eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part241 آیکون سبز رنگ رو کشید و تماس وصل شد: سلام خا
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 مسواک و خمیر دندون که آخرین بازمانده ها بودن رو هم توی چمدون گذاشتم و زیپش رو بستم وقت رفتن رسیده بود اما چقدر حالم با زمان اومدن متفاوت بود به زور اومده بودم اما الان نمیتونستم دل بکنم از دیروز تماس شراره رو جواب نداده بودم و میدونستم عصبانیه اما خیلی نگرانش نبودم میدونستم وقتی برگروم روزهای خیلی سختی رو در پیش دارم... اما خیلی ناراحت نبودم و مثل قبل اضطراب نداشتم انگار آبی روی آتسش دلم ریخته شده بود و پذیرفته بودم هر اونچه رو که پیش رو داشتم اینها عواقب قطعی کارهایی بود که در گذشته انجام داده بودم و باید باهاشون مواجه میشدم مهم این بود که چیزی رو که باید پیدا میکردم رو پیدا کردم باقیش دیگه واقعا برام مهم نبود برای خودم هم جای تعجب بود که چطور به این آرامش رسیدم اما رسیدم... دلیلش رو هم خیلی خوب میدونستم دلیلی که توی همین مدت کم حسابی دلبسته ش شدم و حالا باید ازش خداحافظی میکردم اما توی همین فرصت کم با هم کلی قول و قرار گذاشته بودیم من قول دادم حالا که برگشتم تحت هیچ شرایطی به امیرعباس خیانت نکنم و تحت هیچ شرایطی این بچه رو از بین نبرم.... و در عوض آقا هم هوام رو داشته باشه و برام پدری کنه‌... حالا که وارد این ورطه خطرناک شده بودم دلم مبخواست اگر خیالم از زندگیم راحت نیست از مرگم راحت باشه... دلم نمیخواست بخاطر بدی های گذشته بازخواست بشم این قول رو ازش گرفتم که شفاعتم کنه... و دلم به قبول این قول و قرار خوش بود امیر از سرویس بیرون اومد و خیال خوشم رو به هم ریخت: بریم؟ باید زودتر چک اوت کنیم دیرم شده پرواز یه ساعت دیگه بلند میشه... از روی تخت بلند شدم و دسته چمدونم رو به دست گرفتم: بریم... من که آماده ام... دوشادوش امیر راه افتادم تصمیم گرفته بودم دیگه از دیدن قد و قامتش حسرت نخورم و به جدایی فکر نکنم فقط از این لحظات لذت ببرم... درست یک ساعت بعد پرواز از زمین بلند شد و من خیره به زمین و چشم دوخته به حرم آخرین التماسم رو کردم: یادت نره چه قول و قراری گذاشتیم آقا... نذار امیرعباس خیلی اذیت شه... هوای منم داشته باش...نمیخوام از من متنفر شه... میدونم همه اینا محاله ولی شما هم مرد کارای محالی دیگه... مثل آدم کردن من... البته.. اگر شده باشم... صدای امیر عباس به درد دلم خاتمه داد: نگاه نکن سرت گیج میره صاف بشین... حالت تهوع نداری؟! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀