eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part53 چشمهاش به قاعده نعلبکی باز شد و بعد صورتش رو با
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 مبهوت سر تکان داد: غیر ممکنه پوزخندی زدم و شماره الیاس رو گرفتم مطمئن نبودم جواب بده اما جواب داد: چیه باز چی شده؟! فوری قطع کردم و بهش خیره شدم سری به تاسف تکون دادم: خیلی خوش خیالی دختر به چی انقدر مطمئنی؟ به وفای مردا یا به خودت؟ یه نگاهی به من بنداز... به نظرت بعیده یه مرد جوون به من طمع کنه؟ مردا رو خیلی دست کم گرفتی خصوصا اون که هم خدا رو میخواد هم خرما رو... نه تو رو از دست میده و نه منو کافیه یکم پنهان کاری بلد باشه که همشون استادشن... منم اگر الان اینجام بخاطر کمک به توئه... البته هیچ دلم نمیخواد انقدر راحت به مراد دلش برسه و هم از توبره بخوره هم از آخور... پیشونیش رو با دست گرفت و با دست دیگه اشکهاش رو پاک کرد دستمالی به طرفش گرفتم اما نه تنها نگرفت بلکه رد نگاهش رو از روی دست تا صورتم بالا کشید و با نگاه پر از نفرتش بهم خیره شد: چه جور آدمایی هستید شما؟ آتیش میندازید تو زندگی مردم و بعد تشت رسوایی شونو میزنید زمین که چی به دست بیارید؟ کمک به من؟! یا به خودت؟! لبخندم کج شد: لابد فکر کردی شازده تون تحفه ایه که اومدم اینجا از چنگت دربیارم؟ چقدر تو ساده ای! من اومده بودم نذارم تو هم مثل من بدبخت شی... ولی مثل اینکه تو دقیقا از همون زنایی هستی که حقشونه هربلایی سرشون بیاد و فقط بلدن سرشونو بکنن زیر برف از پشت میز بلند شدم: ببخشید که مزاحم خریتت شدم امیدوارم شب رویایی ای داشته باشید و به اون زرنگم خوش بگذره... پشت کردم که دستم رو کشید: بشین... حق نداری اینجوری ول کنی بری اومدی یه آتیشی انداختی و داری میری؟ باید بشینی و توضیح بدی از کجا اومدی و چی میخوای! برگشتم و پوزخندی زدم: منم اومده بودم همینا رو بگم اونی که زندگی من و تو رو به آتیش کشیده الیاسه دختره ی ساده؟ با صورتی که اینبار جای اشک پر از خشم بود به صندلی اشاره کرد: بشین و درست حرف بزن بگو منظورت چیه!... نشستم پرسید: اصلا تو کی هستی؟ چطور با ا.. الیاس آشنا شدی؟ پلکش از شدن خشم می پرید دستهام رو روی میز جمع کردم گارسون سفارشی که موقع ورود نشستن داده بودیم رو آورد و روی میز گذاشت یه قهوه ترک برای من و یه لیوان اب برای اون... که واقعا الان بهش احتیاج داشت اشاره کردم: آبتو بخور میگم... کلافه کمی از آب خورد و لیوان رو روی میز کوبید: حرف بزن... گفتم: من یه دختر تنها و بی کس و کار بودم که پرستار یه پیرزن مریض بودم پیرزن فقط یه دختر و نوه پسر داشت که بهش سر میزدن... ولی یه همراه نوه جوونش یه مرد دیگه اومد دیدنش و... بدبختی من از همون روز شروع شد اون مرد همون آقا الیاس شما بود... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀