eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
وصالت آرزوی من است... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part156 آرامش فضا نمیگذاشت دل بکنه اونقدر که وقتی اذ
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 امیرعباس با پوزخند بانمکی نگاهش کرد اما چیزی نگفت فقط سر تکون داد و مسسر رو سمت خونه تغییر داد نزدیک خونه جلوی یه سوپر مارکت نگه داشت و پرسید: چیا لازم داری؟! ولی هنگامه سریعتر پیاده شد: خودم میخرم... امیر عباس هم پشت سرش پیاده شد و در رو بست وقتی وارد مغازه شد خودش رو بهش رسوند که داشت به رب برمیداشت و پرسید: تو پول از کجا میاری که خرید کنی تو که کار نمیکنی! نگاه متاسفی بهش انداخت و آروم گفت: از آخرین حقوقی که از سیمین گرفتم هنوز یکمش مونده‌... این مدت هم که خرجی نداشتم یخچالی که پر کرده بودید تازه خالی شده‌.. امیرعباس کلافه دستی به موهاش کشید و به سختی آهسته گفت: شرمنده من اصلا این مدت حواسم نبوده که برات پول بذارم... حلال کن... هنگامه تقریبا بی تفاوت مشغول گزینش مواد خوراکی بود و امیرعباس دقیق تماشاش میکرد دوباره گفت: بخشیدی؟ هنگامه پوزخندی زد: امروز خیلی مهربون شدی! خوشحالی که داری از شرّم راحت میشی نه؟! امیرعباس باز هم نتونست چیزی بگه... چون درباره تصمیمش مطمئن نبود اینبار ازش جدا شد و خودش چند قلم خوراکی برداشت داشت فکر میکرد چطور از تصمیمش با هنگامه حرف بزنه چطور به مادرش بگه؟! اصلا باید بگه؟! باز تمام تهمت هایی که نقش پیشونیش میشد جلوی چشمش رژه میرفت و اراده ش رو ازش میگرفت.‌‌.. صدای هنگامه از فکر درش آورد: خرید من تمومه... گیج سری تکون داد و راه افتاد سمت صندوق خریدها رو حساب کرد و کیسه ها رو توی ماشین گذاشت... بعد سوار ماشین شد و راه افتاد هنگامه متوجه کلافگی و درگیری امیر بود و سعی میکرد به بهترین شکل ممکن ازش استفاده کنه: حالا چی دوست داری که درست کنم؟ _ها؟! _غذا! چی دوست داری؟ _آها... فرقی نمیکته هرچی راحتی‌‌‌... هنگامه پوزخندی زد: پس خیلی هم مهم نیست باشه... _منظورم این نبود... امیر باز کمی جدی شده بود. امیر خوش اخلاق چند دقیقه قبل نبود خودش هم احساس میکرد اخلاقش دو قطبی شده و بهم ریخته... دستی به صورتش کشید: لوبیا پلو میتونی درست کنی؟! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ناامید کردن مردم گناهش از بدحجابی خیلی بیشتر است! 🔻چرا در برابر بزرگترین منکرها که در مناظره اول اتفاق افتاد، علما و مذهبی ها اعتراض نکردند؟ 🔻چرا گناه دروغ های سیاسی و اجتماعی را کمتر از گناهان فردی می‌بینیم؟ این چه دینی است که ما داریم؟
༻﷽༺ این‌چه حرفیست‌ ڪه در عالم‌ بالاست‌ بھــشت هرڪجا نام حســـین است‌، همانجاست‌ بھـــشت...! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
#شین_الف ➕بچه ها ما فعلا ۱۵ خانوار رو برای پوشش شناسایی کردیم اما وضعیت چند تاشون به شدت فوریت دار
بچه ها تا امروز الحمدلله پنج میلیون تومن هزینه برای عمل این مادر جوان اینجا جمع شده ان شاالله بقیه ش هم به طریقی جمع بشه و ایشون زودتر بتونه عمل کنه مبلغ ۵۰۰ هزار تومن از کمکهای عمومی هم امروز برای تامین داروی یک بیمار سیروز کبدی هزینه شد تا همینجا هم ممنون‌تونم سربلندم کردید♥️ اصلا هر کاری که به نیت یاری امام زمان آغاز بشه به شدت برکت داره و من این رو تجربه کردم... ➕اینم بگم که کار گروه جهادی "موعود" تازه شروع شده و قراره خانوارها رو با برنامه تحت پوشش بگیره و به کمکهای ماهیانه و مستمر نیاز داره نه لزوما اعداد بزرگ همین که مثلا صدقات و خیرات و کمکهای کوچک ماهیانه تون رو تخصیص بدید به این گروه خیلی هم عالیه از این جهت که ما مستقیم هزینه میکنیم و گزارش میدیم برای شما هم خوبه که تاثیر کارتون رو ببینید فعالیتهای گروه ما هم صرفا محدود به امور مالی و تامین نیازهای اولیه نیست برنامه های فرهنگی آموزشی توانمند سازی زیادی هم داریم که به مرور معرفی و اجرا خواهند شد حتی عزیزان میتونن در صورت تمایل تو برنامه های آتی حضورا هم شرکت کنن... بچه هایی که دوست دارن کمک کنن و جزئیات فعالیت ها رو ببینن حتما پیج و کانال مجموعه رو دنبال کنن چون همه چیز اونجا اطلاع رسانی میشه و جز در موارد نادر دیگه اینجا گزارش و درخواستی نخواهیم داشت🌸👇🏻 اینستاگرام: https://instagram.com/mouood_group?utm_medium=copy_link تلگرام: https://t.me/joinchat/2V2XYMT24doxNWE0 امیدوارم این گروه فعالیتهای مفیدی داشته باشه و شما رو هم کنار این سفره ببینم و با هم در پیش برد این جریان که به نام و به نیت معرفی حضرت ولی عصر به راه افتاده سهیم باشیم🌷💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part157 امیرعباس با پوزخند بانمکی نگاهش کرد اما چیزی
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _آره میتونم... ولی زمان میبره گرسنه ت نیست الان؟! _کلی گفتم امشب که یه چیز حاضری میخوریم ریموت در رو زد و ماشین رو وارد پارکینگ کرد هنگامه بلافاصله پیاده شد و خواست کیسه های خرید رو از صندلی عقب برداره که با صدای جدی امیر عباس مواجه شد: دست نزن باشه خودم میارم... _خب زیادن یه چند تا رم من... سویبچ رو برداشت و پیاده شد: لازم نکرده شما برو بالا... دیگه ادامه نداد و راه راه پله رو در پیش گرفت لبخند روی صورتش کشیده شده بود و نمیتونست کنترلش کنه احساس میکرد از هر وقت دیگه ای به شکار نزدیک تره و اینبار قطعا، بعد از اینهمه مقاومت لذت این شکار یه چیز دیگه است! کلید انداخت و وارد شد خودش رو به اتاق رسوند و لباس عوض کرد یه پیراهن بلند خوش دوخت کرم که در عین سادگی و پوشیدگی خیلی زیبا بود و تن خور قشنگی هم داشت نگاهی به اندام خودش توی آینه انداخت و بعد شال شیری رنگی رو بی قید روی سر رها کرد و فوری به آشپزخونه برگشت تا وقتی امیرعباس وارد میشه مشغول کار باشه... امیر عباس که با کیسه های خرید وارد آشپزخونه شد، هنگامه مشغول آماده کردن ظرفها بود امیر به حرف اومد: لولیا پلو رو واسه ناهار گفتما تدارک نبینی! یه چیز حاضری بخوریم بره... میخوام باهات حرف بزنم! _خیلی خب حالا برو بشین الان یه چیزی حاضر میکنم امیرعباس نگاهش رو از لباس هنگامه گرفت و بیرون رفت خودش رو روی مبل انداخت و باز غرق فکر شد دیگه خسته شده بود از سرکوب کردن خودش... تا کی خودش رو مجبور میکرد چشم بگیره و حتی اجازه نگاه به زنی که شرعا بهش حلال بود رو به خودش نده! زیاده روی نمیکرد؟! اونقدر درگیر افکار خودش بود که وقتی یک ربع بعد هنگامه صداش زد متوجه نشد... دوباره صدا زد: میشنوی؟ میگم شام حاضره وقتی بالاخره به خودش اومد و ایستاد هنوز نگاهش گنگ بود با همون نگاه گنگ کمی به هنگامه خیره شد و بعد پشت میز نشست... حالش چندان خوش نبود... نگاهش رو وادار کرد روی بشقاب بیفته و تازه فهمید غذا گوشت چرخ‌کرده، پیاز و سیب زمینی سرخ کرده ست تاحالا تو عمرش غذای حاضری و من درآوردی نخورده بود... یا جمیله خانوم بود و دستپخت بی نظیر و غذاهای درست و حسابیش یا غذای بیرون و یا هیچی... هنگامه با خجالت لبخند زد: ببخشید دیگه عجله ای شد... سر بلند کرد و بهش خیره شد: اشکال نداره... عوضش یه چیز متفاوت میخوریم... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح علی الطلوع که بیدار میشویم از واجبات ماست، سلام علی الحسین ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
کَرَمت بیشترِ اَز گناهِ مَن... _ دلتنگ حتی برای جزئیات حرم :) 🕊 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part158 _آره میتونم... ولی زمان میبره گرسنه ت نیست ال
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 نگاهش اما برداشته نشد... هنگامه با تک سرفه خجلی سر تکون داد: خب خداروشکر که از گلوت پایین میره به.. به نظر منم طعمش بد نیست هنوز نگاهش پایین نیفتاده بود هنگامه هم اینبار نگاه خجلش رو بهش دوخت: پس چرا نمیخوری؟! سری تکون داد و مشغول غذا شد: مبخورم... ولی بعدش باید حرف بزنیم _خب بزنیم... دوباره مشغول خوردن شد: بعد از شام... شامی که خوردنش خیلی هم طول نکشید بالاخره تموم شد و هنگامه برای جمع کردن ظرفها بلند شد که امیرعباس مقابلش ایستاد: ول کن اینا رو باشه برای بعد بیا بشین... و بعد منتظر موند تا هنگامه از آشپزخونه خارج بشه... اونم هم از خدا خواسته اما با قیافه ناچار راه افتاد: خیلی خب... حالا چه حرفی میخوای بزنی که انقدر مهمه؟ نشست و امیرعباس هم روبروس روی مبل نشست اما بجای حرف زدن با اخم کمرنگی مشغول تا زدن آستین های پیراهنش شد بعد هم دکمه بالایی پیرهنش رو باز کرد و بعد دیتی به موهاش کشید... البته نه از روی بی حرفی... نمیدونست باید از کجا شروع کنه و این حرکات بهانه ای برای وقت خریدن و فکر کردن بود هنگامه تک تک حرکاتش رو زیر نظر داشت و تحلیل میکرد کلافگی و بی صبری توی رفتارش مشهود بود سعی کرد با صدای آروم و ظریف و حرکات نرمش این وضع رو تشدید کنه: چیزی شده؟ امیر عباس بعد از نگاه کوتاهی به حرف اومد: نه چیزی نیست فقط لازمه که ما به یه تصمیم عاقلانه درباره آینده مون برسیم... _ولی ما که از اول تصمیم مون مشخص بود. خصوصا تو... امیرعباس با پوزخندی عصبی توی مبل فرو رفت: اون زمان شرایطمون با الان خیلی فرق میکرد... _خب؟ منظورت چیه میشه دقیقتر بگی؟! امیرعباس احساس میکرد هنگامه خودش رو به خنگی میزنه از منظورش آگاهه اما عمدا اظهار بی اطلاعی میکنه با اخم بهش خیره شد: دیگه واضح تر از این چی بگم؟ دارم میگم باید یه تصمیم جدید بگیریم یعنی توی تصمیم قبلیمون تجدید نظر کنیم!! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
○🦋○ ¤شوق حیات می‌دهد مژدهٔ مَقدم شما عرش و زمین و غیره در سایهٔ پرچم شما¤ ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Panahian-Clip-VaseKhodaKhoshgelKarKon-64k.mp3
1.84M
🌱 واسه خدا خوشگل کار کن! 🔻خدا دوست داره اینجوری عبادت کنی.. ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part159 نگاهش اما برداشته نشد... هنگامه با تک سرفه
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _خب چه تصمیم جدیدی؟ کلافه دستی به موهاش کشید و پوفی کرد: دستم انداختی؟! هنگامه با گیجی خندید: چرا باید دستت بندازم نمیفهمم چی میگی خب واضح تر حرف بزن کمی به زمین خیره شد و بعد سر بلند کرد: منظورم اینه که... یه مدت جدایی رو عقب بندازیم! موافقی؟ هنگامه با اخم پررنگ و صورتی که به سرخی میزد ایستاد: نه... معلومه که مخالفم... و بعد راه اتاق رو پیش گرفت امیر هم بلند شد و به دنبالش وارد اتاق شد هنگامه روی تخت نشست و قطره اشکش رو با دست گرفت امیر متعجب مقابلش زانو زد: چرا داری با رفتارای ضد و نقیضت گیجم میکنی از یه طرف طوری رفتار میکنی که انگار... اونوقت این رفتار الانت چه معنی میده؟ چرا مخالفی؟! _تو منو چی فرض کردی؟!! فکر کردی اونقدر درمونده و آویزونم که واسه اینکه نگهم داری التماست میکنم؟ گفتم دوستت دارم ولی نگفتم محتاجتم الانم فقط ازت میخوام زودتر این نمایش مسخره رو تمومش کنی چون داری خوردم میکنی... داری لهم میکنی!! من ترحم و دلسوزیتو نمیخوام عقب انداختن طلاق به چه دردم میخوره... فقط روزای بیشتری رو به عذاب میگذرونم ازت خواهش میکنم همین الان از این خونه برو نذار بهت عادت کنم... امیرعباس دیگه چشم از هنگامه برنمی‌داشت این دختر وقتی گریه میکرد خیلی زیباتر میشد احساس میکرد دیگه کنترلی روی رفتارش نداره هنگامه دوباره به روش خودش مشغول تشدید همین رفتار شد: برو امیر... خواهش میکنم _نمیتونم... _چرا؟ بجای جواب دادن سوال کرد: تو که میگی دوستم داری... چرا بهم میگی برو؟ چرا تلاشی برای به دست آوردنم نمیکنی؟! _چون... چون مطمئنم نمیتونم... من... من کسی نیستم که لایق تو و خانواده و موقعیتت باشه من فقط یه آدم اضافی ام که... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ کسی که روزی‌اش دست خداست، ناراحت نمیشه:) ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
خدایا عَجِّل لِولیکَ الفَرَج ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️دولت مردم را به خودش بدهکار می‌داند! ⭕️ باید اعانه جمع کنیم برای تشکر از رئیس جمهور و معاونش که نگذاشتند ما قحطی زده بشیم! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
° ° باز دلم یاد تو افتاد شکست ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
سید میگفت! هرڪے تو بسآط امام حسین گم بشہ پیدآ میشہ(:♥️ •••••🕊🌱 دیگھ باورم شدھ خدا هرڪسیو ڪھ دوس دارھ مِهر و توے دلش میزارھ... :)♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🚨🚨🚨🚨🚨🚨 صوت خانم #شین_الف 👆🏻💚 خواهش کردن همه اعضا گوش کنن حتما🌷 اینستاگرام: https://instagram.com
سلام عزیزان 🔗ما یک گروه جهادی دانشجویی تاسیس کردیم به نام "موعود" و خیرش رو نذر ظهور امام زمان کردیم توی این گروه ما خانوارهای نیازمند رو شناسایی میکنیم و تحت پوشش قرار میدیم و علاوه بر برطرف کردن نیازهای مالی برنامه های فرهنگی آموزشی رشد و توانمند سازی هم براشون داریم ❤️ان شاالله این گروه به برکت نام امام زمان رشد کنه و هم به جامعه خدمت کنه و هم بتونه مُبلِغ خوبی برای امام عصر باشه و همینطور هم هست کار برای امام زمان برکت داره الحمدلله توی هفته اول تشکیل این گروه موفق شدیم پنج میلیون تومن برای عمل یک مادر جوان هزینه جمع آوری کنیم و ۵۰۰ هزار تومن برای عمل یک بیمار سیروز کبدی دارو تهیه کنیم😇 🔍گروه ما شناسایی های دقیق انجام میده و آمار وضعیت خانوارهای تحت پوشش و کمکهایی که بهشون میشه رو کامل توی رسانه خودش گزارش میده اگر قصد کمک داشته باشید میتونید رسانه ها رو دنبال کنید و از نحوه مصرف کمکتون مطلع بشید👇🏻 🍃 https://instagram.com/mouood_group?utm_medium=copy_link 🪴 https://t.me/joinchat/2V2XYMT24doxNWE0 🔔خواهش‌مون اینه که بخاطر امام زمان از این جنبش تا حد امکان مالی و رسانه ای حمایت کنید حتی میتونید خیرات، نذورات عمومی و صدقات و کمک های ولو کوچکتون رو به این گروه بدید و اگر در توانتونه یه مبلغی ولو کوچک رو ماهانه کمک کنید و این پیام رو منتشر کنید تا بشه ان شاالله به مرور کارهای بزرگتری رو رقم زد... نگاه گروه ما کلان و بلنده و ان شاالله با یاری شما و نگاه امام زمان دست یافتنی هم هست🌺 💳شماره کارت ، حساب و شبا جهت واریز کمک: 2501-700-7375205-1 بانک مهر ایران بنام شقایق آرزه 📌(گروه در سامانه اطلس جهادی ثبت شده بزودی شماره ثبت و شماره کارت بنام خود گروه استفاده میشه اما تا انجام مراحل اداری از شماره کارت مسئول گروه استفاده میشه)
دوستان این همون گروه جهادی دانشگاهی هست که مسئول و سرپرستش خانم الف هستن و شما کمک کردید این هفته بهش👆🏻 لطفا این پیام رو تا حد امکان انتشار بدید و به رونق گرفتن گروهشون کمک کنید🙏🌸 نذر ظهور امام زمان ان شاالله♥️