eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.9هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part229 تمام تلاشم رو میکردم که صدام بلند نشه ولی هق
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 بعد از خوردن ناهار دوباره برگشتیم اتاق و باز هم امیر عباس روی تخت ولو شد: چقدر سفر آدمو خسته میکنه بخواییم که دیگه شب تا صبح خوابمون نیاد راحت بریم حرم... باز هم دلهره به جونم افتاد آروم کنارش نشستم و با یه لبخند زورکی مشغول نوازش موهاش شدم دلم نمیخواست بخوابه چون خودم خوابم نمیبرد و از تنهایی هم وحشت داشتم: امیر... میشه یکم حرف بزنیم؟ با ذوق نگاهم میکرد همیشه نوازش کردن موهاش رو دوست داشت: جانم... بگو..‌ _میگم... به نظرت چه جور آدمایی میتونن توبه کنن؟ _منظورت چیه؟ سوالت خیلی عمومیه... همه _همه؟! بدون هیچ محدودیتی؟ کنجکاو غلت زد و دستم رو کشید تا دراز بکشم بعد به صورتم خیره شد: منظورت چیه میشه دقیق تر بگی؟ خندیدم تا فضا تلطیف بشه: هیچی بابا انگار دزد گرفتی... سواله دیگه اصلا ولش فراموشش کن خواستم بچرخم و پشت بهش بخوابم که مانع شد: دزد چیه خب کنجکاوم کردی درست و دقیق بگو منظورتو... ناچار بودم فکرم رو ادامه بدم حسابی کنجکاو شده بود و دیگه دست از سرم برنمیداشت: منظورم اینه که به نظر تو خدا چه گناهایی رو نمیبخشه... _خدا هر گناهی رو نمیبخشه... _به این حرفت ایمان داری؟ _معلومه... اصلا عظمت و بزرگی خدا ایجاب میکنه اینطور باشه... حالا چرا این سوالا رو میپرسی منظورت چجور گناهیه؟ بی توجه به سوالش باز سوال کردم: _ولی من شنیدم آدما اگر از یه حدی بگذرن خدا دیگه قبولشون نمیکنه _آدمی که از حد بگذرونه که دیگه فکر توبه نمیکنه که خدا ببخشه! خدا ضمانت کرده تا وقتی توبه و اصلاح کنی میبخشمت پس همین که فکر توبه بیفتی یعنی هنوز وقت هست... جمله ش مثل یه سکه توی یه اتاق خالی مغزم افتاد و بلندترین صدای ممکن رو ایجاد کرد یعنی ممکنه که...؟ اصلا از کجا معلوم که حقیقت داشته باشه... من با خودم درگیر شده بودم اما کنجکاوی امیرعباس هنوز ارضا نشده بود پس دوباره پرسید: حالا دلیل این سوللت چی بود؟! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part230 بعد از خوردن ناهار دوباره برگشتیم اتاق و باز
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 فورا قصه ای سر هم کردم تا به مقصودم نزدیک تر بشم: خب... میترسم ظرفیت شنیدنش رو نداشته باشی اخم بین ابروهاش افتاد: یعنی تو منو آدم کم ظرفیتی میبینی؟ کی کم ظرفیتی کردم! _نه ولی خب... _پس بگو... _باشه... ببین من تو دوره دبیرستانم یه دوستی داشتم... خیلی با هم صمیمی بودیم دختر خوبی بود اما مشکلات خانوادگی زیادی داشت سال آخر از اون محل اسباب کشیدن و دیگه ازش خبر نداشتم تا اینکه چند وقت پیش اتفاقی تو محل دیدمش و باز سر حرف رو باز کردیم متوجه شدم که... که بخاطر مشکلاتی که داشته... چطور بگم... دستش رو زیر سرش گذاشت و با صورت به شدت گرفته سر تکون داد: متوجه شدم... خب؟! _خب... خیلی پشیمون و ناراحت بود... ولی میگفت خدا دیگه منو نمیبخشه... _اشتباه میکرد... خدا گناه های خیلی بزرگتر از این حرفا رو هم بخشیده و میبخشه متعجب گفتم: مگه گناهی بالاتر از اینم هست؟ _معلومه! پیش خدا معیار و مقیاس ها با ما متفاوته خیلی کارها که به نظر ما اون زشتی رو نداره بدتره از این قبیل کارا چون ما فقط زشتی آشکار رو درک میکنیم درکی از کنه و عمق اعمال نداریم همه این حرفها رو کاملا جدی و سرد به زبون می آورد کاملا مشخص بود که خیلی ناراحته و اعصابش درگیر شده ولی ته دل من رو ولو به قدر یه چراغ الکلی روشن کرد... خواستم با این شادی اندک تلاش کنم بلکه حداقل دو ساعت بخوابم که اینبار امیرعباس به حرف اومد: تو هنوزم... با اون خانم در ارتباطی؟! پ.ن: پنج پارت دیگه هم باید جبران بشه که به مرور با ارسال پارتهای اضافی جبران میشه چند تاش هم امشب ارسال میشه🌸 پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
╚» ♥️🍂 «╝ خیمه ماھ محرم زده شد بر دل ما باز نام تو شده زینٺ هر محفل ما جز غم عشق تو ما را نبود سودایے عشق سوزان تو آغشتہ به آب و گل ما ♡ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🖤🍃 هروقت‌احساس‌ڪردیداز"امام‌زمان" دورشدیدودلتون‌واسه‌آقاتنگ‌نیست... این‌دعاۍڪوچیڪ‌روبخونید.. 'اللّٰهم‌لَیـِّن‌قَلبۍلِوَلِـیِّ‌اَمرڪ' یعنے...خدایادلم‌رو،واسه‌امامم‌نرم‌ڪن
هدایت شده از ضُحی
شما میتونید برای ثبت نام به این آیدی پیام بدید♥️ 👇🏻 👇🏻 @shin_alef
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
خیلیها می پرسیدن خانوم الف کارگاه آموزشی نداره؟ بفرمایید👆 ضمنا اینم کانال اصلی خودشونه عضو شید از همه اخبار و فعالیتها مطلع شید به دعای شما کلی خبر خوب تو راهه😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part231 فورا قصه ای سر هم کردم تا به مقصودم نزدیک تر
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 لبخند دردناکی زدم: شماره مو داره هر از گاهی بهم پیام میده حالا منظورت چیه دیگه جواب پیاماشو ندم؟ _نه من اینو نگفتم فقط گفتم رفت و آمد حضوری به خونه شون نکنی بهتره چطور بگم.. بخاطر حرف و حدیثایی که ممکنه باشه و... خودش هم کلافه بود نه میخواست از موضع قبلیش پایین بیاد و نه میتونست نسبت به رفت و آمد زنش با یک زن اینچنینی بی تفاوت باشه چیبه سرش می‌اومد اگر میفهمید اون زن زن خودشه؟! بمیرم برات امیرعباس بد اقبال من... دنیا با تمام توان بهت پشت کرده و من نه تنها کمکی از دستم برنمیاد، که مهمترین شکست زندگیت محسوب میشم... دکمه بالایی پیراهنش رو آزاد کرد و با یک دم عمیق باز به حرف اومد: خودت که منظورمو میفهمی مگه نه؟ نمیگم ولش کن اما احتیاط کنحتی المقدور حضوری نبینش... خودش هم به حرفهای خودش شک داشت: یعنی... نه که نبینی... جایی ببین که کسی اونو نشناسه... میگم گفتی الان کاملا توبه کرده دیگه؟! به سختی سر تکون دادم و اشکم رو توی چشم نگه داشتم: اوهوم داشتیم می اومدیم مشهد بهش پیام دادم گفتم دعاش میکنم گفت بعید میدونم امام رضا با امثال من کاری داشته باشه! _نه این درست نیست بازم بهش پیام بده قانعش کن که اشتباه میکنه کمکش کن برگرده در دلم پوزخندی زدم من خودم نمیدونستم کجا ایستادم و کجا باید برم... دوباره پرسیدم: امیر.... یه آدم چطور میتونه مطمئن شه که خدا و دین و اعتقادات واقعیت دارن؟ با حالت خاصی نگاهم کرد فوری اصلاح کردم: نه.. اسه همین رفیقم میپرسم آخه خیلی ازم سوال میکنه منم سوادم قد نمیده که جوابشو بدم... لبخند شیرینی زد و موهام رو پشت گوشم فرستاد: خیلی خب ولی این سوالت خیلی کلیه بیا سوالای جزئی تر بپرس تا جواب بدم... مثلا اولین سوالی که ازت پرسیده چی بوده؟ به ترتیب بگو... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 گوشی به دست لبه تخت نشسته بودم میدونستم باید بالاخره زنگ بزنم اما جرئتش نبود از دیروز همه تماسهای شراره رو رد داده بودم و الان که امیر عباس برای نماز مغرب رفته بود حرم و من به بهانه خستگی همراهیش نکرده بودم بهترین موقعیت بود تا تماس بگیرم و بهترین موقعیت بود تا این راز رو برملا کنم اما یکم نگران بودم از طرفی حرفهایی که چند ساعت پیش از امیر عباس شنیده بودم ذهنم رو پر کرده بود و حسابی درگیر شده بودم امیر برای هر سوالی که ازش میپرسیدم یه جواب قانع کننده داشت و من حالا استیلای خدا و امام امیر رو بر خودم و گناهانم، بر خودم و بلایی که به سر امیرعباس آوردم، شدید تر از قبل حس میکردم و احساس اضطراب شدیدی داشتم سعی کردم با یک نفس عمیق این ترسها رو ولو چند دقیقه مهار کنم و تماس گرفتم چند ثانیه بیشتر طول نکشید که صدای خشمگین اما با تن پایینش توی گوشی پیچید: هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ باید اول میفهمیدم اینجا هم برام بپا گذاشته یا نه: خب چکار کنم خودت که بهتر میدونی کجام! _من از کجا بدونم کدوم گوری هستی... مگه مشهد نرفتی؟ _چرا... منظورم همینه دیگه خب مشهدم لابد شرایط نداشتم که جواب ندادم... تازه الان تنها شدم ضمنا... یه خبر خوب دارم یه خبر بد.. کدومو اول بگم؟ _حوصله لوس بازی ندارم بجمب _خیلی خب بابا عصبانی... خبر خوب اینکه بالاخرا باردار شدم... با اینکه از تن صداش مشخص بود خوشحاله بی تفاوت گفت: خبر بدت چیه؟ _اینکه... امیرعباس هم اینو میتونه... صدای فریاد "چی" گفتنش اونقدر بلند بود که ناچار شدم گوشی رو از گوشم فاصله بدم: خب چکار کنم تو پرواز حالم بد شد وقتی پرواز نشست رفتیم دکتر خب اونم همرام بود فهمید دیگه... منم که از قبل خبر نداشتم... خودم شوکه شدم صداش نه به بلندی قبل اما باز هم فریاد گونه به گوش رسید: حالا چه غلطی میخوای بکنی وایسا ببینم گفتی الان تنهایی؟ همین الان بزن بیرون... _نه نه... تنها نیستم تو لابیه رفته خرید کنه بیاد _ای احمق... یه جوری خودتو از شرش خلاص کن فقط پلیس بازی درنیار... بی دردسر یه جوری بپیچونش.. مثلا پاشید برید حرم اونجا که ازش جدا میشی گم و گور شو _اصلا از من چدا نمیشه حتی زیارت هم بخاطر وضعم اجازه نمیده برم صداش بلندتر شد: این مزخرفاتو واسه من سر هم نکن یه جوری از شرش خلاص شو و برگرد فقط سه روز فرصت داری اینجا باشی فهمیدی؟! مهلتی برای پاسخ نگذاشت و قطع کرد... و یه درد دیگه به کلکسیون درد های بی درمون من اضافه کرد... پ.ن: سه پارت جبرانی دیگه باقی میمونه که توی هفته آینده هر روز که بتونم یه پارت اضافی همراه بقیه پارتها ارسال میکنم تا جبران بشه🌸🍃 پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا