eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part88 حاج محسن مدام لااله الا الله میگفت و ناباور با
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 ناهید خانوم سری تکون داد: چی بگم والا خجالت میکشم آخه... حاج محسن هم به تاسف سر تکان داد: دیگه کاریه که شده ما خجل بشیم بهتره تا زندگی اینا بهم بخوره بزرگترا باید بیان دور این ماجرا رو بگیرن بلکه جمع شه _خب حالا شما اجازه بده یه زنگ به الیاس بزنم ببینم ماجرا چیه اگه حل نشد به جمیل خانوم اینا بگیم _خیلی خب باشه تا من باهاش حرف میزنم شما زنگ بزن یه جوری که متوجه نشه... تقه ای به در اتاق زد و لعیا که از غصه پدر و مادرش متصل اشک میریخت از جا پرید این مدل در زدن پدرش بود توان روبرو شدن با پدرش رو نداشت جوابی نداد تا دوباره تقه در بلند شد و همراهش صدای حاج محسن: باباجون بیداری؟ میخوام بیام داخل ناچار با همون صدای گرفته جواب داد: بله بفرمایید حاج محسن به محض وارد شدن با دیدن چشمهای پف کرده و صورت خیس لعیا دلش ریش شد: باباجون چکار داری میکنی با خودت؟ مگه چی شده دخترم؟ صدای گریه لعیا بلند شد و حاج محسن با عجله کنارش رو تخت نشست و در آغوشش گرفت: آروم باش بابا جان به من بگو چی شده؟ چه اتفاقی بینتون افتاده تو این دو هفته؟ الیاس کاری کرده؟ حرفی زده؟ لعیا بجای جواب دادن فقط گریه میکرد حاج محسن کمی صبر کرد تا دخترش آروم بشه بعد دوباره پرسید: نمیخوای به بابات بگی چی شده؟ _باباجون من به مامان گفتم من و الیاس نمیتونیم باهم زندگی کنیم تو رو خدا دلیلش رو از من نخواید نمیتونم بگم... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941ر ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀