eitaa logo
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
14.6هزار ویدیو
118 فایل
بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَحْمٰنِ‌الرَحیمْ @soada_ir @rahe_enqelab @khamenei_ir @ansomarg1402 @taammogh @hosin159 کپی‌حلال😍 تندخوانی سی جز قرآن👇 @qooran30 ارتباط با مدیر👇 @Shahr_e_yar ناشناس بگو https://harfeto.timefriend.net/17050879870754
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️͜͡🕊 حاج‌قاسِـم'! اصلا‌من‌زاده‌شدم تا‌تـ‌و‌را‌دوست‌بدارم:) 🎞¦⇠ 🕊¦⇠ 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
کربلا شب جمعه حرم یار یه چیز دیگه است.mp3
7.45M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃كربلا 🍃اولين بار يه چيز ديگست 🎤 🌷 🌷 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت5 ‼️دوم: خرس‌های رقصان
🔸 🔸 📓رمان امنیتی 📓 🖋 به قلم: قسمت6 صدف انگار داشت با خودش حرف می‌زد: - ولی من از هوای ابری بدم می‌آد. دلم می‌گیره. اصلا انگار اونور آب همه دلشون گرفته. انقد که هوا همش ابریه. شیدا به حرف‌های صدف پوزخند زد. صدف لب باریکش را گزید و بعد از چندلحظه گفت: - اگه اون لعنتیا از دانشگاه اخراجم نمی‌کردن، الان توی مملکت خودم یه کسی شده بودم. شیدا که داشت با بی‌تفاوتی به صدف گوش می‌داد، لبخندی زد که دندان‌های ردیف و سپیدش را به رخ کشید و گردنش را کج کرد: - عزیزم! تو و امثال تو توی این مملکت به هیچ‌جا نمی‌رسین. حداقل تا وقتی اینا سر کارن. همون بهتر که اومدی کانادا. اونا قدر تو رو بیشتر می‌فهمن. صدف با چشمان پر از اشکش به شیدا نگاه می‌کرد. شیدا از جایش بلند شد و کنار صدف روی تخت نشست. دستان صدف را گرفت و خیلی جدی به چشمانش نگاه کرد: - اگه دوست داری توی همین ایران به یه جایی برسی، باید کمک کنی تا کار این حکومت رو تموم کنیم. اون وقت ایرانم می‌شه اروپا. صدای بیت‌های پایانی آهنگ، می‌دویدند میان جملات شیدا: Figures dancing gracefully (...عکس‌ها و نقش‌ها به زیبایی حرکت می‌کنند) Across my memory (همه این‌ها را به یاد می‌آورم...)​ صدف با حالتی نامطمئن و صدایی لرزان پرسید: - مطمئنی می‌شه؟ - اگه ما بخوایم می‌شه. این دفعه کارشون تمومه. صدف انگار باور نکرده بود. ترس در چشمانش موج می‌زد. آهنگ دوباره از اول شروع شد: Dancing bears, Painted wings (خرس‌های رقصان، بال‌های رنگی) Things I almost remember (همه آن چیزی است که به یاد می‌آورم...)​ شیدا خواست حالش را عوض کند: - نگفتی این آهنگ مال چه فیلمیه؟ صدف به زور لبخند کج و کوله‌ای زد: - یه فیلمه درباره انقلاب روسیه... . شیدا ضربه‌ای آرام سر شانه صدف زد: - یادت باشه بعدا دانلودش کنی با هم ببینیم. و ناخودآگاه همراه آهنگ خواند: Figures dancing gracefully (...عکس‌ها و نقش‌ها به زیبایی حرکت می‌کنند) Across my memory (همه این‌ها را به یاد می‌آورم...)​ عباس هدفون را از روی گوشش برداشت و زیر لب غرید: - از این دوتا چیزی درنمی‌آد. - شنیدم چی گفتی! عباس دستپاچه شد. حسین بود. به من‌من افتاد: - حاجی منظورم اینه که... . - می‌دونم. فعلا میلاد اونجا باشه کافیه. تو پاشو بیا اداره، کارت دارم. الانم کمبود نیرو داریم، باید در مصرفتون صرفه‌جویی کنم. عباس که از ماندن در اتاق خسته شده بود، از جا جهید و کتش را برداشت: -الساعه می‌آم. ⚠️ ⚠️ 🖋 ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🖤」 - - اندوهگین‌‌مباش‌،خداباماست :) - 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「♥️🌹」 اربابمـ دورِ‌خیلے‌ها‌ڪِشیدَم‌خَطِّ‌قِرمِزپاےِتـو اِعتِقادَم‌بوده‌اے‌،عالَم‌بہ‌قُربانَت‌حُسِین 🎞¦⇠ ♥️¦⇠ 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
Haftegi990829[04].mp3
42.95M
هر پنج شنبه❤️ دعای کمیل📖 🎤بانوای: حاج میثم مطیعی 👇🏻 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
❍حُ‌ـسیـٖنِ‌مـن•••✨ ✦دلم‌هوا؎‌حرمت‌را‌ڪردھ‌آقا‌جان،چھ‌گناهے‌‌ز‌من‌سرزده؟!ڪہ‌غم‌دوریت‌دلم‌را‌خون‌ڪرد..!💔] ❏اللهم‌الرزقنا‌حرم‌به‌حق‌الحسن•••🤲]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃⃟‌🌻¦⇢‌ جواب زیبایی از استاد قرائتی در مورد آرایش زنان در هنگام بیرون آمدند 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍃 آنچه امروز در کانال استوری مذهبی بارگذاری شد 💫ممنونم از همراهی شما عزیزان 💫در پناه خداوند 💫شبی پر از حال خوب داشته باشید ..... ⚡️وضو قبل از خواب فراموش نشود . التماس دعا ..... 🌾🌾🌾
♡به وقـت دلتنگے♡ بگذار به همه‌ے زبان‌هایے که میدانم و نمیدانم بگویم دوستت دارم بگذار در جستجوے کلماتے باشم به حجمِ دلتنگے‌ام براے تو بگذار به هیچ کس فکر نکنم الا تو بگذار شبنم چشمانم مدام روان باشد براے این همه جاے خالے تو بگذار فریاد بزنم از روزهاے سخت نبودن تو بگذار همه بدانند بعد از تو جهان تاریک است براے من بگذار همه بدانند بعد از تو حال روزهایم را فقط خدا میداند. ســـــــــــــــــــردار یادِ چشمت همه‌ے عمر سیه پوشم کرد ...😔 دلتنگتیم پدر تمام فرزندان شهدا💔 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_888856540.mp3
4.97M
🔸 کسی که این کار رو بکنه لایق دیدار امام زمان نیست 🎙حجت‌الاسلام ┈┈••✾•🍁✨🌼✨🍁•✾••┈┈          🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
🌿🍃من هنوزم نمیدونم شما به کوه تکیه کرده بودی یا کوه به شما تکیه کرده بود ... ❤️مـــــــرد میــدان ❤️ســـــــردار دلـــــهـا ❤️شهید حاج قاسم سلیمانی 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 🔹 پنج نصیحت طلایی ‌🎤 دکتر رفیعی 👌 تلنگری زیبا برای همه ما 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🎥 #ببینید / تیزر رمان امنیتی #رفیق 📓 ✒️به قلم: #فاطمه_شکیبا 🔰روایتی امنیتی از وقایع میدانی فتنه ۸۸
🔸 🔸 📓رمان امنیتی 📓 🖋 به قلم: قسمت7 *** امید دستش را زیر چانه زد و گفت: - من هرچی فکر می‌کنم، بین این دوتا و یه تیم ترور ارتباطی کشف نمی‌کنم. عباس سر تکان داد و حرف امید را تایید کرد: - راست می‌گه حاجی. مخصوصا صدف اصلا بهش نمی‌آد مفهومی به اسم عملیات تروریستی به گوشش خورده باشه! حسین با یک لبخند ملیح فقط نگاهشان می‌کرد. بعد، به صابری نگاه کرد و سر تکان داد که یعنی بگو! صابری نگاهی به برگه‌های مقابلش انداخت: - حتما آقایون اخبار رو بررسی کردن. این طور که داره از رسانه‌های این طرف و اون طرف بوش می‌آد، جامعه ایران شدیدا داره به سمت دوقطبی شدن می‌ره و جامعه تقسیم شده به موافق و مخالفان دولت. طوری که همه مسائل، حتی فرهنگی و اقتصادی هم داره سیاسی می‌شه و سریع دوتا حزب مقابل هم می‌ایستن. امید که داشت روی کاغذ سپید مقابلش بی‌هدف خط می‌کشید، به صندلی تکیه زد و گفت: - خب این که چیز جدیدی نبوده. همیشه قبل انتخابات اینطوری می‌شه. صابری سرش را تکان داد و تلخندی مهمان لب‌هایش کرد: بله، اما بعیده گزارش‌های اخیر رو نخونده باشید. خود شما فکر کنم بیشتر از من در جریان طرح عملیات «سیاه» باشید، الان چندسالی هست سازمان سی.آی.اِی داره علیه ایران اجرا می‌کنه. اگه یادتون باشه، بعد اولش توی زمینه اقتصادی بود و جریانات بورس و کاهش قیمت نفت که باعث تورم توی سال هشتاد و هفت شد... و بعد هسته‌ایش هم مسائل مربوط به ویروس استاکس‌نت و ماجراهایی که توی صنعت هسته‌ای پیش اومد... خب بعد سومش چندماهی هست داره اجرا می‌شه و نباید ازش غافل شد. خط‌کشی‌های بی‌هدف امید داشت اعصاب عباس را به هم می‌ریخت. خودکار را از دست امید بیرون کشید و روی صندلی جابه‌جا شد: - اگه اشتباه نکنم باید بعد سوم باید فرهنگی باشه درسته؟ صابری سر تکان داد: - بله دقیقا. همین چندماه پیش بود که شبکه بی‌.بی.سی فارسی کارش رو شروع کرد و دولت انگلستان هم کلی براش خرج کرد، اونم توی شرایطی که رشد اقتصادیش منفی بوده و توی بحران قرار داره. این یعنی تاسیس یه قرارگاه رسانه‌ای برای تولید محتوا علیه نظام. درضمن، طبق گزارش‌هایی که اخیرا بهمون رسیده، الان با موج ورود افراد ایرانی‌الاصل از کشورهای اروپایی و امریکا مواجهیم. آدمایی که اکثرا ارتباطشون با سرویس‌های جاسوسی معاند هم تایید شده و مشخصه که با یه برنامه از پیش تعیین‌شده، دارن وارد ایران می‌شن. از قشر خاصی هم نیستن؛ دانشجو، تاجر، خبرنگار... از جمله همین خانم صدف سلطانی و شیدا فرخی. الان خیلی از تیم‌ها سوژه‌های مشابه ما دارن و با این مسئله درگیرن. وقتی اینا رو، با گزارش‌های دیگه کنار هم بذاریم، به یه نتیجه می‌رسیم... امید پرید میان حرف صابری: - کودتای مخملی! صابری با حرکت سر تایید کرد. عباس نفسش را با صدای بلندی بیرون داد و روی صندلی رها شد: - هوف... پس کارمون دراومده. ⚠️ ⚠️ 🖋 ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه چیزی حاج قاسم را به نقطه اوج رساند؟ 🔺به روایت همراهان و دوستان شهید سلیمانی 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
اگر ترشی زیاد می خورید منتظر اینها باشید: 🔹 آسیب به معده 🔹 دفع کلسیم و پوکی شدید استخوان 🔹 ضعف اعصاب 🔹 پیری زودرس 🔹خنگی به علت طبع سرد باعث ایجاد بیماریهای عصبی در دراز مدت میشود بخاطر همین است که قدیمی ها وقتی کسی را می دیدند می گفتند (اگر ترشی نخوری یه چیزی میشی ) ترشی تاثیر زیادی در یاد نگرفتن دارد ، تا جایی که ممکن است کمتر ترشی بخورید 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
انس دہ سال خادم پیامبر بود، بعد از شهادت رسول اڪرم از انس سوال ڪردند پیامبر را چگونہ یافتے؟ گفت مختصر بگویم یا مفصل؟ گفتند: مختصر. انس گفت: رفتار پیامبر در این دہ سال بگونہ اے بود ڪہ نفهمیدم من خادم او بودم یا او خادم من! ✨ 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 پل صراط من 🧕🏻 چشمان👀 مهدیست ......🦋 •حُبُّ المـهـ❤️ـدی هُویَّتُنا...        ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅ 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
رابطه طهارت و گناه.mp3
1.86M
🎙 🔸 با طهارت استعدادهای خودمان را فعال کنیم. 📌 برگرفته از جلسات 《استعدادت را دریاب》 🎞⃟🍇 کپی حلال ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت7 *** امید دستش را زی
🔸 🔸 📓رمان امنیتی 📓 🖋 به قلم: قسمت8 صابری برگه‌های مقابلش را نظم داد: - این یه نقشه تکراریه. ادعای تقلب توی انتخابات، کشوندن مردم به خیابون، اعمال فشار به حکومت کشور هدف و درنهایت براندازی. عین کاری که توی گرجستان و اوکراین و چندتا کشور دیگه کردن. حسین ماژیک را برداشت و از جایش بلند شد. پای تخته ایستاد چندبار ماژیک را کف دستش زد و به زمین چشم دوخت. بعد گفت: با توجه به برداشتی که همه‌مون از روحیه صدف داشتیم، بعیده صدف خودش بدونه توی چه باند خطرناکی قرار گرفته. هنوز معلوم نیست برای چی با شیدا اومده. شاید فقط یه پوشش باشه برای توجیه این که دوتا دانشجو که خارج از کشور درس می‌خونن، اومدن به خانواده‌شون سر بزنن. بعد چرخید طرف صابری: - خانم صابری، شما زحمت بکش ببین خانواده صدف کجا زندگی می‌کنن و شرایطشون چطوریه. و ادامه داد: - اما شیدا، درواقع ادامه تیم تروری هست که با حمایت مالی حانان فرستاده شده ایران. و باید همین روزا با بقیه اعضای تیم ارتباط بگیره یا باهاش ارتباط بگیرن. عباس پرسید: - خب الان این تیم ترور قراره افراد مهم رو ترور کنه؟ یا چی؟ -تا جایی که اویس به ما خبر داد، این تیم و تیم‌های مشابهش توی اصفهان و شهرهای دیگه قراره سازماندهی بشن برای ایجاد آشوب و هدف نهایی‌شون هم جنگ شهریه. امید زیر لب «یا ابالفضل»ی زمزمه کرد و لبش را گزید. همه ساکت شدند. واضح بود جنگ شهری یعنی جدی‌ترین قدم دشمن برای براندازی؛ قدمی که ممکن است به عنوان قدم آخر طراحی شده باشد. حسین چندبار با ماژیک به تخته ضربه زد و گفت: - بچه‌ها درسته که نقشه دشمن خیلی دقیقِ، درسته که همه دشمنان نظام جمع شدن تا کار رو یکسره کنن، درسته که این نقشه اونا توی چندتا کشور جواب داده؛ اما یه چیزم یادتون نره؛ اونم این که اونا حساب همه چیز رو نکردن. اولا، امریکا توی همه کشورایی که دچار کودتای مخملی شدن، سفارت داشت. اما توی ایران سفارت نداره. و این یعنی چشم امریکا توی ایران کوره و لانه جاسوسی نداره؛ هرقدر هم جاسوس داشته باشه. دوم این که، هیچکدوم از کشورهایی که کودتای مخملی توشون جواب داد، ولایت فقیه نداشتن. اما الحمدلله، ما ولایت فقیه رو داریم. نزدیک سی ساله می‌خوان کار نظام تموم بشه، همه زورشون رو هم زدن، از گروهک‌های جدایی‌طلب مثل کومله و دموکرات بگیر تا ترورهای منافقین و جنگ و فتنه‌های قومی. اما نتونستن و اگه ما بازم توکلمون به خدا باشه و کارمونو درست انجام بدیم، ان‌شاءالله این بار هم تیرشون به سنگ می‌خوره. فقط یادتون باشه، حجم کار امسال خیلی سنگینه و کمبود نیرو داریم. باید تا می‌شه همه کارا رو خودمون انجام بدیم. رو کرد به امید و گفت: - پیام بده به اویس، ببین زمان پرواز حانان چه زمانیه. باید چهارچشمی حواسمون بهش باشه. بعد عباس را مخاطب قرار داد: - امشب سارا وارد ایران می‌شه. سایه‌به‌سایه می‌ری دنبالش تا ببینی کجا می‌ره و چکار می‌کنه. تا قبل این که سارا بیاد هم برو دست اون رفیقت... چی بود اسمش؟ عباس خندید: - کمیل رو می‌گید؟ - آهان کمیل... آره برو دستشو بگیر بیار کمکمون. هماهنگیاش انجام شده. قرار بود یه ماموریت دیگه بره ولی لغو شد. اینجا نیازش دارم. - چشم آقا. رفاقت عباس و کمیل، حسین را یاد رفاقتش با وحید می‌انداخت. به ساعتش نگاه کرد؛ نزدیک اذان ظهر بود. رفت که وضو بگیرد. ⚠️ ⚠️ 🖋 ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─ @estoory_mazhabi ─━━━━•❥•⊱✿⊰•❥•━━━━─