#داستان_ظهور
ادامه قسمت چهاردهم
من در اينجا فقط يك جمله مى گويم:
مگر سخن امام صادق(ع) را نشنيده اى كه فرمود: «هرگاه قائم ما قيام كند خداوند اصحاب كهف را زنده مى كند».
آرى، در لشكر قائم آل محمّد(ع) افراد زيادى هستند كه بعد از مرگ به امر خدا زنده شده اند تا آن حضرت را يارى كنند.
يكى ديگر از آنها «مقداد» است.
او يكى از بهترين ياران پيامبر و حضرت على(ع) بود كه اكنون به امر خدا به دنيا بازگشته است.
ديگرى «جابر بن عبد الله انصارى» است. او از ياران نزديك پيامبر بود و تا زمان امام باقر(ع)، زنده ماند.
همان كسى كه روز «اربعين» به كربلا آمد و در آب فرات غسل كرد و قبر شهيد كربلا را زيارت كرد; اكنون، او زنده شده است تا انتقام خون امام حسين(ع) را بگيرد.
من عدّه زيادى را مى بينم كه مى گويند ما در عالم برزخ بوديم و چون امام زمان ظهور كرد، فرشته اى نزد ما آمد و به ما خبر داد كه روزگار ظهور فرا رسيده است، برخيزيد و به يارى آن حضرت بشتابيد.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت پانزدهم
شعار لشكر امام زمان چيست؟
امام زمان برنامه لشكر خود را معيّن نموده است، اوّلين هدف اين لشكر، رهايى شهر مدينه از دست طاغوت است.
درست است كه سيصد هزار نفر از سپاه سفيانى در بيابان «بَيْدا» به زمين فرو رفتند; امّا هنوز گروهى از طرفداران سفيانى در مدينه باقى مانده اند و اين شهر را در تصرّف خود دارند.
گوش كن! آيا اين صدا را مى شنوى؟
ـ هيچ كس همراه خود آب و غذا برندارد.
اين دستور امام است كه به لشكر ابلاغ مى شود.
اين تنها لشكر دنياست كه به «واحد تداركات» نياز ندارد!
آخر مگر مى شود لشكرى با بيش از ده هزار سرباز در اين گرماى عربستان هيچ آب و غذايى همراه نداشته باشد.
امام براى رفع تشنگى لشكر خود چه برنامه اى دارد؟
چه مى شد اگر هر كسى مقدارى آب و غذا با خود برمى داشت؟
دوست خوب من! آيا موافقى همراه اين لشكر برويم؟
تو خود مى دانى كه ما هم بايد اين دستور را عمل كنيم و آب و غذا با خود برنداريم.
ظاهراً موافقى كه به سفر خود ادامه بدهيم باشد; امّا به من قول بده اگر تشنه ات شد، از من آب نخواهى!
لشكر بزرگ حق، آماده حركت است…
هر لشكر و سپاهى براى خود، يك شعارى را انتخاب مى كند به نظر شما شعار اين لشكر چيست؟
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت پانزدهم
گوش كن! همه لشكر يك صدا فرياد مى زنند:
يا لَثاراتِ الحُسَيْنِ; اى خون خواهان حسين(ع)!
امام مى داند كه صدها سال است شيعه براى امام حسين(ع) اشك ريخته است. آرى، اين نام حسين(ع) است كه دل ها را منقلب مى كند.
من در اين ميان به فكر فرو مى روم كه اين لشكر چگونه شعار خود را خون خواهى امام حسين(ع) قرار مى دهد در حالى كه بيش از هزار سال است كه يزيد و سپاهيان او مرده اند؟
اين يك قانون الهى است كه اگر خون مظلومى در شرق دنيا ريخته شود و كسى در غرب زمين به اين كار راضى باشد، او هم شريك جرم محسوب مى شود.
اگر چه يزيد و يزيديان مرده اند; امّا امروز گروه هاى بسيارى هستند كه به كار يزيد افتخار مى كنند!
سفيانى و سپاهيان او، ادامه دهنده راه يزيد هستند، اگر يزيد، امام حسين(ع) را شهيد كرد، امروز سفيانى كه در شهر كوفه است، هر كس را كه نامش حسين است، شهيد مى كند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت شانزدهم
بانوانى كه پرستارى مى كنند!
گروهى از بانوان، در كمال حيا و عفّت، لشكر امام زمان را همراهى مى كنند.
سؤال مى كنى: اين لشكر براى جنگ مى رود، پس اين بانوان كجا مى روند؟
آيا شنيده اى هرگاه پيامبر به جنگ مى رفتند، جمعى از بانوان همراه آن حضرت بودند و به پرستارى مجروحان مى پرداختند؟
اكنون امام مى خواهد به شيوه پيامبر عمل كند و جمعى از بانوان را براى مداواى مجروحان همراه خود مى برد.
امام صادق(ع) خبر داده اند كه در جمع اين بانوان، سميّه هم هست. همان كه مادر عمّار ياسر بود و اوّل زن شهيد اسلام.
او شير زنى بود كه در زير شكنجه هاى «ابوجهل» به شهادت رسيد; ولى حاضر نشد از عقيده خود دست بردارد.
اكنون خداوند مى خواهد پاداش ايستادگى او را بدهد، براى همين او را زنده كرده است تا شاهد عزّت اسلام باشد.
يكى ديگر از آن بانوان «أمّ أَيْمَن» است. آيا او را مى شناسى؟
أمّ ايمن در جنگ اُحُد و حُنَين و خَيْبَر در لشكر اسلام همراه پيامبر بود و به پرستارى مجروحان مى پرداخت.
اكنون او هم به امر خدا زنده شده است تا اين بار در لشكر فرزند پيامبر به مداواى مجروحان بپردازند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت هفدهم
آن سنگ بزرگ را بياوريد!
امام يكى از ياران نزديك خودرا به عنوان فرماندار مكّه و جانشين خود معيّن مى نمايد و دستور حركت به سوى مدينه را صادر مى كند.
لشكر به سمت مدينه به پيش مى رود.
هوا خيلى گرم است و كم كم تشنگى بر همه غلبه مى كند.
من كه خيلى تشنه هستم و دراين فكرم كه چگونه در اين بيابان خشك،آب پيدا كنم. آيا تو هم تشنه شده اى؟
امام تشنگى و گرسنگى يارانش را مى بيند، دستور مى دهد تا لشكر در وسط بيابان منزل كند.
اينجا يك بيابان خشك است،نه آبى،نه گياهى! فقط عطش است وگرماى سوزان صحراى حجاز!
آن طرف چه خبر است؟ چرا همه نگاه ها متوجّه آنجا شده است؟
امام دستور داده است سنگ بزرگى را پيش او بياورند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت هفدهم
اين سنگ كجا بوده است؟
گويا از زمانى كه از مكّه حركت كرده ايم،اين سنگ همراه اين لشكر بوده است.
اكنون، امام با عصايش به اين سنگ مى زند. ناگهان همه فرياد مى زنند:آب! آب!
چه آب گوارايى ازاين سنگ جارى مى شود! خدايا اين سنگ واين عصا چه حكايتى دارند؟
اصل ماجرا به زمان موسى(ع)، برمى گردد، آن زمانى كه قوم موسى دربيابانى بدون آب، گرفتار شده بودند و نزديك بود ازتشنگى هلاك شوند،پس موسى(ع)عصاى خودرا بر سنگى زد ودوازده چشمه آب از آن سنگ جارى شد.
همه قوم بنى اسرائيل كه بيش از ششصد هزار نفر بودند از آن آب سيراب شدند.اكنون همان سنگ درمقابل امام زمان مى باشد.
اين سنگ از موسى(ع) به امام به ارث رسيده است، آرى به راستى كه او وارث همه پيامبران مى باشد.
آبى كه از اين سنگ مى جوشد هم تشنگى را برطرف مى كند وهم نياز انسان را به غذا!
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت هجدهم
لشكر به سوى مكّه باز مى گردد!
ما هنوز از شهر مكّه فاصله زيادى نگرفته ايم كه خبر ناگوارى از آن شهر به ما مى رسد.
به امام خبر مى رسد مردم مكّه شورش و انقلاب كرده اند و فرماندار شهر را به قتل رسانده اند.
اكنون امام دستور مى دهد تا لشكر به سوى مكّه باز گردد.
خبر به مردم مكّه مى رسد. آنها مى دانند كه نمى توانند با اين لشكر مقابله كنند، بنابراين با گريه، خدمت امام مى رسند و مى گويند: «اى مهدى آل محمّد، توبه ما را بپذير».
شما فكر مى كنيد آيا امام توبه آنها را مى پذيرد؟
آرى درست حدس زده ايد، او فرزند همان كسى است كه وقتى نگاهش به «ابن مُلجَم» افتاد به پسرش، امام حسن(ع) فرمود : «پسرم با او مهربان باش و در حقّ او احسان كن، مبادا او گرسنه بماند».
على(ع) در حالى كه فرقش با شمشير ابن ملجم شكافته شده بود، سفارش قاتل خويش را به فرزندش مى كرد!
امام زمان فرزند همان على(ع) است. او تمام مردم مكّه را مى بخشد!
به راستى، كدامين حكومت است كه چنين عطوفت و مهربانى داشته باشد؟
آيا تا به حال شنيده اى كه مردم شهرى قيام كنند و فرماندار را كه نماينده حكومت است به قتل برسانند; امّا آن حكومت همه مردم را ببخشد؟
آنانى كه مردم را از امام زمان و دوران ظهور مى ترسانند، ندانسته آب به آسياب دشمن مى ريزند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت هجدهم
چرا ما ندانسته، چنين عمل مى كنيم؟
چرا به جاى آنكه شوق و اشتياق مردم را به ظهور زياد كنيم، آنان را بيشتر مى ترسانيم، اين همان چيزى است كه دشمنان مكتب تشيّع مى خواهند.
امام زمان ما، مظهر رحمت و مهربانى خداوند است.
او مى آيد تا مردم دنيا، مهر و محبّت را در وجود او بيابند.
به هر حال امام، تمام مردم مكّه را مى بخشد; فرماندارى جديد براى شهر مشخص و سپس به سوى مدينه حركت مى كند.
هنوز چند منزل از مكّه دور نشده ايم كه خبر جديدى مى رسد: مردم مكّه بار ديگر انقلاب كرده و فرماندار جديد را هم كشته اند.
امام اين بار تصميم مى گيرد تا شهر مكّه را از وجود آن ظالم ها پاك كند. او گروهى از ياران خود را به مكّه مى فرستد تا در اين شهر امنيت و آرامش را برقرار كنند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت نوزدهم
انتقام از دشمنان مهتاب!
لشكر امام زمان به مدينه، شهر پيامبر نزديك مى شود.
اگر چه تعداد زيادى از سپاه سفيانى، در سرزمين «بَيْدا» هلاك شدند; امّا هنوز گروهى از آنان شهر مدينه را در تصرّف دارند.
آنان در شهر مدينه جنايت هاى زيادى كرده اند و مسجد و حرم پيامبر را ويران كرده اند.
لشكر امام وارد مدينه مى شود و شهر به تصرّف امام در مى آيد.
امام وارد مسجد و حرم پيامبر مى شود و فرمان تعمير آنجا را مى دهد.
آرى، اينجا، مدينه است، شهر حزن و اندوه!
در مدينه بود كه گروهى جمع شدند و درب خانه وحى را آتش زدند، هنوز صداى گريه فاطمه (سلام الله علیها) در شهر طنين انداز است، قدم به قدم اين شهر، شاهد مظلوميّت فاطمه (سلام الله علیها) است.
امام مى خواهد تا از دشمنان مادر مظلومش انتقام بگيرد. اگر ديروز نامردهايى، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، امروز به امر خدا، آنان زنده مى شوند تا محاكمه شوند و در آتشى بس بزرگ سوزانده شوند.
و اينجاست كه دل هر شيعه اى شاد و مسرور مى شود.
آرى، امروز دشمنانِ فاطمه (سلام الله علیها) در آتش مى سوزند و به سزاىِ عمل ننگين خود مى رسند و همه دوستان خدا شاد مى شوند.
امام بعد از اينكه برنامه هاى خود را در شهر مدينه انجام داد به سوى شهر كوفه حركت مى كند; زيرا خداوند چنين خواسته است كه پايتخت حكومت مهدوى، كوفه باشد.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت بیستم
پيش به سوى كوفه!
آيا تاكنون نام «سيّدحَسَنى» را شنيده اى؟
او از فرزندان امام حسن علیه السلام است كه در «خراسان» قيام مى كند و مردم را به يارى امام زمان دعوت مى كند.
سيّدحسنى شنيده است كه كوفه در تصرّف سُفيانى است براى همين با لشكر خود به سمت كوفه حركت كرده تا سفيانى را شكست دهد و كوفه را آزاد كند.
او پرچم هايى به رنگ سياه براى لشكر خود انتخاب مى كند و با دوازده هزار نفر به سمت كوفه به پيش مى تازد.
وقتى اين خبر به سفيانى مى رسد از كوفه بيرون مى رود و اين شهر به تصرّف سيّدحسنى در مى آيد.
فرار سفيانى از كوفه، يك تاكتيك نظامى است; زيرا هدف اصلى او جنگ با امام زمان است، براى همين او مى خواهد قواى خود را براى آن جنگ اصلى نگاه دارد.
کوفه در عصر ظهور
هنوز به كوفه نرسيده ايم كه خبر فتح كوفه به دست سيد حسنى به ما مى رسد.
حالا ديگر لشكر حق به راحتى مى تواند وارد اين شهر شود.
خيلى دلم مى خواهد مسجد كوفه را ببينم.
لحظه شمارى مى كنم تا هر چه زودتر وارد كوفه شويم; امّا لشكر متوقّف مى شود.
به راستى چه خبر است؟
امام دستور داده اند كه لشكر، همين جا بيرون كوفه متوقف شود.
آن طرف را نگاه كن!
سيّدحسنى با ياران خود به سمت ما مى آيند. او خدمت امام مى رسد و عرض سلام و ادب مى كند.
او به مولاى خود، اعتقاد محكمى دارد; امّا براى اينكه يقين ياران او زيادتر شود، خطاب به امام مى گويد: «اگر شما مهدى آل محمّد هستيد، نشانه هاى امامت را به ما نشان بدهيد».
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیستم
شايد بگويى نشانه هاى امامت ديگر چيست؟
منظور سيد حسنى، عصاى موسى علیه السلام و انگشتر و عمامه پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله است.
امام زمان تمام آنچه را سيّدحسنى تقاضا كرده است به او نشان مى دهد.
سيّدحسنى فرياد مى زند: الله أكبر، الله أكبر.
همه نگاه مى كنند، او پيشانى امام را مى بوسد.
و بعد چنين مى گويد: «اى فرزند رسول خدا! من مى خواهم با شما بيعت كنم».
سيّدحسنى با امام بيعت كرده و پيمان يارى مى بندد. وقتى ياران او اين صحنه را مى بينند، آنها نيز با امام بيعت مى كنند.
ديگر وقت آن رسيده است كه امام وارد شهر كوفه شود.
ياران امام در مسجد كوفه مستقر شده و در جاى جاى اين مسجد خيمه به پا مى كنند.
امشب اوّلين شبى است كه لشكريان امام به مسجد كوفه آمده اند، آنها تا صبح مشغول راز و نياز با خداى مهربان مى شوند.
آيا مى دانى خواندن نماز مستحبى در اين مسجد به اندازه ثواب يك عُمره (سفر زيارتى خانه خدا) است.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت بیست و یکم
سفيانى توبه مى كند!
در اين مدتى كه امام در كوفه بودند هفتاد هزار نفر به لشكر او پيوسته اند.
هدف اصلى امام برقرارى عدالت و امنيت است و براى همين امام تصميم مى گيرد تا به جنگ سفيانى برود. اين خبر به سفيانى مى رسد.
سفيانى به فكر فرو مى رود. او به ياد سيصد هزار نفرى مى افتد كه در سرزمين «بَيْدا» به دل زمين فرو رفتند. او مى ترسد كه خودش هم به چنين سرنوشتى دچار شود.
اكنون، سفيانى تصميم مى گيرد توبه كند و جان خويش را نجات دهد.
به راستى آيا امام توبه او را مى پذيرد؟
نگاه كن! اين سفيانى است كه از لشكر خود جدا شده و تنهاىِ تنها به سوى امام مى آيد. چون او تنها آمده و سلاحى همراه خود ندارد، ياران به او اجازه مى دهند تا نزديك شود.
سفيانى نزد امام مى رود و با او گفتگو مى كند.
من بى صبرانه منتظر مى مانم ببينم نتيجه چه مى شود، آيا امام او را مى پذيرد.
هيچ كس فراموش نمى كند كه سفيانى جنايت هاى زيادى كرده است و هزاران نفر از شيعيان را به شهادت رسانده است.
آيا درست مى بينم؟ اين سفيانى است كه با امام بيعت مى كند! امام توبه سفيانى را پذيرفته است.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و یکم
جان به فداى تو اى امامِ مهربانى ها!
تو آن قدر مهربانى كه سفيانى را كه قاتلِ هزاران نفر است را نيز مى بخشى!
پس چرا عدّه اى به دروغ مرا از شمشير تو ترسانده اند؟ براى چه من اين سخنان دروغ را باور كرده ام؟ چرا؟
اكنون سفيانى كه با امام بيعت كرده است به سوى لشكر خود باز مى گردد.
وقتى سفيانى به لشكر خود مى رسد، سربازانش به او مى گويند:
ـ جناب فرمانده! سرانجام كار شما چه شد؟
ـ من تسليم شدم و با امام بيعت كردم.
ـ چه كار اشتباهى كرديد و ذلّت را براى خود خريديد.
ـ منظور شما چيست؟
ـ شما فرمانده لشكرى بزرگ بوديد و ما همه گوش به فرمان تو بوديم; امّا اكنون سربازى بيش نيستى كه بايد از فرمانده خود اطاعت كنى!
آرى سربازان سفيانى از نقطه ضعف او باخبرند و مى دانند كه او تشنه قدرت است. آنها اين گونه با احساسات او بازى مى كنند.
سفيانى ساعتى به فكر فرو مى رود و متأسفانه، سخنان آنان كار خودش را مى كند و سرانجام سفيانى را از تصميم خود پشيمان مى كند.
او اكنون بيعت خود را با امام مى شكند و تصميم مى گيرد تا به شهر كوفه يورش ببرد و با امام بجنگد.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت بیست و دوم
جنگ سختى در پيش است!
سفيانى بسيار مغرور شده است; زيرا تعداد سپاه او دو برابر لشكر امام است.
او خبر دارد كه آمار ياران امام به اين شرح است:
ـ ده هزار سربازى كه از مكّه با امام به كوفه آمده اند.
ـ دوازده هزار سربازى كه با سيّدحسنى از خراسان، آمده اند.
ـ هفتاد هزار سربازى كه در كوفه به امام ملحق شده اند.
در سپاه سفيانى، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او بااميد پيروزى قطعى به سمت كوفه حركت مى كند.
او نمى داند كه هزاران فرشته، در ركاب مولايمان مى باشند و او را يارى مى كنند.
اكنون به امام خبر مى رسد كه سپاه سفيانى به قصد جنگ به سوى كوفه به مى آيد.
لشكر امام از شهر كوفه خارج شده و موضع مى گيرد.
اكنون هر دو لشكر روبروى هم قرار گرفته اند.
امام زمان به سپاه سفيانى نزديك مى شود و با آنان سخن مى گويد و آنها را نصيحت مى كند.
ياران سفيانى به امام مى گويند: «از همان راهى كه آمده اى بازگرد».
امام به سخن گفتن با آنها ادامه مى دهد و به آنان مى گويد: «آيا مى دانيد كه من فرزند پيامبر هستم».
نمى دانم چه مى شود كه سفيانى فعلا از جنگ منصرف مى شود، شايد مى ترسد كه اگر امروز جنگ را آغاز كند، سربازانش ديگر آن شجاعت لازم را براى حمله نداشته باشند; زيرا آنان سخنان امام را شنيده اند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پيدا كرده باشد.
سفيانى مى خواهد براى مدّتى جنگ را عقب بياندازد تا اثر سخنان امام از بين برود. او دستور عقب نشينى مى دهد.
سپاه سفيانى از ميدان جنگ عقب نشينى مى كند و اوضاع آرام مى شود.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و دوم
خورشيد روز جمعه طلوع مى كند. به امام خبر مى رسد كه سفيانى يكى از ياران امام را به شهادت رسانده است.
گويا سفيانى تصميم دارد به كوفه حمله كند.
امام آماده دفاع مى شود و ميان دو لشكر، جنگ سختى در مى گيرد.
سفيانى آغازگر جنگ مى شود و گروهى از ياران امام به شهادت مى رسند.
خوشا به حال آنها كه به آرزويشان رسيدند!
اكنون ديگر وعده خدا فرا مى رسد. سفيانى در وسط ميدان ايستاده است و از زيادى سربازانش خيلى خوشحال است.
ناگهان او مى بيند كه سربازان يكى بعد از ديگرى برروى زمين مى افتند!
سفيانى نمى داند كه فرشتگان زيادى به يارى امام آمده اند. سفيانى هرگز پيش بينى نمى كرد كه سپاهيان او اين گونه تار و مار شوند.
سفيانى كه اوضاع را چنين مى بيند مى فهمد كه ديگر مقاومت هيچ فايده اى ندارد، او با تنى چند از ياران خود فرار مى كند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و دوم
آيا تاكنون اسم «صياح» را شنيده اى؟
او يكى از فرماندهان لشكر امام است. او با گروهى از سربازان خود به دنبال سفيانى مى روند و سرانجام او را اسير مى كنند.
هوا تاريك شده است و امام نماز عشا مى خواند. اكنون سفيانى را به نزد امام مى آورند.
سفيانى رو به امام مى كند و مى گويد: به من مهلت ديگرى بده!
امام نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: نظر شما در مورد او چيست؟ من عهد كرده ام كه هر كارى انجام دهم با نظر و رضايت شما باشد.
ياران امام با هم مشورت مى كنند و سرانجام تصميم مى گيرند كه سفيانى مجازات شود; زيرا او بسيارى از شيعيان را مظلومانه به قتل رسانده و يكبار هم پيمان شكنى كرده است.
اين گونه است كه سفيانى به سزاى كارهاى خود مى رسد و دنيا براى هميشه از ظلم و ستم او آسوده مى شود.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت بیست و سوم
حركت به سوى فلسطين!
بعدازكشته شدن سفيانى ونابود شدن لشكراو،امام تصميم می گيرد تا لشكريانى را به سرتاسر جهان بفرستد.
فرماندهى هرلشكر به يكى از سيصدوسيزده نفر واگذار و دستورات لازم به آنان داده مى شود.
امام از آنان مى خواهد كه هرجا مسأله تازه اى براى آنها پيش آمد كه راه حلّ آن را نمى دانستند به كف دست خود نگاه كنند؛ زيرا اينگونه مى توانند جواب سؤال خودرا بيابند.
اكنون موقع خداحافظى است!
اين سيصدوسيزده يار باوفا مى خواهند از امام جدا شوند.
اينجاست كه امام تك تك آنها را به نزد خود فرا می خواند و دست خود را به سينه آنها مى كشد.
آيا میدانى علّت اين كار امام چيست؟
اين ۳۱۳ نفر نمايندگان امام درسرتاسر جهان هستند و آنها بايد نماينده همه خوبى هاباشند.
امام با كشيدن دست به سينه آنان، آمادگى آنهارا براى اين مأموريّت مهم زيادتر می كند.
همه ياران همراه با گروهى از نيروهاى خود به سوى كشورهاى مختلف حركت مى كنند تا هرچه زودتر حكومت جهانى مهدوى تشكيل شود.
ياران امام قدرت عجيبى دارند و حتّى مى توانند از روى آب عبور كنند،براى همين براى پيمودن درياها، نيازى به كشتى ندارند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و سوم
امام كسى را به فلسطين نمی فرستد.تو تعجّب می كنى وعلت را می پرسى.
نگاه كن! امام خودش میخواهد به فلسطين برود،زيرا آنجا حوادث مهمّى روى خواهد داد و بايد امام آنجا باشد.
بنابراين امام زمان با گروهى ازياران خود به سوى قُدس حركت می كند. مدّتى می گذرد…
امام به قُدس می رسد و چندروز در آن شهر اقامت می كند تاروز جمعه فرا برسد.
و تو نمیدانى كه آن روز جمعه چقدر سرنوشت ساز است! در آن روز، عدّه زيادى از مسيحيان در اين شهر جمع خواهند شد.قرار است اتّفاق مهمّى روى بدهد.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و سوم
روز جمعه فرا می رسد. چه اجتماع باشكوهى!
همه منتظرند.
آنجا را نگاه كن! بالاى سرت را می گويم، آسمان را ببين!
آيا آن ابرسفيد را می بينى؟آن جوان كيست كه بر فراز آن ابر قرار گرفته است؟
آيا آن دو فرشته را می بينى كه در کنار او ايستاده اند؟
آن ابر به سوى زمين مى آيد.در بيت المقدس غوغايى برپا شده است! شورى در ميان مسيحيان برپا می شود.
شايد آن جوان،عيسى(ع) باشد!
آرى،درست حدس زدم، او عيسى(ع) است.
آن ابرسفيد،كنار قُدس قرار می گيرد و عيسى(ع) از آن پياده می شود.
مسيحيان كه ازشادى درپوست خود نمى گنجند به طرف اومى روند و می گويند كه ما همه ياران وانصار تو هستيم.
شما فكر میكنيد كه عيسى (ع) چه جوابى به آنها می دهد؟
عيسى(ع) مى فرمايد:«شما ياران من نيستيد!».
همه مسيحيان تعجّب می كنند. عيسى(ع)،بدون توجّه به آنان،حركت می كند.
اوبه كجا میرود؟آن طرف رانگاه كن!
امام زمان در محراب «مسجد الأقصى» ايستاده و همه يارانش پشت سر او به صف نشسته اند و منتظرند تا وقت نماز شود.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و سوم
عيسى(ع) به سوى محراب مى رود. او به امام نزديك می شود و به امام سلام می كند و با اودست می دهد.
امام زمان به او روكرده و مى فرمايد: «اى عيسى!جلو بايست و مامِ جماعت ما باش».
عيسى(ع)میگويد:«من به زمين آمده ام تا وزير توباشم، نيامده ام تافرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما می خوانم».
نماز برپا می شود،همه مسيحيان باتعجّب نگاه می کنند. عيسى(ع) درصف نماز مسلمانان حاضر شده و با آنها نماز می خواند.
اينجاست كه بسيارى از آنها مسلمان شده و به جمع ياران امام زمان مى پيوندند.
همسفرم!امام برنامه ديگرى هم دراينجا دارد وآن ماجراى«صندوق مقدّس»است.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و سوم
آيا میدانى«صندوق مقدّس»چيست؟
حتماً شنيده اى كه چون موسى(ع) به دنيا آمد، مادرش، او را در ميان صندوقى نهاد و آن را به دريا انداخت.
اكنون آن صندوق نزد امام است و او اين صندوق را همراه خود به اينجا آورده است، شايد كه اين صندوق وسيله هدايت يهوديان شود!
آيا میدانى كه اين صندوق، نزد يهوديان، بسيار مقدّس است؟
آيا خبردارى كه اين صندوق، بزرگترين نمادمذهبى يهوديان است.
موسى(ع)، قبل از مرگ خود، تورات اصلى را (كه بر لوح هاى گِل نوشته شده بود)در ميان همين صندوق قرار داد و به جانشين خود «يوشع» سپرد.
تا زمانى كه اين صندوق ميان يهوديان بود، آنان عزيز بودند؛ امّا از آن زمانى كه آن صندوق از ميان آنها رفت عزّت آنها هم رفت.
آرى،آنان حرمت آن صندوق را نگاه نداشتند و خداوند آن صندوق را از آنها گرفت.
خوب است سؤال ديگرى رامطرح كنم:آيا میدانى وقتى يكى از پيامبران بنى اسرائيل از دنيا میرفت چه كسى جانشين او می شد؟
هر كس كه اين صندوق نزد او يافت مى شد، پيامبر بعدى بود و يهوديان در مقابل او تسليم می شدند.
اكنون برنامه امام اين است كه آن صندوق را به يهوديان نشان بدهد.
وقتى يهوديان صندوق گمشده خود را نزد امام مى بينند خيلى تعجّب مى كنند. عدّه زيادى از آنها به امام ايمان مى آورند؛ زيرا آنها بر اين اعتقادند كه صندوق مقدّس را نزد هركس يافتند بايد تسليم او شوند.
عدّه كمى از آنان با اينكه حق را می بينند از قبول آن خوددارى می كنند و امام با آنها وارد جنگ مى شود و آنها را شكست می دهد.
اكنون ديگر برنامه امام، در بيت المقدس تمام شده است و امام به سوى كوفه باز می گردد.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت بیست و چهارم
بازگشت به كوفه؛
خبر مى رسد كه كشورها يكى پس از ديگرى توسط ياران امام زمان فتح شده اند.
و جالب آنكه بسيارى از كشورها بدون هيچ گونه مقاومتى تسليم شده اند و از جان و دل حكومت عدل مهدوى را پذيرفته اند و ياران امام فقط با چند شهر و گروه جنگ كرده اند.
آرى در سرتاسر جهان، حكومت واحدى تشكيل شده است.
و در جاى جاى دنيا صداى توحيد و يكتاپرستى طنين انداز است و همه شهرهاى دنيا پر از انسان هايى است كه محبّت اهل بيت(ع) را در سينه دارند.
تنها دين جهان، دين اسلام است و اين همان وعده اى بود كه خدا به پيامبرش داده بود.
از روزى كه امام زمان در مكّه ظهور كرد تا امروز كه حكومت واحد جهانى تشكيل شده است، فقط هشت ماه گذشته است.
اكنون ديگر امام، اسلحه خود را بر زمين مى گذارد؛ زيرا در سرتاسر زمين امنيّت برقرار شده است.
امام كوفه را به عنوان محل سكونت و زندگى خود انتخاب مى كند و اين شهر پايتخت حكومت جهانى مى شود.
مسجد كوفه ديگر گنجايش مردم را ندارد به همين دليل، امام اقدام به ساختن چند مسجد جديد در شهر كوفه مى كند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و چهارم
مسجد سهله در زمان ظهور
امام، مسجد سهله را به عنوان منزل خود اختيار مى كند. اين مسجد خانه ادريس (ع) و خانه ابراهيم(ع) بوده است.
درست است كه همه دنيا در اختيار امام زمان است و همه ثروت هاى جهان در دست اوست؛ امّا روش زندگى او بسيار ساده و بى آلايش است.
آرى، امام به روش جدّ خود حضرت على(ع) عمل مى كند كه در زمان حكومت، غذاى او همواره نان جو بود.
امام هر كجا كه مى رود ابرى بالاى سر او سايه انداخته است، اين يك ابر سخنگو است و با صدايى زيبا ندا مى دهد: «اين مهدى است».
هر چه از زمان بگذرد، در جوانى امام، تغييرى ايجاد نمى شود و آن حضرت هرگز پير نمى شود.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت بیست و پنجم
بهشت روى زمين؛
اكنون مى خواهم ازچگونگى زندگى در روزگار ظهور سخن بگويم، آيا موافق هستيد؟
شما عالم زيباى ظهور را اين گونه مى يابيد:
همه خوبى ها دراين زمان مى باشد.
همه اهل آسمان ها و تمام مردم زمين در شادى و نشاط هستند؛زيرا حكومت عدل برقرار شده است.
ازظلم و ستم هيچ خبرى نيست.
فقر ازميان رفته است به طورى كه مردم، فقيرى را نمى يابند تا به او صدقه بدهند.
همه مردم به جاى عشق به دنيا، عاشق عبادت هستند و كمال خويش را درعبادت و بندگى خدا جستجو مى كنند و هرگز گناه نمى كنند.
فرشتگان همواره برانسان ها سلام مى كنند؛ با آنها معاشرت دارند و درمجالس آنها شركت مى كنند.
آرى قلب مردم آن قدر پاك شده است كه مى توانند فرشتگان را ببينند.
خداوند دست رحمت خويش را برسر مردمان مى كشد و عقل همه انسان ها كامل مى شود.
علم و دانش رشد زيادى پيدا كرده است به طورى كه دانش بشر، بيش از ده برابر شده است.
خداوند قواى بينايى و شنوايى مردم را زياد مى كند تاآنجا كه مردم بدون هيچ گونه وسيله اى،در هركجاى دنيا كه باشند مى توانند امام را ببينند و كلام او را بشنوند.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت بیست و پنجم
قسمت آخر
افرادى كه دوست دارند خدمت امام برسند به وسيله فرشتگان به كوفه برده مى شوند و سپس به وطن خود بازگردانده مى شوند.
مؤمن آنقدر مقام پيدا كرده است كه امام، هر مؤمنى را به عنوان نماينده خود در ميان صد هزار فرشته قرار مى دهد.
در هيچ جاى دنيا، شخص بيمارى ديده نمى شود و همه درسلامت كامل زندگى مى كنند.
هيچ اختلافى در سرتاسر دنيا به چشم نمى خورد و مردم از هرقبيله و قومى كه باشند درصلح وصفا باهم زندگى مى كنند.
هيچ كس با ديگرى دشمنى ندارد و مردم به هم حسادت نمی ورزند و همه باهم صميمى هستند.
دراين زمان، ديگر دوستى ها راستين است و براى همين به امر امام دوست از دوست خود ارث مى برد.
تمام جهان از امنيّت كامل برخوردار شده است به طورى كه حيوانات وحشى هم، ديگر به انسان ها آزار نمى رسانند وحتى گرگ هم به گوسفند حمله نمى كند.
باران رحمت الهى زياد مى بارد وسرتاسر دنيا، سرسبز و خرّم است.
اين همان ظهور زيبايى است كه همه انبياء و اولياى الهى،منتظر آن بودند.
ظهورى كه آرزوى دل همه انسان ها بوده است…
پایان
@Etr_Meshkat