بهترین سفر
به خاطر اشتباهات گذشتهاش شرمنده بود،
از دست دادن عزیزانش او را غمگین کرده بود،
و ناتوانی در تغییر شرایط زندگیاش او را خشمگین میکرد.
او همیشه احساس «شرم»، «غم» و «خشم» را در دل خود حمل میکرد؛ مردی در پایان جوانی
یک روز، مرد به دیدار یک حکیم رفت.
حکیم به او گفت: برای رهایی از این احساسات، باید سفر بروی. بسیار سفر برو
مرد گفت: به کجا؟
حکیم گفت: به درون خودت
مرد جوان با تردید و امید، سفرش را آغاز کرد. در مسیر، با سه موجود عجیب روبرو شد:
اولین موجود، سایهای بود که به او گفت: من از اشتباهات تو زاده شدهام. اما تو میتوانی مرا با پذیرش و بخشش خودت از بین ببری.
مرد با خود اندیشید و تصمیم گرفت که اشتباهات گذشتهاش را بپذیرد و خود را ببخشد. سایه ناپدید شد و مرد احساس رهایی کرد.
مرد مسافر در ادامه راه، با سگ سیاهی روبرو شد که به او گفت: من از محرومیتها و دردهای تو زاده شدهام. اما تو میتوانی مرا با یادآوری لحظات خوش و قدردانی از آنچه داری، از بین ببری.
مرد شروع به یادآوری لحظات خوش زندگیاش و قدردانی از آنها کرد. سگ سیاه نیز دمش را روی کولش گذاشت و رفت.
مرد، احساس آرامش داشت داشت، اما ناگهان با اژدهایی اخمو روبرو شد که روی دستانش چمباتمه زده بود. اژدها به او گفت: من از ناتوانی و ناامیدی تو زاده شدهام. اما تو میتوانی مرا با پذیرش قدرت خود و تلاش برای تغییر شرایط، از بین ببری.
مرد تصمیم گرفت که به جای خشمگین شدن، قدرت خود را بپذیرد و برای تغییر شرایط زندگیاش تلاش کند. کمکم اژدهای خفته نیز ناپدید شد و مرد احساس قدرت و امید کرد.
بهترین سفر مرد به پایان رسید و به خانه بازگشت، با قلبی سبک و ذهنی آرام و زانوانی قدرتمند.
#بخشش
#قدرشناسی
#مسئولیتپذیری
#خودشناسی
✍️ عبدالله عمادی (معین)| ۶ آبان ۴۰۳
بفرمایید کافه اخلاق | لینک ورود 👇🏻
https://eitaa.com/ethicscafe