فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 سال نو مبارک!
🔻روز از نو، روزی از نو ...
#تصویری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 برای بهترین و نورانیترین هفته عمرتان کم نگذارید!
#استوری
هدایت شده از ضُحی
کتش را در آوردم و روی پا گذاشت. گوشه ی یقه اش را صاف کرد... بعد کمی جلو کشید و نگاه خیره اش را روی صورتم تنظیم کرد:
_اولا ممنونم بابت این فرصت...
ثانیا نمیتونم نگم که امشب چقدر زیبا و باوقار شدید...
بی اراده لبم را توی دهان بردم و چون نمیدانستم چه باید بگویم سکوت را ترجیح دادم و باز او ادامه داد: راستش دقیق نمیدونم از کجا شروع میکنن من تابه حال خواستگاری کسی نرفتم...
اعتراف میکنم قبل تر ها دوست و اینا داشتم ولی... هیچوقت جدی نبوده!
چشمانم بی اراده باز شد و او لبخندی زد: ببخشید که صریح گفتم.اما بعد از اون تغییراتی که گفتم... با هیچ دختری ارتباط نداشتم...
البته اینم از لطف امام حسین دارم....
سکوت کوتاهی که برقرار شد جرئت داد تا نگاهم را بالا بکشم و گذرا از صورتش عبور بدهم...
محو ماه تقریبا کامل شده بود و چشمهاش پراز اشک بود: _ اولین باری که از هلند به کربلا رفتم بهش قول دادم که همه چیز رو کنار بگذارم... پای قولم هم بودم تا اینکه... شما رو دیدم...
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
کتش را در آوردم و روی پا گذاشت. گوشه ی یقه اش را صاف کرد... بعد کمی جلو کشید و نگاه خیره اش را روی ص
.
.
نویسندهی قدیمی ایتا این رمان رو نوشتن 👏🏻
بعد از اتمام هم پاک میشه چون قراره چاپ بشه❌
شبهای قدر رفت و دیوانهی تو باز
تقویم را به شوق محرم ورق زند...
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ادعیه را مطالعه کنیم!
#استوری
هدایت شده از ضُحی
کتش را در آوردم و روی پا گذاشت. گوشه ی یقه اش را صاف کرد... بعد کمی جلو کشید و نگاه خیره اش را روی صورتم تنظیم کرد:
_اولا ممنونم بابت این فرصت...
ثانیا نمیتونم نگم که امشب چقدر زیبا و باوقار شدید...
بی اراده لبم را توی دهان بردم و چون نمیدانستم چه باید بگویم سکوت را ترجیح دادم و باز او ادامه داد: راستش دقیق نمیدونم از کجا شروع میکنن من تابه حال خواستگاری کسی نرفتم...
اعتراف میکنم قبل تر ها دوست و اینا داشتم ولی... هیچوقت جدی نبوده!
چشمانم بی اراده باز شد و او لبخندی زد: ببخشید که صریح گفتم.اما بعد از اون تغییراتی که گفتم... با هیچ دختری ارتباط نداشتم...
البته اینم از لطف امام حسین دارم....
سکوت کوتاهی که برقرار شد جرئت داد تا نگاهم را بالا بکشم و گذرا از صورتش عبور بدهم...
محو ماه تقریبا کامل شده بود و چشمهاش پراز اشک بود: _ اولین باری که از هلند به کربلا رفتم بهش قول دادم که همه چیز رو کنار بگذارم... پای قولم هم بودم تا اینکه... شما رو دیدم...
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
کتش را در آوردم و روی پا گذاشت. گوشه ی یقه اش را صاف کرد... بعد کمی جلو کشید و نگاه خیره اش را روی ص
.
.
نویسندهی قدیمی ایتا این رمان رو نوشتن 👏🏻
بعد از اتمام هم پاک میشه چون قراره چاپ بشه❌