eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی هیأت های همدان
5.6هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
616 ویدیو
24 فایل
🔴 اطلاعیه های مجالس مذهبی همدان را به آیدی زیر ارسال فرمایید : 👇👇👇👇👇👇👇 @khademolhosein78
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 #راستی_فاطمیه_نزدیک_است 🍂 زیر باران دوشنبه بعد از ظهر  اتفاقی مقابلم رخ داد  وسط کوچه ناگهان دیدم  زن همسایه بر زمین افتاد سیب‌ها روی خاک غلطیدند  چادرش در میان گرد و غبار  قبلا این صحنه را... نمی‌دانم  در من انگار می‌شود تکرار  آه سردی کشید، حس کردم  کوچه آتش گرفت از این آه  و سراسیمه گریه در گریه  پسر کوچکش رسید از راه    گفت: آرام باش! چیزی نیست  به گمانم فقط کمی کمرم...  دست من را بگیر، گریه نکن  مرد گریه نمی‌کند پسرم    چادرش را تکاند، با سختی  یا علی گفت و از زمین پا شد  پیش چشمان بی‌تفاوت ما  ناله‌هایش فقط تماشا شد    صبح فردا به مادرم گفتم  گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست  طرف کوچه رفتم و دیدم  در و دیوار خانه‌ای مشکی است    با خودم فکر می‌کنم حالا  کوچه ما چقدر تاریک است  گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه  " راستی! فاطمیه نزدیک است..." 😔😭  سید حمیدرضا برقعی 🏴 ۲۰روز تا #فاطمیه_اول 🏴 (به روایت ۷۵ روز)
⚫️ #راستی_فاطمیه_نزدیک_است ⚫️ زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد  وسط کوچه ناگهان دیدم  زن همسایه بر زمین افتاد سیب‌ها روی خاک غلطیدند  چادرش در میان گرد و غبار  قبلا این صحنه را... نمی‌دانم  در من انگار می‌شود تکرار  آه سردی کشید، حس کردم  کوچه آتش گرفت از این آه  و سراسیمه گریه در گریه  پسر کوچکش رسید از راه    گفت: آرام باش! چیزی نیست  به گمانم فقط کمی کمرم...  دست من را بگیر، گریه نکن  مرد گریه نمی‌کند پسرم    چادرش را تکاند، با سختی  یا علی گفت و از زمین پا شد  پیش چشمان بی‌تفاوت ما  ناله‌هایش فقط تماشا شد    صبح فردا به مادرم گفتم  گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست  طرف کوچه رفتم و دیدم  در و دیوار خانه‌ای مشکی است    با خودم فکر می‌کنم حالا  کوچهء ما چقدر تاریک است  گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه  «راستی! فاطمیه نزدیک است...»😔 📜 |شاعر|: |سیّد حمیدرضا برقعي|
🏴 🏴 زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد سیب‌ها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد و غبار قبلا این صحنه را... نمی‌دانم در من انگار می‌شود تکرار آه سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه   گفت: آرام باش! چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم... دست من را بگیر، گریه نکن مرد گریه نمی‌کند پسرم    چادرش را تکاند، با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد پیش چشمان بی‌تفاوت ما ناله‌هایش فقط تماشا شد    صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانه‌ای مشکی است   با خودم فکر می‌کنم حالا کوچه‌ی ما چقدر تاریک است گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه «راستی! فاطمیه نزدیک است»😭 ✍|شاعر|: |سیّد حمیدرضا برقعي| ◼️ ◼️