eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
‌∞♥∞ 🍃 ○° هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ🌱 خدا با ماست،هرجا که باشیم:)💛 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
∞♥∞ 🍃هُوَ‌الَّذِي‌أَنْزَلَ‌السَّكِينَةَ‌فِي‌قُلُوبِ‌ المومنین اوڪسۍست‌ڪه آرامش رادردل‌ھاۍ مؤمنان نازل کرد ! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
‌∞♥∞ 🍃 ○° لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ نترس و غمگین مباش ما تو را نجات خواهيم داد🦋 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
°•📲•° ○° بهشت ارزانیِ خوبانِ عالم ●°بهشت من تماشای حسین است"♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part14 خیلی زود گزارش ماوقع رو به دست شراره رسوندم و
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 "چند روز قبل" روی هوا راه می رفت اصلا انگار روی زمین بند نبود بعد از عقد لیلا حاج محسن چراغ سبز نشون داده بود و راه براش باز شده بود قرار بود امشب جلسه خواستگاریشون باشه پشت فرمون بیخود لبخند میزد، هر از گاهی زیر لب خدا رو شکر میگفت و هوای اردیبهشتی براش بهشتی شده بود حتی پشت یک چراغ قرمز همه فالهای یه پسر بچه رو خرید! اما نخوند مطمئن بود فالش با لعیا مبارکه! از بچگی لعیا براش عزیز بود فقط عشق نبود، مقدس بود... گاهی از خودش میپرسید چرا تا این حد این دختر رو دوست دارم؟! اونقدر که روح محکم و تودارم رو اینطور به ذوق و خروش میاره... جوابی جز خانومی و دوست داشتنی بودن لعیا براش پیدا نمیکرد و دیگه سوال نمیپرسید فقط از فکر کردن به این عشق رویایی لذت میبرد رفتنی اونقدر توی گل فروشی معطل کرد که حوصله همه علی الخصوص الهه ی ته تغاری سر رفت میخواست بهترین گل شهر رو به لعیای نازنینش پیشکش کنه همینطوری سخت پسند بود و حالا دچار وسواس شده بود آخر سر ناچار به سبد کوچیک ساده اما شیک گل های رز صورتی و سفید راضی شد و از گل فروشی خارج شدن توی راه مدام الهه با مزه پرونی هاش اذیت میکرد ولی الیاس اونقدر خوشحال بود که براش اهمیتی نداشت و خلاف همیشه میلش به کل کل نمیکشید توی حال خوش خودش بود تا اینکه دوباره خودش رو مقابل منزل معشوق پیدا کرد به همراه خانواده وارد خونه ی امیدش شد توی حیاط با خجالت گل رو به دست مادرش داد و مقابل اصرار مادرش برای اینکه خودش گل رو تقدیم کنه امتناع کرد: نمیتونم! اونقدر از حاج محسن و ناهید خانوم شرم حضور داشت که با وجود شعف زیاد دلش میتپید و نمیخواست با حاجی و حاج خانوم رو در رو بشه از پله های کوتاه تراس پشت سر پدر و مادرش بالا رفت و با سر پایین جلوی در به احوال پرسی ها گوش سپرد صدای لعیا نمی اومد ناچار شد سر بلند کنه لیلا که در یک تصمیم ناگهانی بعد از عقد بدون عروسی با شوهرش توی طبقه دوم منزل پدرشوهر زندگیش رو شروع کرده بود و توی مراسم غیر رسمی امشب نبود فقط طاهای کنکوری کنار مادر و پدرش ایستاده بود و خوش آمد میگفت بالاخره از دالان خوش آمد گذشتن و وارد مهمان خانه شدن با تعارف حاج آقا روی مبل های مخمل زرشکی دور اتاق نشستن و مشغول گفتگو شدن سرش پایین بود و دوست نداشت حرف بزنه اما خطاب حاج آقا ناچارش کرد: خب آقا الیاش بگو ببینم این روزا چکار میکنی اوضاعت چطوره؟ الیاس سینه صاف کرد و با اونکه مضطرب بود محکم و موقر جواب داد: والا حاج عمو میدونید که من پارسال ارشدم رو گرفتم الانم توی یه شرکت خصوصی استخدام شدم الحمدلله حقوقش خوبه کفاف زندگی رو میده اول زندگی نمیتونم خونه بخرم ولی میتونم اجاره کنم راستش رو جیب پدرمم هیچ حسابی باز نمیکنم! خودم میتونم زندگیم رو اداره کنم حاج محسن لبخندی از سر رضایت زد: احسنت حاج غفار اما خیالش رو راحتتر کرد: الحمدلله پسر مستقلیه اما پدر و مادر هم وظیفه ای دارن که وقتی وسعشون میرسه کمک کن به زندگی جووناشون من الحمدلله در توانم هست یه آپارتمان نقلی به عنوان تحفه عروسی بهشون بدم که مستاجری نرن شما نگران نباشید اصلا اگر دخترمون راضی باشه همون خونه رو مهریه قرار میدیم و همین حالا میزنیم به نامش... انگار همه از نتیجه خواستگاری و جواب لعیا مطمئن بودن که اینطور درباره خونه و مهریه حرف میزدن... دوباره الیاس به حرف اومد: البته حاج آقا از شما پنهون نباشه من و دوستام داریم روی یه پروژه خیلی مهم تحقیقاتی کار میکنیم که ان شاالله اگر به نتیجه برسه زمان بیشتری ازم میگیره و ممکنه مجبور بشم از کارم استعفا بدم اما میتونم یه سرمایه ای دست و پا کنم و یه مغازه کوچیک بزنم از حجره بابا جنس بخرم خرده فروشی کنم و خرج زندگیمو در بیارم فکرش رو کردم میشه ولی این پروژه خیلی برام مهمه نمیتونم رهاش کنم حاج محسن_بازده مالی نداره این پروژه تون؟ دستی به پشت سرش کشید: فعلا نه... یعنی راستش معلوم نیست هیچ وقت بازده مالی داشته باشه یا نه اصلش من بخاطر پول اینکارو انجام نمیدم طور دیگه ای برام ارزش داره ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
‌∞♥∞ •﴿ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ... ﴾• کوتاهترین سوره‌ۍ قرآن همان؛کوتاهترین راهِ رسیدن بھ خداست... :)♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡🍃 ➕آسید‌ مرتضی آوینی می‌گفت: جان امانتی‌ست که باید به جانان رساند اگر خود ندهی می‌ستانند فاصله هلاکت و شهادت همین "خیانت در امانت" است... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
. •«إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»• بدرستی کـه خداوند: به آنچه درون سینه‌هاست، داناست... 🦋 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part15 "چند روز قبل" روی هوا راه می رفت اصلا انگار ر
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 لعیا از پس دیوار آشپزخونه گفت و گو ها رو میشنید و قند توی دلش آب میشد عاشق همین اخلاق الیاس بود عاشق بی تفاوت نبودنش، تلاشش، اعتقادش... و همه چیزهای خوبی که توی وجودش جمع شده بود دختر محکم و عاقلی بود ولی از همون نوجوانی الیاس رو مرد رویاهاش میدید و آرزوی داشتنش رو داشت و حالا بی اونکه ابراز کنه در پوست خودش نمیگنجید از خواستگاری الیاس حاج محسن با لبخند سر تکان داد: اشکالی نداره آدم خیلی کارا میکنه که توش پول نیست ان شاالله باقیات الصالحات باشه مهم اینه که از پس اداره زندگیت بربیای و به فکر نون حلال باشی که الحمدلله هستی خودت میدونی من پسر ندارم، همیشه تو رو مثل پسر خودم دونستم و دوست داشتم و دارم من هیچ مخالفتی ندارم که هیچ خیلی ام راضی ام دیگه هر چی نظر خود لعیا باشه با اجازه حاج غفار؛ حاجی اختیار داریدی گفت و حاج محسن صدا بلند کرد: دخترم لعیا؛ باباجون واسه عمو اینا چای بیار... ناهید خانوم با خنده زیر گوش جمیله زمزمه کرد: اونقدر خجالتش شده که گفت اصلا صدام نکنید ولی خب نمیشه که نیاد... جمیله خانوم هم قربون صدقه عروسش رفت: آخی الهی بگردمش دخترم باحیاست خدا حفظش کنه با ورود لعیا سینی به دست جمیله زمزمه وار ادامه داد: تو رو خدا میبینی حاج خانوم چقدر به هم میان؟! ناهید خانوم با ته بغض و اشک شوقی گفت: ان شاالله به پای هم پیر بشن‌... لعیا آرام و متین چای تعارف کرد تا نوبت به الیاس رسید اصلا سرش رو بلند نکرد و بی هیچ کلامی یه فنجون برداشت حتی نتونست تشکر کنه! اونقدر این ازدواج بدیهی و این علاقه ثابت شده بود که حاشیه بی معنا بود و به همین خاطر خیلی زود نوبت به قرار و مدار رسید حتی هیچکس نیازی به گفت و گوی جوونها با هم رو هم ندید! انگار همه عمق علاقه اونها رو از چشمهای باحیا و افتاده شون درک میکردن فقط حاج غفار جهت راحتی خیال یک درخواست کرد و تمام: دخترم اگر خودتم دلت رضاست بلند شو شسرینی تعارف کن که با این چای خوش رنگی که ریختی دهنمونم شیرین کنیم لعیا بی معطلی به پدرش چشم دوخت و چون جواب مثبت گرفت با خجالت بلند شد و صدای صلوات هم به همراهش... شیرینی که میگردوند قند توی دل الیاس آب میشد وقتی لعیا نشست بالاخره موعد وصال رسید با این جمله حاج محسن: حاج آقا بی تعارف من همیشه دوست داشتم این پسرت دامادم بشه... حاج غفار خندید: غلام شماست حاجی جمیله خانوم کامل کرد: والا عروسی مثل لعیا جونم آرزوی من و حاج آقا بوده و هست حاج محسن از شدت خوشحالی برافروخته بود خیلی از این وصلت راضی بود و همینطور ادامه میداد: الحمدلله خانواده ها دیده شناخته ان منم به قدر چشمام به آقا الیاس اعتماد دارم به همین خاطر به نظرم تا هفته دیگه ولادت آقا امیرالمومنین بتونیم عقدشون کنیم! هم الیاس و هم لعیا از شدت تعجب تکونی خوردن و لعیا از شرم و اضطراب درون خودش جمع شد اما الیاس تلاش میکرد لبخند فاتحانه ش رو قورت بده و آروم باشه حاج غفار هم از خدا خواسته ابراز خرسندی کرد: چی از این بهتر الحمدلله مشکل مالی که ندارن چرا کار عقب بیفته یه عقد ساده بگیریم بعد دو سه ماهی دنبال کار خونه و جهیزیه و مراسم باشن بعدم یه مراسم آبرومند بگیریم و برن سر خونه زندگیشون! لعیا از شدن خجالت به چادرش دخیل بسته بود و الیاس هم بی خبر از روزهای پیش رو خیال میکرد دیگه همه چیز تمومه و به همین راحتی معشوقش رو به دست آورده و توی آسمون هفتم سیر میکرد... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
♥️❄️ •«بِنَفسِی انتَ مِن نَازِحٍ مَا نَزَحَ عَنَّا»• یه جایی توی ندبه هست که می‎گیم: تـو همان دوری هستی که از ما دور نیست همین جمله از شدت استیصال و تناقض و ابهام، آدمو درمی‎آره... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
••• بمان که عشق به حال من و تو غبطه خورد ! بمان که یار تواَم عشق کن که یار منی ! 💚 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سینما، بهترین ابزار تعالی بشر 🦋چرا یک فیلم خوب بیشتر از سخنرانی مذهبی به درد دین می‌خورد؟ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
••• 🦋 |وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی اللَّه إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَادِ| کارم رابه خدا می سپارم خداوندبینای به بندگان است... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.....★♥️★..... ➕پیامبر اسلام(ص) هر یک از شما همان گونه که خیرخواه خویش است، باید خیرخواه برادرش نیز باشد. .....★♥️★..... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7