💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🏴کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینه دارش استراحت میکنند
♥️نخلها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالتهای او راحت شدند
♥️درد را با گریههای بی صدا آزار داد
با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد
🏴ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود
مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود
♥️نیمه شبها کوچهها را عطرآگین میکند
درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین میکند
🏴جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد
چاهها دیدند مولا خستگی را خسته کرد
♥️جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن
زخمها از بدر و خیبر یادگاری داشتن
🏴جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن
مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن
♥️جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن
با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن
🏴جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن
در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن
♥️جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن
سالها در سینه داغ کهنه ای را داشتن
🏴هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود
تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود
♥️پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد
زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد
🏴مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو میکشد
هر چه مولا میکشد، از درد پهلو میکشد...
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
هدایت شده از ضُحی
یک واقعه
یک توحید
هفت مرتبه یا الله
بعدش هرچه از خدا میخواهید بخواهید
خدا شاهده سری هست در این عمل
که نمیتوان گفت
کلاه سرتان نرود امشب...
+آیتاللهفاطمینیا
#لیله_القدر_خیر_من_الف_شهر
#التماس_دعا🙏
♥️حضرت موسی به خداوند عرض کرد:
خداوندا جواز گذشتن از صراط را از تو میخواهم
فرمود: آن از آن کسی است که در شب قدر صدقهای بدهد...
#صدقات_و_نذورات_درشب_قدر👇🏻
#6063731072728760
بنام شقایق آرزه بانک مهرایران
#رمضان #موعود #یاصاحبالزمانادرکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 سال نو مبارک!
🔻روز از نو، روزی از نو ...
#تصویری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 برای بهترین و نورانیترین هفته عمرتان کم نگذارید!
#استوری
هدایت شده از ضُحی
کتش را در آوردم و روی پا گذاشت. گوشه ی یقه اش را صاف کرد... بعد کمی جلو کشید و نگاه خیره اش را روی صورتم تنظیم کرد:
_اولا ممنونم بابت این فرصت...
ثانیا نمیتونم نگم که امشب چقدر زیبا و باوقار شدید...
بی اراده لبم را توی دهان بردم و چون نمیدانستم چه باید بگویم سکوت را ترجیح دادم و باز او ادامه داد: راستش دقیق نمیدونم از کجا شروع میکنن من تابه حال خواستگاری کسی نرفتم...
اعتراف میکنم قبل تر ها دوست و اینا داشتم ولی... هیچوقت جدی نبوده!
چشمانم بی اراده باز شد و او لبخندی زد: ببخشید که صریح گفتم.اما بعد از اون تغییراتی که گفتم... با هیچ دختری ارتباط نداشتم...
البته اینم از لطف امام حسین دارم....
سکوت کوتاهی که برقرار شد جرئت داد تا نگاهم را بالا بکشم و گذرا از صورتش عبور بدهم...
محو ماه تقریبا کامل شده بود و چشمهاش پراز اشک بود: _ اولین باری که از هلند به کربلا رفتم بهش قول دادم که همه چیز رو کنار بگذارم... پای قولم هم بودم تا اینکه... شما رو دیدم...
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
کتش را در آوردم و روی پا گذاشت. گوشه ی یقه اش را صاف کرد... بعد کمی جلو کشید و نگاه خیره اش را روی ص
.
.
نویسندهی قدیمی ایتا این رمان رو نوشتن 👏🏻
بعد از اتمام هم پاک میشه چون قراره چاپ بشه❌