#زنی_بسیار_زیبا_ولی_با_عفت
اصمعی می گوید: در بیابان می رفتم که به خیمه ای رسیدم، بانویی از خیمه بیرون آمد که در زیبایی چون آفتابی بود که از افق طلوع می کند یا چون ماه که از پشت ابر تیره نمایان شود، پیش آمد و (به رسم میهمان نوازی) به من خوش آمد گفت: سپس اشاره کرد به مکانی که فرود آیم، از مرکب، پائین آمدم و ظرف آبی در خواست کردم، گفت: شوهری دارم که بی اجازه او نمی توانم در آب و نان او دست بزنم، و از او هم اجازه نگرفته ام که میهمان را ضیافت کنم، بله خودم اجازه دارم که چون تشنه و گرسنه شدم به مقدار احتیاج مصرف کنم اما اکنون تشنه نیستم، وگرنه سهم آب خود را به تو می دادم ولی شربتی از شیر که غذای من است به تو می دهم، و سپس ظرف شیری را پیش من نهاد، اصمعی می گوید من از عقل و زبان گویا و ملیح وی متحیر ماندم.
در این هنگام عربی سیاه چهره از گوشه بیابان پیدا شد با صورتی بسیار زشت، وقتی مرا دید مرحبا گفت، زن پیش دوید و عرق پیشانی وی را پاک کرد و چنان او را خدمت کرد که زنان برده به صاحبان خود نمی کنند، فردا که خواستم بروم به آن زن گفتم، عجب است که زیباروئی مثل تو به زشت روئی مثل شوهرت، چنین دلبسته است و با وجود این زشتی، به او این همه خدمت می کنی؟
زن گفت: حدیثی شنیده ام که رسول الله(ص) فرموده است: ایمان دو نیمه دارد، نصف آن صبر است و نصف دیگرش شکر، چون خداوند به من زیبایی عطا کرده است، من سپاسگذاری می کنم و در مقابل آن سختی که از نا زیبائی صورت شوهرم متحمل می شوم، صبر می کنم تا تمام ایمانم سالم ماند، اصمعی گوید از این سخن بسیار تعجب کردم و در عفت و پارسائی مثل تو ندیدم.
http://eitaa.com/etghad
http://sapp.ir/etghad