💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_180 حره متوجه صدای خش خش قدمهایش روی علف ه
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_181
عماد منتظر بازگشت یحیی طول اتاق کوچکش را طی میکرد...
در چوبی کع پر سر و صدا روی پاشنه چرخید بلافاصله جلو رفت و مضطرب پرسید:
_چی شد گفتی؟!
یحیی گرفته سر تکان داد و گوشه اتاق خزید...
عماد مقابلش روی زمین نشست و کلافه گفت:
_چرا سرتکون میدی قشنگ بگو ببینم چی گفتی چی شنیدی؟!
+چی بگم!
خیرت که به ما نمیرسه...
از قبل این عشق افلاطونی جنابعالی کاسه کوزه ما باید بهم بخوره فقط!
_چی میگی مثل حرف بزن بفهمم چی شده!
+هیچی...
خانوم نه تنها به جنابعالی جواب رد داد!
بلکه برا منم خط و نشون کشید!
عماد اگر چه حالش گرفته شده بود خودش را از تک و تا نینداخت:
_من که از ایشون جواب نمیخوام...
خودش باید جواب منو بده...
گفتم اون بهش بگه بهتره...
حالا که نمیخواد کمک کنه خودم میگم زبون لازم ندارم...
یحیی مچ دستش را چسبید:
_کجا؟
گفت به هیچ وجه خودتون چیزی بهش نگید...
ممکنه اتفاق بدتری بیفته...
عماد دندون رو جیگر بزار از طریق خانوم احمدی پیش بری بهتره...
حالا من دوباره ازش خواستم بهش فکر کنه و یه راه معقول پیشنهاد بده...
بعدا دوباره باهاش حرف میزنیم...
ولی اگر الان بری سراغ خودش همه چی خراب میشه هم برا تو هم برا من!
عماد گرفته به دیوار تکیه داد:
_تو ام که فقط به فکر خودتی!
یحیی سری تکان داد و لبخند زد:
_نمکم بگیردت!
بخاطر خودت میگم مجنون...
اینجوری بی مقدمه بهش بگی بدترین اتفاق ممکن میفته...
عقلت رو از دست دادی؟!
نفس عمیقی کشید:
_میگی چقدر صبر کنم؟
+والا این راهی که تو انتخاب کردی صبر ایوب میطلبه!
تو که گفتی بهش فکر کردم و آماده سختی هاش هستم؟!
عماد حوصله سرزنش شنیدن نداشت...
دست به زانو گذاشت و از جا بلند شد...
یحیی نگاهش را بالا کشید:
_کجا؟!
بی حوصله لب زد:
_بیرون...
قبل از اینکه از در خارج شود یحیی به زبان آمد:
_با دکترش مشورت کن...
ضمنا به نظرم... به خانوم صفا بگیم بد نباشه...
ازش بخواه با کسی درمیون نذاره...
میتونه کمک کنه...
عماد سری تکان داد و بیرون زد: بهش فکر میکنم!
اگر چه بسیار سریع از حیاط عبور کرد و راه دریا پیش گرفت رفتنش از دید حره که هنوز توی باغ سرگردان ایستاده بود و هنوز از پس چیدن چند بوته سیر برنیامده بود پنهان نماند...
دل حره میرفت برای سر و سامان گرفتن مروه ولی...
میدانست آرزوی محالی ست...
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗