『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃 #شماره_۲۲ توی تاکسی نشستهام؛ راننده از دزدیها میگوید و رانت خواریها و امثالهم..
💥🌻⚡️💥🌻⚡️💥🌻💥⚡️🌻💥
#شماره۲۳
#محیط_زیست
اوایل دهه ۸۰ بود
و من شیراز بودم.
رفته بودم میدان زند که کتاب📚 بخرم.
وقتی از کتاب فروشی اومدم
بیرون دو توریست خارجی دیدم که نشسته بودند و پسته میخوردند.
و آشغال پستهها رو روی زمین میریختند.
جالب اینجا بود که من شنیده بودم
این توریست های خارجی خیلی بافرهنگ هستند و سطل زباله 🗑 درست سهچهار متر اون طرف تر بود!
رفتم جلو و بهشون گفتم که آشغال هاشونو رو زمین نریزند. 🚮
ولی اون ها توجهی نکردند.
بعد من کتاب ها رو از داخل نایلون درآوردم و شروع کردم به جمع کردن پوست پسته ها از روی زمین و داخل نایلون کتابا ریختن.
بعد از چند دقیقه، اون توریست ها خجالت کشیدند 🙍♂
و خودشون آشغالاشونو جمع کردند.
#استوری_مذهبی 💫
╭⊰•❀✨🍃🌹🍃✨❀•╮
@estoory_mazhabi
╰⊰•❀✨🍃🌹🍃✨❀•╯
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
💫❤️💫❤️💫❤️💫❤️💫 #شماره۳۳ #موسیقی همین الان آرایشگاه بودم. یارو یه ترانه با صدای زن گذاشته بود دلنگ و
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
#شماره۳۴
#محیط_زیست
#محیط_زندگی
در ماشینو باز کرد کاغذای آشغالو انداخت بیرون.😢
منم رفتم برداشتم گذاشتم تو ماشینم😉
برگشت گفت دستتون درد نکنه😄
#خاطرات_امربه_معروف_ونهی_ازمنکر
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@estoory_mazhabi
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯