eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
126 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
801 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✅ حكایت [[در روزهای آخر عمر نبی اکرم صلى الله عليه و آله (ظاهراً بعد از حجةالوداع و واقعه غدیر خم]]، شخصى نزد پيغمبر آمد و عرض كرد: فلانى به ناموس همسايه (خائنانه) نگاه مى‌كند و اگر امكان آن را داشته باشد از اعمال خلاف عفت نيز پروا ندارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين قضيه سخت بر آشفت و فرمود: او را نزد من بياوريد! شخص ديگرى گفت: او از پيروان شما مى‌باشد و از كسانى است كه به ولايت شما و ولايت على عليه السلام معتقد است و نيز از دشمنان شما بيزار است. پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود: نگو او از پيروان شما است ، زيرا كه اين سخن دروغ است. چون پيروان ما كسانى هستند كه پيرو ما بوده و عملشان همانند عمل ما مى‌باشد. ولى آنچه درباره اين مرد گفتى از اعمال و كردار ما نيست. 📚 داستان‌هاى بحارالانوار از 👇 📚 بحارالانوار، ج ۶۸ ص ۱۵۵ ✅ حكایت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس بگويد: سبحان الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى‌كارد. و هر كس بگويد: الحمد الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت برايش ‍ مى‌كارد. و هر كس بگويد: لا اله الا الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى‌كارد. و هر كس بگويد: الله اكبر خداوند در برابر آن درختى در بهشت برايش ‍ مى‌كارد. در اين وقت مردى از قريش به آن حضرت عرض كرد: يا رسول الله! در اين صورت درختان ما در بهشت زياد خواهد بود، چون ما مرتب اين ذكرها را مى‌گوييم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بلى! درست است. لكن مواظب باشيد مبادا آنها را به آتش گناه بسوزانيد چون خداوند مى‌فرمايد: اى اهل ايمان! خدا و رسولش را اطاعت كنيد و اعمالتان را باطل ننماييد. 📚 داستان‌هاى بحارالانوار ج۳ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك
. ✅ حكایت عيسى بن مريم عليه السلام دنبال حاجتى مى‌رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسى عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را مى‌كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. يكى از آنان گفت: ‌اى روح الله! كار ضرورى برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. عیسی علیه السلام اجازه داد و او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشت‌هاى طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگرى گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو مقداری غذا بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم مى‌كنيم. او هم رفت خوراكى خريد و در آن زهرى ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها فقط براى خودش بماند. آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامى كه وى برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتى كه رفيق‌شان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند و جان باختند! حضرت عيسى عليه السلام هنگامى كه برگشت ديد، هر سه از يارانش در كنار خشت‌هاى طلا مرده‌اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: - آيا نگفتم اين طلاها انسان‌ها را مى‌كشند؟ 📚 داستان‌های بحارالانوار از 👇 📚 بحارالانوار ج۱۴ ص۲۸۰ ✅ حكایت حضرت عيسى عليه السلام از كنار قبرى گذر كرد كه صاحب آن را عذاب مى‌كردند. اتفاقا سال ديگر گذرش بر آن قبر افتاد. ديد كه عذاب برداشته شده و صاحب قبر در شكنجه نيست. عرض كرد: خدايا! سال گذشته از كنار اين قبر گذشتم ، صاحبش در عذاب و شكنجه بود و امسال عذاب ندارد. علتش چيست؟ خداوند به آن حضرت وحى فرمود: يا روح الله! اين شخص فرزند صالحى داشت كه وقتى بزرگ شد و تمكن يافت راهى اصلاح كرد و يتيمى را پناه داد و من او را به خاطر كار نيك پسرش آمرزيدم. 📚 داستان‌های بحارالانوار از 📚 بحارالانوار، ج ۶ ص ۲۲۰ 📚 و ج ۱۴ ص ۲۸۷ 📚 و ج ۷۵ ص ۴۹۶ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك
. ✅ حكایت از حضرت عيسى عليه السلام نقل شده كه فرموده است: من بيماران را معالجه كردم و آنان را شفا دادم. كور مادرزاد و مرض پيسى را به اذن خدا مداوا نموده و مردگان را زنده كردم ولى آدم احمق را نتوانستم اصلاح و معالجه كنم. پرسيدند: يا روح الله! احمق كيست؟ فرمود: احمق، شخص خودپسند و خودخواه است كه هر فضيلت و امتيازى را از آن خود مى‌داند و هر گونه حق را در همه جا به خود نسبت مى‌دهد و براى ديگران هيچ گونه احترامى قائل نمى‌‌شود و اين گونه آدم احمق هرگز قابل مداوا و اصلاح نيست. 📚 داستان‌های بحارالانوار از 👇 📚 بحارالانوار ج۷۲ ص۳۲۰ ✅ حكایت دنيا در قيافه زنى كبود چشم بر عيسى عليه السلام نمايان شد. حضرت عيسى عليه السلام از او پرسيد: - چند شوهر كرده‌اى؟ پاسخ داد: بسيار! عيسى عليه السلام: همه شوهرانت تو را طلاق داده‌اند؟ دنيا گفت: نه! بلكه همه آنان را كشته‌ام. عيسى عليه السلام: واى بر شوهران باقيمانده‌ات. اگر از سرگذشت شوهران گذشته تو پند نگيرند! 📚داستان‌هاى بحارالانوار، ج۲ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك
. ✅ حكایت مردى به نام (ابو ايوب انصارى) محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! به من وصيتى فرما كه مختصر و كوتاه باشد تا آن را به خاطر سپرده ، عمل كنم. پيغمبر فرمود: پنج چيز را به تو سفارش مى‌كنم: ۱- از آنچه در دست مردم است نااميد باش! این عين بى‌نيازى است. ۲- از طمع پرهيز كن! زيرا طمع فقر حاضر است. ۳- نمازت را چنان بخوان كه گويا آخرين نماز تو است و زنده نخواهى ماند تا نماز بعدى را بخوانى. ۴- بپرهيز از انجام كارى كه بعدا به ناچار از آن پوزش طلبى. ۵- براى برادرت همان چيزى را دوست بدار كه براى خودت دوست دارى. 📚 بحارالانوار، ج ۷۴ ص ۱۶۸ ✅ حكایت رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى وارد مسجد شد و مشاهده فرمود دو جلسه تشكيل يافته است. يكى، جلسه علم و دانش است ، كه در آن از معارف اسلامى بحث مى‌شود و ديگرى جلسه دعا و مناجات است ، كه در آن خدا را مى‌خوانند و دعا مى‌كنند. پيمغبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين هر دو جلسه خوب است و هر دو را دوست دارم ، آن عده دعا مى‌كنند و اين عده راه دانش مى‌پويند و به دیگران آگاهى و آموزش مى‌دهند، ولى من اين گروه دوم را بر گروه اول كه صرفا به دعا و مناجات مشغولند ترجيح مى‌دهم ، زيرا من خود از جانب خداوند براى تعليم و آموزش بر انگيخته شده‌ام. آنگاه رسول گرامى صلى الله عليه و آله به گروه تعليم دهندگان پيوست و با آنان در مجلس علم نشست. 📚 بحارالانوار، ج ۱ ص ۲۰۶ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك
. ✅ حكایت رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى وارد مسجد شد و مشاهده فرمود دو جلسه تشكيل يافته است. يكى، جلسه علم و دانش است ، كه در آن از معارف اسلامى بحث مى‌شود و ديگرى جلسه دعا و مناجات است ، كه در آن خدا را مى‌خوانند و دعا مى‌كنند. پيمغبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين هر دو جلسه خوب است و هر دو را دوست دارم ، آن عده دعا مى‌كنند و اين عده راه دانش مى‌پويند و به دیگران آگاهى و آموزش مى‌دهند، ولى من اين گروه دوم را بر گروه اول كه صرفا به دعا و مناجات مشغولند ترجيح مى‌دهم ، زيرا من خود از جانب خداوند براى تعليم و آموزش بر انگيخته شده‌ام. آنگاه رسول گرامى صلى الله عليه و آله به گروه تعليم دهندگان پيوست و با آنان در مجلس علم نشست. 📚 بحارالانوار، ج ۱ ص ۲۰۶ ✅ حكایت مردى به نام (ابو ايوب انصارى) محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! به من وصيتى فرما كه مختصر و كوتاه باشد تا آن را به خاطر سپرده ، عمل كنم. پيغمبر فرمود: پنج چيز را به تو سفارش مى‌كنم: ۱- از آنچه در دست مردم است نااميد باش! این عين بى‌نيازى است. ۲- از طمع پرهيز كن! زيرا طمع فقر حاضر است. ۳- نمازت را چنان بخوان كه گويا آخرين نماز تو است و زنده نخواهى ماند تا نماز بعدى را بخوانى. ۴- بپرهيز از انجام كارى كه بعدا به ناچار از آن پوزش طلبى. ۵- براى برادرت همان چيزى را دوست بدار كه براى خودت دوست دارى. 📚 بحارالانوار، ج ۷۴ ص ۱۶۸ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك
. ✅ حكایت مردى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! مرا چيزى بياموز كه باعث سعادت و خوشبختى من باشد. حضرت فرمود: برو و مراقب باش كه عصبانى نشوی! مرد گفت : همين نصيحت برايم كافى است. سپس نزد خانواده و قبيله‌اش بازگشت. ديد پس از او حادثه ناگوارى رخ داده است، قبيله او با قبيله ديگر اختلاف پيدا كرده، مقدمه جنگ ميان آن دو آماده است و كار به جايى رسيده كه هر دو قبيله در برابر يكديگر صف آرايى كرده، اسلحه به دست گرفته‌اند و آماده يك جنگ خونين هستند. در اين حال، مرد برانگيخته شد و بى درنگ لباس جنگى پوشيد و در صف بستگان خود قرار گرفت. ناگاه! اندرز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كه فرموده بود ((عصبانی نشو)) به خاطرش آمد. سلاح جنگ را بر زمين گذاشت و به سوى قبيله‌اى كه با خويشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت : مردم! هرگونه (ضرر و زيان) مثل زخم و قتل ... از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (یعنی، ضارب و قاتلى معلوم نيست) به عهده من است و من آن را به طور كامل از مال خود مى‌پردازم و هرگونه زخم و قتل كه ضارب و قاتلش ‍ معلوم است از آنها بگيريد. بزرگان قبيله پيشنهاد عاقلانه او را شنيدند، دلشان نرم شده و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشكر كردند و گفتند: ما هيچ گونه نيازى به اين چيزها نداريم و خودمان به پرداخت جريمه و عفو و گذشت سزاوار هستيم . و هر دو قبيله با يكديگر صلح و آشتى كرده، آتش ‍ كينه و عدوات در ميانشان خاموش گرديد. 📚 داستان‌های بحارالانوار از 👇 📚 بحارالانوار، ج۷۳ ص۲۷۷ ✅ حكایت مردى از انصار خدمت پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) آمد و عرض كرد: يا رسول الله! من طاقت فراق شما را ندارم . هنگامى كه به خانه مى‌روم به ياد شما مى‌افتم، از روى محبت و علاقه‌اى كه به شما دارم، دست از كار و زندگى برداشته، به ديدارتان مى‌آيم، تا شما را از نزديك ببينم، آن گاه به ياد روز قيامت مى‌افتم كه شما وارد بهشت مى‌شويد و در والاترين جايگاه آن قرار مى‌گيريد و من آن روز از جدايى شما اى رسول خدا چه كنم ؟ بعد از صحبت‌هاى مرد انصارى، اين آيه شريفه ((#۶۹سوره_نساء)) نازل شد: 📖 وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا 📖 ترجمه: و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند در زمره كسانى خواهند بود كه خدا آنان را گرامى داشته [يعنى] با انبیا و صدیقین و شهيدان و صالحان هستند و آنان چه نيكو همدمانی هستند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آن مرد را خواست و اين آيه را برايش خواند و اين مژده را به او داد كه پيروان راستين پيامبر (صلى الله عليه و آله) در بهشت، كنار آن حضرت خواهند بود. 📚 داستان‌های بحارالانوار از 👇 📚 بحارالانوار، ج۱۷ ص۱۴ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك
. ✅ حكایت اميرالمؤ منين على عليه السلام پس از آن كه به دست ابن ملجم ضربت خورد، بخاطر خون‌ریزی بسیار، گاهی به هوش بود و گاهی از هوش می‌رفت. امام حسن علیه السلام مقداری شير برای پدر آورد. امام علیه السلام، كمى از شير را خورد و بقيه را به امام حسن علیه السلام داد و فرمود: اين شير را به اسيرتان (ابن ملجم) بدهيد! سپس فرمود: فرزندم! به آن حقى كه در گردن تو دارم، تا من زنده هستم با او مدارا كنيد و بهترين خوردني‌ها و نوشيدنى‌ها (از آنچه مى‌خوريد) را به او بخورانيد و نزد شما گرامى باشد! و.... 📚داستان‌های بحارالانوار از 👇 📚 بحارالانوار، ج ۴۲ ص ۲۸۹ ✅ حكایت روزى اميرالمؤمنين على عليه السلام به تنهایی برای انجام کاری از شهر خارج شده بود، هنگام بازگشت به طرف كوفه با يك مرد غیر مسلمان (يهودى يا مسيحى)، همراه شدند. غیر مسلمان گفت : بنده خدا كجا مى‌روى؟ امام فرمود: به كوفه . با هم همراه شدند و راه را ادامه دادند تا سر دو راهى رسيدند، هنگامى كه غیر مسلمان از امام علیه السلام جدا شد و راه خود را پيش گرفت ولی ديد كه رفيق مسلمانش به راه كوفه نرفت و همراه او مى‌آيد. غیر مسلمان گفت: مگر به كوفه نمى‌روم؟ فرمود: بله، به كوفه می‌روم گفت: پس چرا شما از راه كوفه نرفتى؟! راه كوفه آن طرف است! امام علیه السلام پاسخ دادند: مى دانم ولى پايان همراهیِ خوش آنست كه انسان، چند قدمی، رفيق راهش را در هنگام جدايى، همراهی و بدرقه كند و دستور پيغمبر ما همين است، بدين جهت مى‌خواهم مقداری تو را بدرقه كنم . آنگاه به راه خود بر مى‌گردم . غیر مسلمان گفت : پيغمبر شما چنين دستور داده؟ امام فرمود: بلى! غیر مسلمان گفت: اين كه آيين پيغمبر شما اینقدر با سرعت در جهان پيش رفت می‌كند، به خاطر همين دستورات اخلاقی پیامبر شماست . مرد با اميرالمومنين به سوى كوفه برگشت و آنجا متوجه شد كه شخص همراه او، خليفه مسلمانان است! لذا به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و گفت: من شما را گواه مى‌گيرم كه پيرو دين و آيين شما مى‌باشم. 📚اصول كافی ، ج۲، ص۶۷۰ و 📚 داستان‌های بحارالانوار از 👇 📚 بحارالانوار، ج۴۱ ص۵۳ و ج۷۴ ص۱۵۷ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك
. ✅ حكایت هنگامى كه ابراهيم پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چشم از جهان فرو بست، همان روز خورشيد گرفت. عده‌اى گفتند: خورشيد نيز به خاطر مرگ ابراهيم غمگين است (و اين علامت عظمت رسول خداست!). پيامبر (صلى الله عليه و آله) فورا پيش از دفن جنازه ابراهيم، مردم را به مسجد دعوت كرد و بالاى منبر رفت و فرمود: اى مرم! خورشيد و ماه دو نشانه از نشانه‌هاى خداست و به دستور او در سير و حركتند و به فرمان خدا مطيع مى‌باشند، هرگز به خاطر مرگ و زندگى كسى گرفته نمى‌شوند! هرگاه خورشيد و ماه گرفت، نماز آيات بخوانيد! سپس از منبر پايين آمدند و نماز آيات را با جماعت خواندند آنگاه به على عليه السلام فرمود: پيكر فرزندم ابراهيم را براى دفن آماده كن! على عليه السلام جنازه ابراهيم را غسل داد و كفن كرد پس از آن مردم دفنش ‍ كردند. 📚 داستان‌های بحارالانوار از 👇 📚بحارالانوار، ج۲۲ ص۱۵۵ ✅ حكایت مردى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيد و عرض كرد: به من نصيحتى بفرما؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: اگر بگويم عمل مى‌كنى ؟ مرد گفت : آرى! حضرت دو بار ديگر اين سؤ ال را تكرار كرد و در هر بار مرد جواب داد: بلى عمل می‌کنم! پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) پس از آن كه از او قول محكمى گرفت و او را به اهميت مطلب متوجه ساخت، فرمود: به تو سفارش مى‌كنم: هرگاه خواستى كارى انجام دهى، عاقبت و سرانجام آن را در نظر بگير، اگر سرانجامش هدايت و نجات است پس انجام بده وگرنه از آن بپرهيز! و آن را انجام نده! يعنى اگر رضاى خدا در آن كار باشد، بجاى آور و اگر رضاى خدا نباشد رهايش كن. 📚داستان‌های بحارالانوار از 👇 📚بحارالانوار، ج۹۴ ص۷۰ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك
. ✅ حكایت علی علیه السلام هنگامی كه به سوی كوفه می‌آمد وارد شهر «انبار» شد كه مردمش ایرانی بودند. : از آنجا که در زمان ساسانیان در این شهر مخازن بزرگ اسلحه و موادغذائی برای سپاهیان ساسانی ایجاد گردید، نام آن را شهر «انبار» نامیده‌اند. این شهر در حال حاضر در عراق قرار دارد و به «الانبار» معروف است. به هرحال: كدخدایان و كشاورزان ایرانی خرسند بودند كه خلیفه ی محبوبشان از شهر آنها عبور می‌كند، به استقبالش شتافتند. هنگامی كه مركب علی به راه افتاد آنها در جلو مركب علی علیه السلام شروع كردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا می‌دوید، این چه كاری است كه می‌كنید؟ ! » . گفتند: این یك نوعی احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود می‌كنیم. این، سنت و یك نوع ادبی است كه در میان ما معمول بوده است. حضرت فرمود: این كار، شما را در دنیا به رنج می‌اندازد و در آخرت به شقاوت می‌كشاند. همیشه از این گونه كارها كه شما را پست و خوار می‌كند خودداری كنید. بعلاوه این كارها چه فایده‌ای به حال امرا دارد ؟ 📚 مجموع آثار شهید مطهری ا https://b2n.ir/w62998 از 👇 📚نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره۳۷ ✅ حكایت امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» می‌گفتند، یعنی شكافنده‌ی دانش‌ها. مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، كلمه‌ی «باقر» را تصحیف كرد به كلمه‌ی «بقر» یعنی «گاو»، به آن حضرت گفت: «انت بقر» یعنی تو گاوی. امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت كند، با كمال سادگی گفت: نه، من «بقر» نیستم، من «باقر» هستم. مسیحی: تو پسر زنی هستی كه آشپز بود. اما: شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی‌شود. مسیحی: مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود. امام: اگر این نسبت‌ها كه به مادرم می‌دهی راست است خداوند از گناهش بگذرد و او را بیامرزد و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی. مشاهده ی اینهمه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را در شهر مسلمانان فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه‌ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند. در جلد۱۱ بحار، ص ۸۳، آورده است كه مرد مسیحی بعداً مسلمان شد 📚مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۸، ص۲۰۸ ا https://b2n.ir/w84138 از 👇 📚 بحارالانوار، ج۱۱ ص۸۳ ❣️لطفاً ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. ✅ حكایت مردی که از سفر حج برگشته بود خاطرات مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق علیه‌السلام تعریف می‌كرد، مخصوصا یكی از همسفران خویش را بسیار می‌ستود كه، چه مرد بزرگواری بود، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یكسره مشغول طاعت و عبادت بود. همینكه در منزلی فرود می‌آمدیم او فورا به گوشه‌ای می‌رفت و سجاده خود را پهن می‌كرد و به عبادت مشغول می‌شد. امام علیه السلام پرسیدند: پس چه كسی كارهای او را انجام می‌داد؟ و كه حیوان او را تیمار می‌كرد؟! گفت: البته افتخار این كارها با ما بود. او فقط به كارهای عبادی مشغول بود و كاری به این كارها نداشت. امام علیه السلام فرمودند: بنابراین همه‌ی شما از او برتر بوده‌اید. 📚داستان راستان (جلد اول) ✅ حكایت پیامبر اكرم (صل الله علیه و آله) در یكی مسافرت‌ها، همراه اصحاب بودند و در یكی از منازل بین راه توقف كردند. همینكه رسول اكرم و اصحاب و یاران از مركب‌ها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده كنند. یكی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من. دیگری گفت: كندن پوست گوسفند با من. سومی: پختن گوشت گوسفند با من. چهارمی: . . . رسول اكرم: جمع كردن هیزم از صحرا با من. جمعیت به اتفاق گفتند: یا رسولَ اللّه! شما زحمت نكشید و راحت بنشینید، ما خودمان با كمال افتخار همه‌ی این كارها را می‌كنیم. رسول اكرم: می‌دانم كه شما می‌كنید، ولی خداوند دوست نمی‌دارد بنده‌اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند كه برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. سپس به طرف صحرا رفتند و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرده و آوردند. 📚 كُحل البصر، ص۶۸ ❣️لطفاً ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. 📚 حكایت شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت: «درباره‌ی من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، كه خیلی فقیر و تنگدستم. امام: هرگز دعا نمی كنم. گفت: چرا؟! فرمود: برای اینكه خداوند راهی برای این كار معین كرده است. خداوند امر كرده كه روزی را پی‌جویی كنید و طلب نمایید. اما تو می‌خواهی در خانه‌ی خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه‌ات بكشانی! 📚 داستان راستان، ج۱، ص۸۱ از 👇 📚 وسائل الشیعه ، ج۲ ص۵۲۹ ✅ حكایت قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگی در سواران و در مركب‌ها پدید گشته بود. همینكه به منزلی رسیدند كه آنجا آبی بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نیز كه همراه قافله بود شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند. رسول اكرم بعد از آنكه پیاده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولی بعد از آنكه مقداری رفت، بدون آنكه با احدی سخنی بگوید، به طرف مركب خویش بازگشت. اصحاب و یاران باتعجب با خود می‌گفتند: آیا اینجا را برای فرودآمدن نپسندیده است و می‌خواهد فرمان حركت بدهد؟ چشم‌ها مراقب و گوش‌ها منتظر شنیدن فرمان بود. اما تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد كه دیدند همینكه به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست و دومرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد. فریادها از اطراف بلند شد: ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی كه این كار را برایت بكنیم، و به خودت زحمت دادی و برگشتی؟ ما كه با كمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم. در جواب آنها فرمود: هرگز كارهای خود را به دوش دیگران نگذارید و برای کارهای شخصی خود به دیگران اتكا نكنید ولو به اندازه یك قطعه چوب مسواك باشد. 📚 مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۸، ص۱۹۹ ❣️لطفاً ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. ✅ حکایت : روزى امام سجاد (علیه‌السلام) از منزل خارج شد، مردى [که فریب تبلیغات را خورده بود] به امام (علیه‌السلام) برخورد كرد و حضرت را مورد بدگوئى قرار داد. اطرافيان امام (علیه‌السلام) بسوى او رفتند تا او را تنبيه كنند. امام عليه السلام فرمود: رهایش كنيد و خودشان در برابر آن مرد جسور ایستادند و گفتند: عيب‌هاى من كه خداوند آنها را پوشانده است، بيشتر از آن‌هایی است كه تو به زبان آوردی. سپس فرمودند: چیزی نياز دارى؟ و درحالی‌که مردجسور خجالت زده شده بود. امام (علیه‌السلام) [متوجه شدند که او لباس مناسبی به تن ندارد، لذا] عباى‌ خودشان را از دوش برداشتند و بر دوش او انداختند. مرد خواست چیزی بگوید ولی امام اشاره کردند که حرفی نزن. و کسی را فرستادند تا هزار درهم پول آورد و به او دادند. پس از اين واقعه هرگاه آن مرد به امام (علیه‌السلام) برخورد می‌کرد، با صدای بلند مى‌گفت: شهادت مى‌دهم كه تو از اولاد پيامبران هستى. 📡ا https://b2n.ir/s08359 از 👇 📚قصه‌های تربیتی چهارده معصوم(ع) از 👇 📚كشف الغمه ، ج۲، ص۲۹۳ ✅ حکایت : یکی از فرزندان (یا نوه‌های) امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) تنگ‌دست شده بود و حضرت امام سجاد (عليه‌السلام) برای حفظ شأن او و نشکستن غرورش، در مدتی طولانی، در ساعات تاریک شب و خلوتی کوچه‌ها با پوشاندن صورت‌شان، درب منزل او می‌رفتند و در سکوت مطلق و بصورت ناشناس، مقداری پول به او مى‌دادند. او هم پول را مى‌گرفت و تشكر مى‌كرد مى‌گفت: خدا [به تو خیر بدهد] و گاهی هم می‌گفت: خدا به على بن الحسين (علیه‌السلام) خيرندهد كه به فکر من نیست و هیچ كمكی به من نمى‌كند!!! امام (علیه‌السلام) اين انتقاد را از پسر عموى خود مى‌شنيدند اما تحمل مى‌کردند و خود را معرفى نكردند. بعد از شهادت حضرت زین العابدین (علیه‌السلام)، مرد دید مدتی طولانی گذشته است ولی آن کس که گاه گاه به او کمک می‌کرد، دیگر نمی‌آید و... فهميد كسى كه به او پول مى‌داده است على بن الحسين (علیه‌السلام) بوده است. از سخنانی‌که در حضور امام (علیه‌السلام) در مورد ایشان گفته بود، سخت پشیمان شده بود و پس از شهادت آن حضرت (علیه‌السلام) مرتب بر سر قبر حضرت مى‌رفت و در فراق ایشان گريه مى‌كرد. 📡ا https://b2n.ir/s08359 از 👇 📚قصه‌های تربیتی چهارده معصوم(ع) از 👇 📚 كشتف الغمه، ج۲، ص۲۹۹ 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما 🌷اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👈@etedalhamrah یا تغییر لینک