eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🌸🍃❤️ 🦋در این ماه مبارک توصیہ اکید داریم حتما مناجات شعبانیہ رو مطالعہ بفرمایید کہ بہ غایت زیباست و اثرات فوق‌العاده‌ای داره، 🔅امام خمینے(ره) فرمودند من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است پس بہ نوعے رمز سعادتہ این خلوت اجباری رو غنیمت بشمرید روزی یک بار بخونیدش 🖋 ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part59 چشم باز کرد با غمی که روی دلش سنگینی میکرد به
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس وقتی شنید لعیا تنها رفته آرایشگاه خیلی تعجب کرد چندباری هم باهاش تماس گرفت اما جواب نداد سعی کرد دل بد نکنه با خودش گفت حتما زیر دست آرایشگره نمیخواست خوشی روز دامادی رو بی دلیل زایل کنه پس با ذوقی پنهان به برنامه هاش رسید و به آرایشگاه رفت اما لعیا مثل یه عروسک چوبی بی تحرک و بی هیچ احساسی زیر دست آرایشگر افتاده بود بدون اینکه ذره ای براش اهمیت داشته باشه که در نهایت کار چی از آب در میاد مونا، آرایشگری که خواهر شوهر لیلا بهش معرفی کرده بود خواست بعد از چند ساعت سر حرف رو با این عروس عجیب باز کنه: _من تابحال عروسی مثل تو ندیدم لعیا جون... همیشه باید بزور ساکت نگه شون دارم و هرچند دقیقه یه بار بگم تکون نخور ولی تو از وقتی اومدی ساکتی... همیشه همینطوری؟! لعیا حوصله حرف زدن نداشت اما ناچار جواب داد: حرف نمیزنم که شما کارتون رو راحت انجام بدید بده مگه؟! _آخه حتی نظر هم نمیدی معمولا برای عروس خیلی مهمه صورتش چطور بشه هی اظهار نظر میکنه خط چشمو اینطوری بکش بهم میاد رژ این رنگب نزنی سایه شو زیاد نکن ولی تو صم بکم نشستی هیچی نمیگی! مونا خندید: انگار برات فرقی نمیکنه چی از آب در بیاد... لبخند کج و تلخی برای چند ثانیه صورت لعیا رو از بی تفاوتی خارج کرد و بعد برای خاتمه دادن به بحث گفت: من خیلی از آرایش سر درنمیارم به کار شما هم اعتماد دارم رعنا جون خیلی ازتون تعریف کرده عکسای عروسیش رو هم دیدم... شما به کارتون برسید... مونا اما حوصله اش از کار زیاد حسابی سر رفته بود و قصد سکوت نداشت: خواهرت کدوم آرایشگاه رفت؟ پیش من که نیومد؟ _خواهرم چون جشنش جمع و جور و مختلط بود آرایشگاه نرفت... دعا دعا میکرد دیگه مونا ادامه نده بی حوصله تر از اون بود که بخواد درباره این چیزها حرف بزنه اگرچه در سکوت هم فقط فکر الیاس بود و خاطراتی که با هم داشتن هنوز باورش نمیشد این همه سال توی دروغ زندگی کرده و بزرگترین آرزوی زندگیش دروغ بوده... اما برخلاف تصورش خیلی زود مونا با این جمله غافلگیرش کرد: خب دیگه کارت تمومه... میتونی زنگ بزنی آقاتون بیاد دنبالت... از یادآوری اینکه حالا مجبوره تا آخر شب کنار الیاس باشه و تظاهر کنه حالت تهوع بهش دست میداد... خنده های مونا هم روی اعصابش بود کلافه پرسید: چرا انقدر زود؟ مگه ساعت چنده؟! _زود؟ ساعت پنج و نیمه اصلا هسته نشدی؟ بهت خوش گذشته ها... من طوری کار میکنم که حتی عروس خسته هم نمیشه! بچه ها بیاید ببینید چکار کردم نمیدونست لعیا برای ندیدن الیاس حاضره ساعتها زیر دست هر آرایشگری بشینه و خسته هم نشه! وگرنه کلافگی از همون ثانیه اول تا همین حالا همراهش بوده و حتی حالا با تماشای دختر توی آینه هم از تنش در نرفته! دختری که با اونهمه رنگ و لعاب خیلی به لعیا شباهت نداشت اما زیبا و دلربا بود... آرایشگرهای سالن هر کدوم یه تعریفی از صورتش و از کار مونا نیکردن و اون ناچار با لبخند سر تکون میداد... مونا هم با افتخار توضیح میداد که تازه چشمهای عروس بخاطر بیخوابی کلی پف داشته و به زحمت مخفیش کرده! مونا دوباره یادآوری کرد که با شوهرش تماس بگیره و لعیا که از این کار فراری بود به بهانه عوض کردن لباس به رختکن رفت لباس عروس رو که تن میکرد به زحمت جلوی ریزش اشکهاش رو گرفت لباس به این پوشیدگی رو بخاطر اون خریده بود وگرنه مجلس که زنونه بود و لباس شنل دار... دلش میخواست کمی بازتر بپوشه اما الیاس با اون ابهت مردونه ش گفته بود دوست ندارم! و لعیا هم قبول کرده بود دلش از سادگی خودش گرفته بود که انقدر راحت بهش اعتماد کرد و بخاطرش حاضر بود همه کاری بکنه... لباس رو که پوشید جلوی آینه یکبار دیگه به خودش نگاه کرد و بعد شنل انداخت هنوز به الیاس زنگ نزده بود مردد بود حتی نمیتونست از پشت تلفن باهاش حرف بزنه میدونست آدم نقش بازی کردن نیست پس چطور باید تا آخر شب عادی رفتار میکرد!! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🦋 مَرا جُدا شُدَن اَز کُوی تُو خُدا نَکُنَد خُدا هَر آنچه کُند ازتو ام جُدا نَکند ♥️  ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌  ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
16.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آیا انتخابات به ظهور ربط دارد؟ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🌸🍃❤️ 🦋در این ماه مبارک توصیہ اکید داریم حتما مناجات شعبانیہ رو مطالعہ بفرمایید کہ بہ غایت زیباست و اثرات فوق‌العاده‌ای داره، 🔅امام خمینے(ره) فرمودند من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است پس بہ نوعے رمز سعادتہ این خلوت اجباری رو غنیمت بشمرید روزی یک بار بخونیدش 🖋 ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part60 الیاس وقتی شنید لعیا تنها رفته آرایشگاه خیلی ت
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس از هیجان دیدن لعیا تو لباس عروسی اونقدر سریع می روند که چشم عابرها به این ماشین عروس سفید و گل زده که انگار دامادش خیلی عجله داره خیره مونده بود... ذهنش هیچ جا نبود جز پیش لعیا حتی مصیبتهایی که بخاطر هنگامه سرش اومده بود هم از خاطرش رفته بود فقط میخواست لعیا رو داشته باشه و اونوقت قطعا خوشبخت ترین مرد جهان بود احساس میکرد اگر لعیا باشه، دیگه از پس هر کاری برمیاد مطمئن بود با اومدن لعیا به زندگیش اوضاع کارش هم بهتر میشه و همه گره ها باز میشه... لعیا رو منبع الهام میدید که اگر کنارش باشه میتونه به بهترین شکل ممکن کار کنه و زندگی کنه جلوی آرایشگاه توقف کرد هنوز لعیا تماسی باهاش نگرفته بود از اینکه هنوز حاضر نباشه تعجب کرده بود وقت آتلیه شون داشت از دست میرفت فوری شماره لعیا رو گرفت... ولی لعیا گوشیش رو خاموش کرده بود و آروم یه گوشه نشسته بود خودش هم نمیدونست چرا اینکارو کرده فقط میدونست دلش نمیخواد الیاس به دنبالش بیاد دلش نمیخواد اونو ببینه و باهاش تنها باشه... الیاس ناچار شماره آرایشگاه رو گرفت و یکی جواب داد... بعد از چند ثانیه اسم لعیا رو صدا کرد: عزیزم شوهرت اومده دنبالت! بند دل لعیا پاره شد نمیدونست چکار باید بکنه به پاهاش انگار وزنه وصل کرده باشن نمیتونست از جا بلند بشه... مونا فوری از اون سر سالن دوید و دستش رو گرفت: صبر کن خودم باید ببرمت و رونما بگیرم... شوهرت خسیس که نیست؟ همونطور که با خنده حرف میزد لعیا رو هم دنبال خودش می کشوند و اون چاره ای جز همراهی نداشت... جلوی در که رسیدن اول مونا بیرون رفت صدای الیاس رو که شنید تپش قلبش تند شد نفسش گرفت... چیزی نمونده بود تعادلش رو از دست بده خودش هم نمیفهمید از الیاس می ترسه یا متنفره؟! خیلی زود مونا دستش رو کشید و توی راهرو برد بعد با یه خداحافظی کوتاه تنهاشون گذاشت انگار رونما رو گرفته بود و دیگه چیزی براش مهم نبود لعیا دلش میخواست به دست و پای مونا بیفته تا تنهاش نذاره و دوباره اونو برگردونه داخل... سخت ترین لحظات عمرش رو میگذروند انگار با یه غریبه تنها شده بود الیاس بی خبر از حال عروسش آهسته گفت: خب ببینم زیر این شنل چه خبره... لعیا حالت تهوع و گریه داشت... اما توان تکون خوردن نداشت الیاس آروم شنل رو بلند کرد و نگاه خواهانش رو به صورت لعیا دوخت... لعیا بی هیچ حرفی فقط عمیق نفس می کشید حتی سر بلند نمیکرد که چشمش به چشم الیاس نیفته الیاس کمی نزدیک تر شد و با صدایی که از شوق دورگه بود آهسته گفت: امروز چه خجالتی شدی؟! دستهای لعیا میلرزید اما باز نمیتونست حرفی بزنه و با نزدیکتر شدنش مخالفت کنه اما بخت باهاش یار بود که صدای باز شدن در ورودی آپارتمان الیاس رو منصرف کرد شنل رو پایین کشید و دست لعیا رو گرفت تا توی ماشین ببره خیلی دلش میخواست دستش رو از دست الیاس بیرون بکشه اما توانش رو نداشت... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
10.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋باکلاس‌تر از غربی‌ها! 👈🏼 ریشه‌ی احساس آرامش در کشورهای غربی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
‌∞♥∞ گر میسر نیست مارا کام او عشق بازی میکنیم با نام او 🌱 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
∞♥∞ 🌿 ♡ مَا أَطْيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ ♡ طعم عشقت چه خوش است از این همه عشق های رنگارنگ دنیا خسته نشدی؟🌱 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7