💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part73 با احتیاط نگاهی به اطراف انداخت و آروم قدم به
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part74
با دسته ی قاشق چای خوری روی لبه استکان ضرب گرفته بودم و گیج و عصبی به گوشه اپن خیره شده بودم
رفتار های این زوج دیگه از پیش بینی و کنترل من خارج شده بود
۲۴ ساعت از رفتنش از خونه من میگذشت و هرچی زنگ میزدم و پیام میدادم هیچ جوابی نمیداد
از اینکه نمیدونستم این مدت چی بینشون گذشته و من بعد چه اتفاقاتی میفته عصبی بودم
ممکن بود الیاس بتونه دل لعیا رو بدست بیاره و با حرفهاش قانعش کنه و اونوقت...
من چه کاری از دستم ساخته بود؟!
پیام بعد از ظهر شراره هم مثل نفت روی آتیش اعصابم ریخته بود
اونهم از این بی خبری و بی کنترلی عصبی بود و من رو مسئول می دونست
و حالا این وقت شب با تماسی که از شیلا داشتم سبد مصیبتهام تکمیل شد
اصلا حوصله غرغر و سر کوفت شنیدن و جواب پس دادن نداشتم اما مجبور بودم جواب بدم:
الو؟
_تو معلوم هست داری چکار میکنی؟
چقدر دیگه باید بخاطر کار به این سادگی وقت بذاریم؟
بدقولی تو داره یه پروژه رو زمین میزنه؟
نمیخوای کارت رو تموم کنی؟
پوزخندی به مدل حرف زدنش زدم
مثلا داشت رمزی حرف میزد
بی حوصله و با حالتی مسخره گفتم:
من دارم تمام تلاشم رو میکنم الانم در حال انجام وظیفه ام لطفا هر دفعه یه کدومتون سوهان به اعصاب من نکشید بفهمم چه غلطی دارم میکنم!
_باید ببینمت
_من دیگه پامو تو اون خراب شده تون نمیذارم
اگر کاری داری خودت بیا
تنها
بدون اون سگ قلاده شکسته ات!
_من که نمیتونم بیام اونجا دیوانه
راهم دوره!
نگران نباش کیان فعلا ایران نیست
بیا خونه شراره
مشکلی نیست فقط میخوایم حرف بزنیم
فردا بیا
منتظرتیم
گل و شیرینی برای خونه شراره یادت نره...
فعلا شبت بخیر...
از شدت کلافگی با پشت دست لیوان ماگ رو زمین زدم و بوی نسکافه آشپزخونه رو برداشت
اصلا دلم نمیخواست باز برم اونجا و مواخذه م کنن
چرا این پروژه لعنتی تموم نمیشه یه نفس راحتی بکشم؟
لعنت بهت الیاس که انقدر بدقلق و خشک مغزی...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀