فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞♥∞
| خُـوشـابـهحالُهوایکبوترانحَرَم،
دِلتنگیم #امامرضاجانم... |
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#شین_الف
یه سوال
کسی هست اینجا که نخواد جمعه رای بده؟!
اگر هست بیاد پی وی دلیلشو بگه🌸
@shin_alef
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part165 فورا برای پس زدن این حس عجیب و غریب به کلام
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part166
کلید رو توی قفل چرخوند و وارد خونه شد
همه جا تاریک و سکوت مطلق
این وقت شب هم اگر مجبور نبود به خونه برنمیگشت...
بیگانگی و اضطراب دست از سرش برنمیداشت
طبق معمول روی کاناپه ولو شد تا استراحتی بکنه که...
بوی عطر مردونه جدیدی رو از مبل استشمام کرد...
مطمئن بود که عطر ادکلن خودش نیست!
ممکن بود که مال هنگامه باشه چون بعضی از خانمها ادکلن مردونه استفاده میکنن ولی تابحال این بو رو ازش نشنیده بود
اصلا اون روی کاناپه چکار داشت؟!
صاف نشست و عمیقتر بو کشید
به نظر ادکلن گرون قیمتی هم می اومد
هم قوی بود و هم خوشبو
اما عطری که هنگامه همیشه میزد این نبود...
کتجکاو شده بود
یعنی کسی اینجا بوده؟!
خواست دوباره دراز بکشه و بخوابه اما نتونست
دوباره نشست
یکم فکر کرد و بعد تیز بلند شد
پاورچین تا دم اتاق هنگامه رفت و سرکی کشید
خواب بود...
عمیق نفس کشید
چنین رایحه ای حس نمیکرد برعکس همون عطر همیشگی توی اتاق پیچیده بود
دیگه مطمئن شد کسی اینجا بوده
چند بار خواست برگرده و برای پرسیدن سوال تا صبح صبر کنه اما هر بار متوقف شد
شک مثل خوره به جونش افتاده بود
اونکه کسی رو نداشت...
وارد اتاق شد و زیر نور آواژور چند ثانیه به چهره آروم و خواب رفته ی هنگامه خیره شد
لبش رو به دندون گرفت
قلبش به شدت میزد
حتی تصور چیزی که از ذهنش میگذشت هم عصبیش کرده بود!
روی تخت نشست و کلافه صدا زد: هنگامه...
هنگامه اصلا خواب نبود اما خودش رو به نشنیدن زد
هنوز رل دلخوری از اتفاق دیشب رو بازی میکرد و خبر نداشت چه غوغایی به پا شده
ولی وقتی صدای امیرعباس با شدت بیشتری بیخ گوشش تکرار شد ناچار چشم باز کرد:
با تو ام بیدار شو...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/nonvalghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
قلیلٌ منك یکفیني
ولکن قلیلُك لایقالُ له قلیل!
اندکی از تو مرا کفایت میکند
اما اندڪ تو را نمیتوان اندڪ خواند...!♥️
#محمود_درویش
#عربینوشت🍁
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
سر خوش آن دل
که در او،
شوقِ تو باشد
هر صبح....
#صبحتوݩڪربلایی🍃
#ازدورسلام
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part169
تلاش میکردم در کمد رو باز کنم ولی زورم بهش نمیرسید
بدون هیچ تلاشی دستش رو روی در گذاشته بود و به تقلای بی حاصلم خیره شده بود
به نظرم خنده ش گرفته بود
خودم هم همین وضع رو داشتم اما نباید به لین زودی کوتاه می اومدم
با خشم بهش خیره شدم:
من دیگه اینجا نمیمونم
یعنی دلیلی نداره بمونم...
میرم دادخواست طلاق توافقی میدم شما هم وقتش شد میای امضا میکنی و تمام...
ما رو بخیر شما رو بسلامت دیگه کاری با هم نداریم...
حالا هم لطفا برو کنار میخوام وسایلمو جمع کنم
چند ثانیه در سکوت خیره نگاهم کرد و بعد پوزخند کجی دستم رو کشید و روی تخت نشوند
خواستم بلند شم اما اجازه نداد:
خیلی خب حالا ببخشید
ولی نباید به من حق بدی؟
هر مرد دیگه ای هم باشه حالش بد میشه...
چونه م لرزید: من توقعی ندارم
من فقط میخوام جفتموت نجات پیدا کنیم
مگه شما از اول همینو نمی خواستی؟
_الان وضعمون مثل روز اوله؟!
_هر اتفاقی که نباید می افتاده و افتاده رو فراموش میکنیم
میریم پی زندگی خودمون
خیره نگاهم کرد و جوابی نداد
خواستم بلند شم ولی دستهام رو به اسارت گرفت:
بشین گوش کن
_من میخوام برم بهتره دیگه اینجا نمونم
_چرا فکر کردی اجازه میدم جایی بری؟
اخم کردم: مهم نیست اجازه بدی یا ندی من میرم
پوزخندی زد و در کمال آرامش آهسته گفت: خب برو ببینم چجوری میری...
کلافه چشم بستم و اشکهام جاری شد:
درسته من زندگی شما رو بهم ریختم ولی انتظار نداشتم ایتطوری شکنجه م کنی
زور بگی داد بزنی زورتو به رخ من بکشی
تا کی میخوای خوردم کنی!
حالت چهره ش عوض شد و کمی نزدیک تر شد:
این حرفا چیه چرا باید اذیتت کنم
من که معذرت خواهی کردم
خب حرفای عجیب غریب میزنی یعنی چی من
باید برم اونم این وقت شب!
خب با چغندر که طرف نیستی شوهرتم!
معلومه نمیذارم بری اصلا کجا بری...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/nonvalghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
هدایت شده از 💢تیم تخصصی استخدام 100💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📨 رأی شما شمرده میشود، هم در زمین و هم در آسمان!
👈🏻 حواست به امتحان انتخابات هست؟
#استوری
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
∞♥∞
هوایحسین
هوایحرم...♥️
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
[🌿🤍]
.
.
تانیایۍگرهاز
ڪاربشروانشود؛
دردماجزبہظھورٺو
مداوانشود:)💚
.
#اللهمعجلالولیکالفرج
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
#حُسیــݩجانم
♡|گذرمتابہدرخانہاٺافتاد #حسیݩﷺ
خانہآبادشدم،خانہاٺآباد #حسیݩﷺ |♡
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part169 تلاش میکردم در کمد رو باز کنم ولی زورم بهش نم
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part170
شوهر!
چه کلمه غریبی...
به خودم نهیب زدم که احساساتی نشم و بازی رو نبازم
ادامه دادم:
ما که بالاخره باید جدا بشیم
پس بهتره...
لبخندی زد:
کی گفته؟!
من... من بهت قول میدم دیگه هیچ وقت بدون خواست تو هیچ اتفاقی نیفته
حالا هم انقد اذیتم نکن خسته ام...
باز اشک تنها سلاح کارگرم بود
با صدای لرزان از گریه گفتم:
_من نمیخوام بهم ترحم کنی
یا بخوای به جبران اشتباهت تاوان بدی
یا... نمیخوام باهام مثل یه...
دستش رو بالا آورد تا سکوت کنم:
تمومش کن هیچ کدوم اینا دلیل من نیست
من فقط خسته ام...
_خب پس تمومش کن...
_ببین...
من خیلی وقته از کاری که داشتم عقب افتادم
اینکار به جاهای خوبی رسیده من میخوام زودتر تمومش کنم حق هم تیمی هام داره ضایع میشه
میشه اجازه بدی یک ماه بدون جتگ اعصاب بگذره و من کارمو تموم کنم؟!
توی این یکماه مثل همه زن و شوهرایی که میخوان جدا بشن زندگی کنیم!
فرض کن منتظر نوبت دادگاهیم
بعد از تموم شدن این دوره کاری میشینیم جدی حرف میزنیم به نتیجه میرسیم و عمل میکنیم
کاملا منطقی...
قبوله؟!
#جبرانی
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/nonvalghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part171
سرم رو پایین انداختم و چند ثانیه مکث کردم
خودم هم گیج بودم و دقیق نمیدونستم چکار میخوام بکنم!
فقط میدونستم دلم میخواد تا وقتی که شرایطش هست پیشش بمونم!!!
حدسم درست بود
بهش وابسته شده بودم و این خیلی فاجعه بود
ولی فعلا وقت حل کردن تعارضات درونی نبود
چیزی که واضح بود من باید تا زمان تشخیص قطعیت بارداری میموندم
پس فعلا پذیرش این شرط معقول بود تا بعد بنا به موقعیت یک تصمیم جدید بگیرم
یکماه هم غنیمت بود!
آروم گفتم: آخه اگر...
_نمیشه به بار بی اما و اگر یه چیزی رو قبول کنی؟
صداش خیلی خسته بود
احساس تنفر شدیدی از خودم حس میکردم
از اینکه تمام مدت بازیش دادم، زندگیشو خراب کردم، با کلک وابسته ش کردم و حالا دارم براش ناز میکنم...
خودم هم نمیفهمیدم چرا تا این حد حس بدی دارم
مگه این شغل همیشگی من نبوده؟!
سر بلند کردم و به چشمهای منتظرش خیره شدم:
باشه...
من خیلی اذیتت کردم و به این راحتی ها جبران نمیشه
این یکماه رو صبر میکنم...
میمیک صورتش تغییری نکرد اما چشمهاش خندید
بعد سر به زیر انداخت و زیر لب چیزی زمزمه کرد که درست نشنیدم
دوباره سر بلند کرد:
من نمیخوام اذیتت کنم ولی...
به هر حال ممنونم که شرایطم رو درک میکنی...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/nonvalghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part171 سرم رو پایین انداختم و چند ثانیه مکث کردم خو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜|•
✊🏼 هر کسی دلسوزه ایرانه،
امروز باید مجاهدت کنه ...
#انتخابات
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7