eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
میثم دنباله ی حرف پدر را گرفت: مروه... ببین من دیگه حالم خوبه... مگه نمیخواستی همینو ببینی... حالا تو باید خوب بشی... خیلی زود... ما منتظرتیم... ما دوساله دوریم... بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم... مروه لبخندی زد و سر تکان داد: بباشه... هر دو با بی میلی از در بیرون رفتند و مروه به این فکر میکرد که کی میتواند دوباره به خانه برگردد؟! البته اگر رسوایی تیر خلاص این سلسله مصائب نباشد و او خانواده اش را یکجا از پا درنیاورد... پ.ن: این هم گروه نقد و نظر رمان که درخواستش رو داشتید👇🏻❤️ https://eitaa.com/joinchat/3242000447C20e76db847 🎙تمامےحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
🍃ذکر لبـم شده ♥️|کہ الهۍ ببینمـٺ... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_116 دستگیره در که چرخید پلکهایش را روی هم فش
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 قبل از اینکه ساجده قرص را درون دهانش بگذارد با بغض صدا زد: حُ.حرره... _جانم؟! خودش را به اتاق رساند: چیه عزیزم؟! _چچچ...چه خخبر؟! حره میدانست منظورش چیست اما نمیدانست چه جوابی بدهد... خودش را به آن راه زد: چه خبری سلامتی... مروه کلافه پلکهایش را بر هم فشرد و ساجده از ترس بد نشدن حالش فوری توضیح داد: هنوز اعتراف نکرده به وجود هارد... کلا منکر شده... ولی مطمئن باش خیلی زود به حرفش میارن... بعد بی معطلی قرص را درون دهانش گذاشت و لیوان آب را بر لبش: بخور راحت بخواب نگران هیچ چیز نباش... به خدا بسپار همونطور کہ نجاتت داد آبروتم حفظ میکنه... مروه بغ کرده سر بر بالش گذاشت اما قطرات سرد اشک زودتر از سرش به بالش رسیدند... با خودش تکرار کرد... خدا... خدا... واقعا کمکم میکنی؟! چرا نمیتوانست اعتماد کند و با خیال راحت بخوابد؟! با خودش فکر میکرد تمام این سالها پوستینی از عبودیت و اعتقاد و باور دور خود کشیده بود و خودش هم باورش شده بود عبدی مومن و مخلص و لبریز از یقین است... ولی درون این پوستین چه خبر ها که نبود... پوستینی که به تلنگری شکسته، فرو ریخته بود و حالا خود حقیقی اش را، کہ اینهمه سال پنهان کرده بود میدید... کم کم پلکهایش سنگین میشد که به زحمت گفت: ححُره... ببرام... قر..آن... ببخون... حره با چشم کشیده ای بلند شد و قرآن کوچکش را از کیفش آورد... کنار تختش نشست و قرآن را گشود... وَ خواند: _﷽ وَ الَّذِينَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ‌ (10) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْکُمْ أَيْدِيَهُمْ فَکَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ‌ (11) * مروه دیگر بیش از این نشنید... در اشکهای گرمش غرق شد و در خیال خدای مهربانش به خواب رفت... حره با پشت دست نم اشکهایش را گرفت و قرآن را بوسید... روی چشم کشید و بلند شد تا توی کیفش بگذارد... در همان حال از ساجده که خیره به مروه به معنی آیات فکر میکرد سوال کرد: حالا مطمئنی میتونن ازش اعتراف بگیرن؟! پوزخندی زد: مگه دست خودشه اعتراف نکنه... حالا که اطلاع داریم چنین چیزی هست اعتراف گرفتن از اون یارو کار سختی نیست... نگرانی ما اینه که اون فیلمها رو به مرکز خودشون فرستاده باشه... اونوقت دیگه کنترل کردنش خیلی سخت میشه... شایدم... حره هیسی کشید: خوابش هنوز عمیق نشده... ساجده لبش را به دندان گرفت و از جا بلند شد: بیا بریم بیرون شام بخور از وقتی اومدی اینجا خیلی لاغر شدی... حره دیگر خودش را از یاد برده بود... فقط مروه را میدید... مروه و دردهایش... مروه و ترسهایش... مروه و نگرانی هایش... ... کسی چه میدانست گرهی به این کوری که خواب را از او و آن دختر معصوم و همه ی آگاهانِ این ماجرا گرفته بود، به این سادگی باز شود و اصلا باز شده باشد؟! کسی چه میدانست تعبیر آن آیات در همین نزدیکی باشد؟! با لبخند پهنی عمیق نفس کشید و زیر لب زمزمه کرد: خدایا شکرت... دلش میخواست این حال خوب را جشن بگیرد... باید زودتر خیالشان را راحت میکرد... گوشیِ خط امنش را برداشت و رابطش را گرفت... تا جواب بدهد کمی طول کشید... همین که جواب داد کلافه گفت: کجایید... آنطرف خط حسنا با اشاره از پزشک عذرخواهی کرد و از اتاق بیرون آمد... بدون ذکر گرفتاری جدیدش فقط گفت: ببخشید آقا کاری پیش اومده بود... بفرمایید.. با یادآوری خبر دوباره حالش خوب شد... با ته خنده ای تهِ صدایش گفت: _اعتراف کرد... +خب چی گفت...؟! _دوربینش رو تازه خالی کرده بوده و جز اون هارد بک آپ دیگه ای ازش نداشته... قبل از اینکه از باغ بیاد بیرون و بره سر قرار هارد رو تو باغ دفن میکنه و میره... قرار بوده پولشو بگیره و بره بعد اونا بیان از باغ برش دارن... باغ هم که از اون روز حفاظته... اینهمه وقت زیر سر خودمون بوده و خبر نداشتیم! بچه ها رو فرستادم درش بیارن و فوری معدوم کنن... حسنا با شوق گفت: چقدر عالی... خسته نباشید قربان... _ممنون... لطفا زودتر بهشون خبر بدید خیالشون راحت باشه... +چشم الان... فعلا با اجازتون... ______________ *و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، اهل دوزخند. ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نعمتی را که خدا به شما بخشید، به یاد آورید؛ آن زمان که جمعی (از دشمنان)، قصد داشتند دست به سوی شما دراز کنند اما خدا دست آنها را از شما باز داشت! از خدا بپرهیزید! و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند! ➕آیات 11 و 12 سوره مائده 🎙تمامےحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
وقتی حاجتت را به تاخیر می‌اندازد، دارد چیز بزرگتری به تو می‌دهد.. منتها تو حواست به خواسته خودت هست و متوجه نمیشوی ... تو نان می‌خواهی، او به تو جان می‌دهد...🍃 ❅ঊঈ✿🍃🌸🍃✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
13.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹| ♥️ او دلتنگ ماست .. باور می‌کنید؟! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
«وَلَنَبلُوَنَّکُم حَتیَ نَعلَمَ المُجَاهِدینَ مِنکُم والصَّابِرینَ وَ نَبلُوَا اَخبَارَکُم» و همه گونه شما را امتحان میکنیم تا از میان شما تلاشگران و صابران را معلوم بداریم ، واحوالتان را بشناسیم 🌱 محمد/ 31 ❤ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🔔اهالۍ قلم توجه؛ گروه نقد و بررسی رمان "تاریکخانه"👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3242000447C20e76db847 اگر سوال یا ابهامی دررابطه با رمان دارید یا تحلیل و نظر و نقدی هست بفرمایید نویسنده پاسخگو هستن👆😇
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_117 قبل از اینکه ساجده قرص را درون دهانش ب
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 با شادی زاید الوصفی که بالاخره کمی از آن در ظاهرش نمایان شده بود داخل شد و تا کنار تخت مروه رفت... بعد سر در گوشش گذاشت و خبر خوشش را داد... لبهای مروه به خنده باز شد... عمیق... بعد از مدتها انگار کوهی را از پشت برداشت و به زمین گذاشت... انگار آبشاری سر تا پایش را از آلودگی شست و سبک کرد... شبیه روزی که از مادر متولد شد، بی هیچ دغدغه آرام گرفت انگار هیچ غمی دیگر در دلش نیست... این دغدغه آنقدر برایش بزرگ بود که ذهنش را پر کند و حالا ذهنش خالی شده بود.. هرچند این حس نمیتوانست چندان طولانی باشد ولی به آن دلخوش بود... حسنا حره و ساجده را هم آگاه کرد و حره بی درنگ سجده ی شکری به جا آورد... دکتر بهزادی که همه از آوردن فامیلی اش پرهیز داشتند، متعجب تماشایشان میکرد اما میدانست نباید سوالی بپرسد چون جوابی نمیگیرد... حسنا دست پشت کمر ساجده و حره که با مروه چشم در چشم هم بی هیچ کلامی میخندیدند گذاشت و به سمت در راند... _دکتر ما میریم بیرون شما ویزیت رو انجام بدید... و با اشاره به او فهماند وقت گفتن حرفی که میخواستی حالاست... ساجده عادت داشت به نپرسیدن اما حره همین که از در فاصله گرفتند متعجب گفت: چرا برای ویزیت باید بیایم بیرون؟! میخواستم پیشش بمونم اتفاق به این خوبی باید جشن بگیریم! حسنا سر تکان داد: حالا واسه جشن گرفتن وقت زیاده بذار دکتر کارش رو بکنه... و با فشار دست او را روی مبل نشاند... حره متعجب تر شد: وا خب ما چکار به کار دکتر داشتیم؟! تاحالا پس چرا بیرونمون نمیکرد... چکار داره مگه؟!... حسنا دید مقاومت بی فایده است و تا توضیح ندهد حره دست بردار نیست... ناچار نشست و توضیح داد: _ما برای تکمیل اطلاعاتمون و اینکه دستمون تو بازجویی پر باشه باید جزئیات تمام این دو سه روز رو بدونیم... اما نمیخواستیم با سوال کردن سلامتی مروه به خطر بیفته... ولی دکترش توی توضیح روند درمانش گفت باید یکبار تمام اون دو روز رو تعریف کنه تا از شرش خلاص بشه و کابوسهاش هم کنترل بشه... گفت من الان به زور دارو میخوابونمش وگرنه تا آخر عمر نمیتونه راحت بخوابه... امروز که حالش خوبه و تقریبا میتونه حرف بزنه بهترین وقت برای این جلسه بود... قراره دکتر ازش بخواد تمام اون دو روز رو تعریف کنه... حره از هیجان و اضطراب ایستاد: وای نه... اینجوری که بیشتر اذیت میشه‌! _در درازمدت اثر مثبت داره... تشخیص دکترشه نگران نباش... +اصلا این اطلاعات به چه درد شما میخوره؟ _از روی رفتارشناسی و نوع و ابزار شکنجه ها،که ما هیچی ازش نمیدونیم جز اطلاعات محدودی که پزشکها از نوع زخمها دادن، میشه خط و ربط آموزشی و اتصال گروه و سیستمشون رو تا حدودی فهمید و برای بازجویی دست بالا رو داشت... وقتی دید حره هنوز گنگ نگاهش میکند جدی گفت: _توضیح بیشتری نمیتونم بدم... بدردت هم نمیخوره... حره باز دهان باز کرد تا چیزی بگوید که صدای نسبتا بلند مروه هر سه شان را از جا پراند: نه... نه... نه... اشکهای حره جاری شد: تورو خدا راحتش بذارید... حتی پنج دقیقه هم شادیش طول نکشید... خدایا... با دست صورتش را پوشاند و ساجده بغلش گرفت... حسنا دلسوزانه گفت: احساساتی برخورد نکن... الان یکم اذیت بشه خیلی بهتره تا اینکه تمام عمر مریض و قرصی باقی بمونه... حق با حسنا بود ولی دست خودش نبود که دلش طاقت نمی آورد... دوید و خودش را پشت در اتاق رساند... به تاکیدات جدی اما آهسته ی حسنا برای فالگوش نایستادن هم، برای اولین بار بی توجهی کرد... میخواست بداند چه بر سر رفیقش آمده... دست خودش نبود، نمیتوانست مقابل خواسته اش بایستد... دکتر بهزادی با احتیاط مروه را آرام میکرد: عزیزم الان حین یادآوری یکم اذیت میشی ولی در عوض برای همیشه توی ذهنت به یک خاطره ی بد تبدیل میشه نه یک کابوس که هرشب با اینهمه قرص و دارو بازم دست از سرت برنمیداره... من میدونم تا چشمهاتو میبندی اون صحنه ها جون میگیرن... پس لطفا بگو تا آروم بشی... دقیق بهم بگو چه اتفاقی افتاد... مروه با ناله گفت: نمییتو...نم... _خجالت رو کنار بذار من پزشکتم یه زنم دلیلی برای خجالت کشیدن وجود نداره... ازت خواهش میکنم توضیح بده، دقیق ،لطفا هیچ چیز رو بخاطر خجالت فاکتور نگیر... مطمئن باش این کار آرومت میکنه... مروه با احتیاط لب روی لب کشید و اشکهایی را که لحظه ای قطع نمیشد از روی صورت برداشت... بعد زبان باز کرد به توصیف آن دو روز هولناک... از ابتدا تا انتها... هر سه پشت در میخکوب شده بودند و توان نشنیدن و رفتن نداشتند... حره چانه هایش میلرزید...
بی صدا هق هق میکرد... با هر کلمه ای که مروه با لکنت و هق هق به زبان می آورد قلبش از جا کنده میشد... دست به دهان و سر میکشید و بی صدا بی قراری میکرد... کنار دیوار مینشست... بلند میشد... قدم میزد... قلبش از شدت ترس و نگرانی در حال انفجار بود... با تصور اینکه رفیقش این لحظات را پشت سر گذاشته دیوانه میشد... بغض میکرد و دلش میشکست و آب می شد... و باز از نو این احوال را از سر میگرفت... 🎙تمامےحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈• |°•شـب جمعـه اسـٺ و دِلـَــم رفـٺ بہ سمـٺِ اربـاب... کاش مۍشُـد کہ کُمیـل در حـَـرمَـش مۍخـوانـدم•°| •♡• •♡• •┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈• ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
Clip-Panahian-VijegyNabTareenEnsanHa.mp3
2.17M
🎵 ویژگی شخصیتی ناب‌ترین انسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|• قصہ ے نیامدنت بہ سر نمیرسد؟! ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🦋🍃| یا ااباصالح دلــ بۍ تُو بہ جان آمد... وقـٺ اسـٺ کہ بازآیۍ... ༺‌‌✾➣♥️➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
|•♥️•| ༺‌‌‌عزیزٌ علۍَّ أن أرے الخلقَ و لاتُـرۍ!༺‌‌‌ ➣بر من سخٺ است کہ همہ ے مردم را ببینم ➣و تو را نہ!... ➕گر دوست نبیند، بہ چہ کار آید چشم؟! ♡ ✿◉◉🍃🦋🍃◉◉✿ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•√• 🍂|گرچہ این شـ‌هــر شلوغ اسـٺ ولۍ باور کن... ♥️|آنقدر جاے تو خالۍسٺ صدا مۍپیچد!... ♡ ༺‌‌✾➣🔗➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜🍃 بہ نگـاهـٍ کریمانہ‌ے توست فقط امیـدمان...🦋 ♡ ❅ঊঈ✿🗝✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🔗🦋| |🍃|دیشـب خـوابـٺ را دیـدم... صبح شمـعـدانۍ باغـچـہ مــان گُــل از گُــلش شکفتہ بـــود...|🌸| ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🦋🍃|• •شعر اگر از تو نگوید همہ عصیان باشد زنده در گور غزلهاے فراوان باشد •نظم افلاک سراسیمہ بہ هم خواهد ریخت نکند زُلف تو یک وقت پریشان باشد •سایه ے ابر پۍ توست دلش را مشکن مگذار این همہ خورشید هراسان باشد •مگر اعجاز جز این است کہ باران بـ‌هشت زادگاهش برهوت عربستان باشد •چه نیازی ست به اعجاز؛ نگاهت کافۍست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد •فکر کن فلسفه ے خلقت عالم تنـ‌ها راز خندیدن یک کودک چوپان باشد... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
نسبت عشق بہ منـ💕 نسبت جان است بہ تن• تو بگـو منـ ـ به تو مشتاق ترمــ🗣 یا تو بہ من .... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7