eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part160 _خب چه تصمیم جدیدی؟ کلافه دستی به موهاش کشید
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 غلتی توی رختخواب خورد و تابیدن نور کمرنگ صبح پاییزی از پنجره کمکش کرد دل از خواب بکنه و بیدار شه... هنوز فرصت نکرده بود موفقیتش رو گزارش کنه آروم دست برد و گوشی تلفنش رو از روی پاتختی برداشت شماره امن رو وارد کرد و کوتاه نوشت: اتفاقی که منتظرش بودیم افتاد... خلاف انتظارش همون وقت صبح بلافاصله جواب رسید: آفرین سربلندم کردی! مواظب خودت باش... چشمهاش رو بست و سعی کرد بر احساساتش مسلط بشه به عکس شراره احساس موفقیت نمیکرد یه حس رقیق و کمرنگ از قلبش به زیر پوستش میدوید که زنگ خطر رو توی گوشهاش به صدا درآورده بود خطر وابستگی به مردی که قصد داشت تسخیرش کنه ولی حالا تسخیرش شده بود... چشمهاش رو باز کرد در حالی که هنوز به احساساتش مسلط نشده بود دلش یه حالی بود و با نفس عمیق و تمرکز و هیچ روش دیگه ای برطرف نمیشد این حس از دیشب ازش جدا نشده بود و حالا در عین ترسی که ازش داشت از شدت شیرینی نمیتونست ازش رو برگردونه... کمی اون طرف تر توب پذیرایی، امیر عباس باز به قلمرو خودش برگشته بود... ولی با کمی تاخیر، بعد از یک شب پرماجرا... دراز کش، ساعت روی پیشانی و غرق فکر توی این چند ساعت پلک روی هم نذاشته بود هنوز از شوک تصمیم ناگهانی و خارج از کنترل خودش خارج نشده بود هنوز خودِ دیشبش رو باور نکرده بود... اگرچه حالا دیگه وابستگی و کششش به هنگامه قابل انکار نبود اما باور نمیکرد به این راحتی از کنترل عقل خارج شده و... با یادآوری هنگامه ته دلش ریخت دلش میخواست به اتاق برگرده و جویای حالش بشه اما خجالت و ترس نمیگذاشت خجالت رفتار یکطرفه و زورگویانه دیشبش و ترس از برخورد هنگامه ترس از دست دادنش بخاطر این اشتباه... نشست و نگاهی به ساعت انداخت ده صبح بود حتما اونهم الان گرسنه بود باز زیر لب بد و بیراهی نثار خودش کرد و بلند شد با وجود ترس و خجالت دلتنگ دیدن عروسِ نو حجله ای بود که رنجونده بود... آهسته و محتاط قدم برمیداشت و سرک میکشید تا ببینه هنوز خوابه یا نه... عجیب اینکه دیگه هیچ کینه ای، هیچ طلبکاری و حتی هیچ تقصیری توی دل و ذهنش متوجه هنگامه نبود و فقط خودش رو مقصر میدونست و اون رو... اون رو کسی که میتونه تنهایی ها و سرخوردگی هاش رو درمان کنه و مستحق دلجویی و محبته... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀