💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part40 الیاس پشت فرمون تا رسیدن به محل کارش بارها همه
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part41
بی تفاوت لباس ساده ای پوشیدم و حاضر شدم
چرا باید بدای به عقد سوری در سوری! لباس خاصی میپوشیدم یا ذوق میکردم...
هیچ خبری نبود...
اینهم مثل بقیه کارهام بود فقط با یه روش جدید...
با آژانس خودم رو به آدرسی که برام فرستاده بود رسوندم...
نگاهی به ساعتم انداختم
پنج دقیقه زود رسیده بودم
نگاهی هم به محضری که ازش وقت گرفته بود انداختم
یک جای پرت شهر، کوچیک و جمع و جور...
از پله های تنگ و تاریکش بالا رفتم و پشت در ایستادم
سینه صاف کردم و در رو بار کردم
از دیدنش که سر توی دست منتطر نشسته بود و روی پا خم شده بود کمی تعجب کردم
انتظار نداشتم زودتر از من برسه
چشمش که به من افتاد از جا بلند شد و رفت سمت در بسته اتاق
فهمیدم باید دنبالش برم
حتی حاضر نبود به کلمه باهام حرف بزنه
واضح بود کارد میزدی خونش درنمی اومد
پشت در ایستاد و من ناچار به ایستادن شدم
قبل از باز کردن در آهسته و سرد گفت:
فکر نکن تا ابد میتونی آویزون من بمونی
بالاخره یه راهی واسه خلاص شدن از شرت پیدا میکنم...
لبخند کجی زدم تا فکر نکنه بهمم ریخته ولی در حقیقت از اینهمه تحقیر کلافه بودم
در اون لحظه از عالم و آدم بیزار بودم...
وارد شدیم و مثل کسایی که توی خواب راه میرن بی صدا نشستیم تا خطبه عقدمون! خونده بشه...
عاقد انگار تابحال عروس و دومادی بی ذوق تر و ساکت تر از ما ندیده باشه در تعجب خطبه رو میخوند و نیم نگاهی هم به شناسنامه ها داشت
شناسنامه هنگامه کمیلی که زحمت بچه های سازمان بود و طاهر کمیلی پدر خیالیم که مهر باطل روی صفحه اولش سند اجازه بی اذن من با این پسر بود...
به الیاس نگاهس انداختم
اونقدر چهره ش درهم بود که احساس کردم هر آن ممکنه سکته کنه
خودش میدونست که چاله ای که توشه با اینکار تبدیل به چاه میشه ولی چاره ای نداشت
یکم دلم براش میسوخت
مجبور بود اونجوری که براش چیدیم بازی کنه و امتیاز بده
حدس میزدم دلیل پذیرفتنش این باشه که زمان بخره و مدرک جمع کنه برای اثبات بی گناهیش
شایدم میخواد اون فیلما رو با زور یا حتی زبون خوش از چنگم دربیاره!
من اگر جای اون بودم گردن هنگامه رو بی سر و صدا میشکستم و قال قضیه رو می کندم!
زیادی بی عرضه ست وگرنه...
صدای عاقد از فکر بیرونم آورد:
وکیلم عروس خانوم؟
پوزخندی زدم
عروس خانوم!
نیم نگاه دیگه ای به قیافه بدتر از برج زهرمار ماه داماد انداختم و بی مقدمه و تشریفات گفتم:
بله...
نگاهم بهش بود
چشمهاس رو بست و آه سردی کشید
حتما بابت خیانت اجبازی به لعیا جونش عذاب وجدان داشت!
دیدن این حجم از وفاداریش به اون دختر ساده بیشتر حرصم رو در می آورد...
عاقد در همون بهت سوال رو از خودش پرسید و اونهم با یک مکق طولانی مثل نوشیدن زهر گفت: بله
و دیگه نتونست بشینه
بلافاصله ایستاد و تا پای میز رفت و بی توجه به تبریک عاقد پرسید:
کارای ثبت چقدر طول میکشه کی میتونیم بریم حاج آقا؟!
حاج آقا نگاه دلسوزانه ای به من کرد که یعنی چه شوهری کردی!
نمیدونست باید دلش به حال اون بسوزه!
البته وضع منم کم دلسوزی نداشت!!
رو به الیاس گفت:
این صفحات رو امضا کنید تا من اطلاعاتتون رو وارد کنم
شما هم بیا دخترم...
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙عمری شکنجه دید و کس از وی خبر نداشت ...
🔻روضه #امام_کاظم(ع)
👤حاج مهدی #سماواتی
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃
دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد
و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️
#این_الرجبیون
#رجب_ماه_خدا
#خلوت_عبادت
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ #تصویری
♥️ یاموسیبنجعفر
➕حاج محمود #کریمی
🥀شهادت #امام_کاظم
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
+مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَی
كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته،
و مورد خشم قرار نداده است..
#ضحی آیه ۳
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
پروردگارشمادارای رحمتی گسترده است
#سوره_انعام
#آیه147
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃
دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد
و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️
#این_الرجبیون
#رجب_ماه_خدا
#خلوت_عبادت
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part41 بی تفاوت لباس ساده ای پوشیدم و حاضر شدم چرا با
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part42
الیاس طوری از محضر بیرون زد و سوار ماشینش شد که انگار نه انگار اون زن حالا همسرش بود
براش هیچ اهمیتی نداشت اون کجا میره یا چکار میکنه
از خودش از زندگی از همه چیز بیزار بود
حس خیانت به لعیا بیچاره ش کرده بود
چیزی نمونده بود پشت فرمون بزنه زیر گریه
اونقدر تند می روند که بوق اعتراض ماشینهای اطرافش بلند شده بود
به صدای زنگ تلفنش هم هیچ توجهی نداشت
حوصله حرف زدن نداشت
دلش گوشه خلوتی میخواست و فکر کردن
انگار پشیمون بود
ولی مگه چاره دیگه ای هم داشت؟
مدام توی سرش جنگ و دعوا بود
به خودش سرکوفت میزد که با عقد کردنش اشتباهش رو رسمی کرد و راه هر توجیه و دلیلی رو بست و بعد به خودش میتوپید که چاره دیگه ای نداشته و اگر جز این کاری میکرد بلای بدتری به سرش می اومد
بعد هم اگرچه ناامیدانه خودش رو دلداری میداد که ممکنه هنگامه خوش قولی کنه و دیگه دست از گروکشی برداره
خدا خدا میکردداین طاعون زودتر دست از سرش برداره و بعد از یه مدت بی سر و صدا طلاقش بده و همه چیز تموم شه
ولی ته دلش مطمئن بود دختری که بدون هیچ مدرکی اینطور آویزونش شده حالا که رسما و شرعا زنش شده دیگه به این راحتی دست از سرش برنمیداره
حالش بد بود و حتی دست و دلش به کار کارگاه که تا قبل از این بلای آسمانی تفریحش محسوب میشد هم نمیرفت...
با این ظاهر زار و حال خراب خونه هم که نمیشد بره
راه کج کرد طرف امام زاده صالح
بلکه ایتخونی سبک کنه و با دعا دردش رو درمون...
***
همین که رسیدم خونه از شدت سردرد مسکنی خوردم و خوابیدم
نمیدونم چرا حالم انقدر بد شد
از محضر که بیرون اومدم انگار چیزی خورده باشه تو سرم، این درد وحشتناک به جونم افتاد
حالا که از خواب بیدار شدم هم کمی از اون درد رو احساس میکنم
مثل الکلی ها لق میزنم و تا آشپزخونه میرم که نسکافه ای سرهم کنم که صدای زنگ موبایل رو میشنوم
توی تاریکی کورمال کورمال پیداش میکنم
۲۲ تماس بی پاسخ!
همش هم از یک شماره
حدس نیزنم شراره باشه
حتما تا الان از فضولی دق کرده
نگاهی به ساعت انداختم
سه شب بود
بد موقع از خواب پریدم و بعد خواب از سرم پرید
چه خوابی میدیدم؟
یه خواب بد...
سالهاست به دیدن کابوس عادت کردم ولی این یکی فرق داشت...
توی خواب پیچکی به دست و پام پیچیده بود و داشت خفه م میکرد
اینش عجیب نبود اما سنگینی وجودم رو توی خواب حس میکردم...
خیلی واقعی بود!
دلم نمیخواد بهش فکر کنم
چای ساز رو روشن میکنم تا آب جوش بیاد و همزمان به همون خط پیام میدم:
تماس گرفته بودید...
ماگ رو پر از پودر نسکافه میکنم و کمی هم شکر
آب که جوش میاد صدای زنگ گوشی هم دوباره بلند میشه
چه صدای بلندی داره!
چطور از خواب بیدار نشدم؟
آب جوش توی ماگ ریختم و جواب دادم:
بله؟
_هیچ معلومع تو کجایی دیگه داشتم راه می افتادم بیام خراب شده تون
گفتم کلکتو کند و خودشو راحت کرد!
ریز خندیدم:
از این جربزه ها نداره!
تازه بهش گفتم فیلما رو جای دیگه هم سپردم
نترس دست از پا خطا نمیکنه!
کسی که به این راحتی پای سفره عقد اومد تا ته دنیا هم بخوام دنبالم میاد!
_حالا تموم شد؟
یکم از محتویات ماگ خوردم
طعم خاصی رو حس نکردم
انگار مسکن فلجم کرده بود:
آره بابا...
من الان دیگه رسما شدم همسر آقای پاک روان!
البته من که نه خانم کمیلی!
_اسما خانوم کمیلی ولی رسما جنابعالی!
_یعنی به لحاظ شرعشون اون خطبه صحیحه؟
فکر میکردم؟
_تو این عقد فقط جعل نام شده که جرمه
ولی محرمیت بین شخص تو و اون جاری شده و صحیحه
یه چیزایی سرم میشه از این قوانینشون
یه مدت وکالت خوندما!
نمیدونم چرا ولی از این کلمه محرمیت یه حالی شدم
پوستم مور مور شد و خون زیرش دوید
نفهمیدم دقیقا چه حسی بود چون خیلی زود سرکوبش کردم و گفتم:
چه فرقی میکنه تو اصل مطلب...
به هر حال اون فکر میکنه درسته و مهم همینه...
دیگه وارد فاز جدید میشیم!
_فکر میکنی از پسش بربیای؟
کار سختیه
طرف هم عاشق یکی دیگه ست
هم از تو متنفره بس که اذیتش کردی
ممکنه بهت میل کنه؟
خیلی وقت نداریما!
نمیتونیم زمان صرف کنیم
_سعی خودم رو میکنم
نشد مجبوریم بریم سراغ فاز بعد...
_بهتره نریم چون یکم گانگستر بازیش زیاده و خرج و خطر داره
متوجهی که؟
_گفتم که تلاشم رو میکنم
دیگه کم کم شبت بخیر...
بی هیچ حرفی قطع کرد و من ته نسکافه رو سر کشیدم
دوباره فکرم کشیده شد سمت اون کلمه
یعنی من الان "شوهر" دارم؟!
به فکر خودن بلند بلند و از سر غیض خندیدم
من که به اون چند کلمه عربی اعتقادی نداشتم
تعلقی بین ما نبود
کدوم محرمیت و زن و شوهری!
اون میخواست سر به تن من نباشه و من هم...
من هم ازش...
نمیدونم بدم می اومد یا نه
بیشتر دلم براش می سوخت
به هر حال وقت زیادی نداشتم و خیلی زود باید فاز جدید رو شروع میکردم
پس با یه پیام شروعش کردم...
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
•﷽•
"چہ قَدر دِلـم پنجَـره فولـاد مےخواهد
هرڪجا رفتہام این درد مداوا نشده..
#روززیارتیامامرئوف
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
مداحی آنلاین - غار حرا بزم جنونه - مهدی رسولی.mp3
1.94M
🍃 #عید_مبعث
💐غار حرا بزم جنونه
💐رسول خدا داره
غزل رسالت میخونه...
➕مهدی رسولی
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃
دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد...
ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد
و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️
#این_الرجبیون
#رجب_ماه_خدا
#خلوت_عبادت
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
مومن
بیمار خداست
#آیتاللهحقشناس
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part42 الیاس طوری از محضر بیرون زد و سوار ماشینش شد ک
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part43
باید کم کم از دلش در میاوردم
اگرچه کار خیلی سختی بود
برای قدم اول اینطور نوشتم:
متاسفم، نمیخواستم اذیتت کنم
منم توی مخمصه بودم
امیدوارم درک کنی...
مطمئن باش دیگه مشکلی پیش نمیاد
واضح بود که جوابی نمیده
ولی برای اون شب کافی بود
پس گوشی رو روی اپن انداختم و رفتم تا به ادامه خوابم برسم...
***
زندگی دوگانه و آزار دهنده الیاس ادامه داشت و دوران شیرین نامزدی به کامش زهر شده بود
هراز گاهی پیامهایی از طرف هنگامه میگرفت که همه رو بی توجه به محتوای وسوسه انگیزش پاک میکرد
حدس میزد این دختر چی از جونش میخواد ولی حداقل از خودش مطمئن بود که محاله بره سراغ اون دختر...
لعیا برای همه دنیاش کافس بود
دلش میخواست یه جوری این رو بهش حالی کنه تا دست از این دام پهن کردن ها برداره اما حتی میل به جواب دادن به پیامش رو هم نداشت مبادا پررو بشه
دلش نمیخواست ببیندش یا باهاش هم کلام بشه
سه هفته از عقدشون گذشته بود و حتی به یک پیامش جواب نداده بود
انگار چنبن زنی تو زندگیش وجود نداشت!
اگرچه کمی از واکنشش میترسید
از اینکه لج کنه و باز بازی جدید دربیاره
ولی تنفرش اونقدر زیاد بود که به هر حسی حتی ترس میچربید
ولی حالا میدید انگار این روال تمومی نداره و داده پیشروی میکنه
دلش نمیخواست بیشتر از این ادامه پیدا کنه...
توی کارگاه نشسته بود اما کاری نمیکرد
فقط نظارت میکرد اونهم با حواس پرت
همه کارها رو سعید و پیمان و رضا انجام میدادن
همگروهی های نابغه و البته با معرفتش
چهار رفیق هم فکر و هم داستان که دلشون میخواست برای مملکتشون کاری بکنن و بعد از دیدن بی مهری های زیاد بجای اینکه مثل بقیه نخبه ها مهاجرت کنن آستین بالا زده بودن و کمر همت بسته بودن که ایده شون رو توی همین مملکت عملی کنن...
یه روزی الیاس از تماشای تکاپوی این جمع کوچک، از دیدن حاصل دسترنجشون که ذره ذره رشد میکرد و یک پرنده ی تمام عیار میشد غرق لذت میشد اما حالا...
با تاسف گوشی به دست گرفت و آخرین پیامهای امروز هنگامه رو که هنوز پاک نکرده بود دوباره خوند:
"اصلا تو عاشق زنتی و از منم متنفری
منم فهمیدم!
ولی فکر میکردم شماها یه جو غیرت داشته باشید!
الان و همونقدر که نسبت به لعیا وظیفه دادی نسبت به منم داری!
سه هفته ست نمیگی چز میخورم چیکار میکنم چه بلایی سرم اومده این انصافه؟"
"فکر کن داری به به بیچاره درمونده کمک میکنی خوبه؟!
با اینکه وظیفه ته...
میدونی که فرق گذاشتن بین همسران گناهه!"
"فکر نکن میخوام آویزونت شم
ولی حداقل انتظار دارم به سایه ای بالای سرم داشته باشی که بدردم بخوره
همین چند روز پیش یکی از همسایه ها بهم پیشنهاد صیغه داد!
بهش گفتم متاهلم
گفت پس چرا ما شوهرتو نمیبینیم!"
"حرفمو باور نکرد
دست از سرم برنمیداره
احساس امنیت ندارم"
"متاسفم واسه مردای بی غیرتی مثل تو که حتی برات مهم نیست سر زنی که ولو به زور محرمته چه بلایی میاد
دیگه برام مهم نیست چی میشه خسته شدم
شما هم با لعیا جونت خوش باش!"
چند ساعتی بود پیامی نرسیده بود
اعصاب الیاس متشنج بود
نگران بود
به غیرتش برخورده بود
به گوشه ای خیره شده بود که در یک تصمیم آنی کت و سوییچش رو برداشت و به سرعت بیرون زد
در جواب سوال "کجا به سلامتی"ِ سعید هم فقط گفت:
ادامه بدید برمیگردم...
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀