eitaa logo
|عطرمشکاتـــ
1.3هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
4هزار ویدیو
106 فایل
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج:)🌱 برای‌‌ِآمدنت تمامِ‌مردمِ‌شهررا دعوت‌گرفته‌ام‌! چرانمی‌آیی‌؟ انتقادات‌وپیشنهاداتتو‌ناشناس‌بگو:) : payamenashenas.ir/موسسه عطر مشکات ادمین: @Ghorbat1190 "موسسه‌عطرمشکات‌و‌بنیادمهدی‌موعودعج‌استان‌همدان"
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
▫️فرازی از مناجات شعبانیه امیرالمومنین علیه السلام: إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لَِمحَبَّتِك، وَ كَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ... 💬 پروردگارا، هیچ نیرویی ندارم تا خود را به‌وسیله آن از عرصه گناه بیرون ببرم، مگر آنگاه که به وسیله محبّتت (از خواب غفلت) بیدارم سازی. و (از برکت محبت تو) همانی بشوم که تو می خواهی! 📚مناجات شعبانیه. مفاتیح الجنان. 👈 نیروی عشق این قدرت را دارد که انسان را تغییر دهد و او را شبیه معشوقش کند. لذا هرچه انسان، در وادی عشق خدا و حجت او پیش برود، به مولایش نزدیکتر و از گناه دورتر خواهد شد. ✋ راه محفوظ ماندن از گناه، غرق شدن در محبت امام زمان علیه‌السلام است که همان محبت خداست.👌🏻 وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ✨ @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 (عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام) 26. ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل ” یک فرسخ پیمودم و به حدود تلّی رسیدم، تشنگی بر من غالب آمد … چشم هایم کم سو و بی رمق شد. بیابان مات و مبهم … فریادی مرا بر جای میخکوب کرد. به اطراف نگریستم. کسی را نیافتم؛ اما صدا همچنان باقی بود:  تو از که فرار می کنی؟ از خودت؟  شاید دوستانت در پی تو به انتقام بتازند!!  حد اقل خطّاب که سمج و یکدنده است؛ خواهد آمد.  تو حالا باید مکافات شوی …  تو عمری جنایت کردی و حالا تو و اسب ات در این کویر بی رحم جان می سپارید. آری، وجدان یک لحظه راحتم نمی گذاشت و مرتب بر روح و جانم چنگال می کشید. افسرده و نا امید، درمانده و پشیمان، خسته و دل شکسته به پیش تاختم. اما ناگهان یک سیاهی تکان خورد.  ممکن است اشتباه کرده باشم چشم هایم را مالیدم. دیگر بار سیاهی لرزانی مشاهده کردم.  شاید خیالاتی شده ام به پیش راندم و به سیاهی نزدیکتر شدم.  شاید حیوانی است.  اما نه ! انگار آدمیزاد است.  خدایا چه می بینم !!  مگر می شود در این برهوت، جانداری زندگی کند؟ با دنیایی از امید و آرزوی پیچیده در حرمان و ناامیدی پیش تاختم.  آیا او کیست؟  آیا جمع ما از تشنگی نجات خواهد یافت؟  آیا اسب من کشته نخواهد شد؟  آیا بر من خواهد تاخت و به طمع اسب و شمشیرم، منِ در مانده و ناتوان را خواهد کشت؟ با ذهنی مشوش و بهم ریخته، جلو رفتم. چون به دامنه ی تپه رسیدم؛ نا باورانه زنی را در حال جمع کردن هیزم دیدم.  ای زن تو کیستی و در این بیابان چه می کنی؟ انگار حرفم را نشنیده بود. شاید هم نمی خواست با من هم سخن شود. اما موضوع مرگ و زندگی بود و باید باب سخن گشوده می شد. دیگر بار پرسیدم :  ای زن از من هراس نداشته باش، فقط بگو که کیستی و اینجا چه می کنی؟ زن هیزم از دست انداخت، کمر راست کرد و سرد و خلاصه گفت:  من کنیز مردی علوی هستم که در این صحرا می باشد.  ای بانو! یعنی در این بیابان بی آب و علف بساط زندگی برپاست؟ کنیز دیگر چیزی نگفت و به سویی توجه کرد، تا من باور کنم که آن سوتر اربابش زندگی می کند و من سیاهی خیمه را از دور دیدم. متحیر کنیز را می نگریستم، او از مقابلم گذشت، حال عجیبی پیدا کردم. سرم گیج رفت و از اسب روی زمین افتادم. وقتی بهوش آمدم، از کنیز خبری نبود. احساس خستگی عجیبی می کردم و با جسدِ بر خاک افتاده ام حرف می زدم:  شاید تمام این ها را خواب دیده ام.  شاید هم پسر پانزده ساله هستم؛ در کارگاه استاد مراد نجار و این ها همه خواب است.  شاید هم از تشنگی مرده ام و به زودی به حسابم رسیدگی می شود. چشمانم را آرام بستم. دیگر نمی خواستم چشم باز کنم، اما کم کم حال خود را باز یافتم. به یکباره از جای جستم و آن دور دست را نگریستم. و خیمه را دیدم:  نه ، من خیالاتی نشده ام  ما نجات یافته ایم  بهر حال آثار زندگی پیداست و لااقل جرعه ای آب به ما خواهند داد. حالا جان گرفته بودم. بی حالی و تشنگی را فراموش کردم و شاداب و مسرور عبای خود را بر سر نیزه کرده؛ به سوی رفقایم اسب راندم. چون به نزدیکشان رسیدم؛ گرداگرد مرا محاصره کردند. آن ها خشمگین و غضبناک؛ من شادان و فرحناک آن ها خنجرِ انتقام در دست و من پیام نجات بر لب همهمه ای شد و هر کس چیزی گفت:  ای مرد، برای فرار خود چه دفاعی داری؟  اگر فرار کرده بود که بر نمی گشت!!  شاید باز به فکر حیله است؛ تا مسیر دیگری را برای فرار بر گزیند!!  دیگر دیر شده و او در چنگ ماست.  نگاهش نشان می دهد که حرفی برای گفتن دارد. جماعت از تب و تاب انتقام افتاد و همگی بر دهانم چشم دوختند: “مژده !!! مژده ای یاران! ما نجات یافته ایم، مردمی در نزدیکی ما زندگی می کنند.” در جمع روحی تازه دمیده شد و همگی به آن سوی پیش رفتیم. @Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...🤲❤️ @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میدونیدتباه‌یعنۍچی؟! یعنۍوقتۍتوموقعیت‌گناه‌قرارمیگیری هی‌آقاجان‌مهدی‌میگه...💕 نه‌این‌‌ گناه‌نمیکنه‌ . . .🙂 نه‌این‌فرق‌داره‌وسوسه‌نمیشه💔 نه‌این . . .🙃 اماتهش‌ماپامون‌وبہ‌گناه‌میدیم‌و آقاجان‌سرشوپایین‌میندازه‌ودورمیشه(:💔 شرمنده ایم... @Etr_meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلسله مباحث مهدویت : ⬅️ حجت الاسلام والمسلمین ثابت عیار سیره شخصی امام مهدی عج (((((بنیادفرهنگی حضرت مهدی موعود عج استان همدان با همکاری اداره کل راهداری و حمل ونقل جاده ای )))) @Etr_Meshkat
🌙 اگر هلال رمضان از اهل زمین رو می‌گیرد، اگر هر سال این روزها، در پستوهای آسمان قایم می‌شود، همه‌اش به‌خاطر خجالت کشیدن از روی ماه توست. خجالت می‌کشد از اینکه مردمِ سر به هوا، ماه آسمان را جستجو می‌کنند و از ماه روی تو سراغی نمی‌گیرند! آرزو می‌کند کاش قبل از او، روی ماه تو از پس ابر غیبت، سر بلند کند. این روزها رمضان، دلواپس‌ترین منتظر توست. ✨ @Etr_meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه رمضانی متفاوت.mp3
9.64M
«ماه رمضانی متفاوت» 🔺 مراقبت‌های برای استفاده بیشتر از این ماه و اُنس با امام زمان 👤 استاد @Etr_Meshkat
قسمت7⃣2⃣ ✨حلال مشکلات از پیامبر (ص) سوال شد: «کدامیک از مومنین ایمانی کامل تر دارند؟فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند.» سردار محمد کوثری می گوید: به ابراهیم گفتم؛ حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می دانی بیا بگیر. در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران؟ گفتم آخر هفته. بعد گفت: سه تا آدرس می نویسم، تهران رفتی حقوقم را در این خونه ها بده! من هم این کار را انجام دادم. بعدها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند. ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسید: آقا ابرام چی شده!؟ اول جواب نمی داد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد! ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
مهدی یاوران ‌کوی فرهنگیان در پارک پدر با قرائت دعای فرج و زیارت آل یاسین @Etr_Meshkat
کوی شورین دریکی ازکارگاه های خیاطی همراه باختم جمعی سوره الرحمن به نیابت ازامام حسین واصحاب باوفایش وختم یک دوره قرآن کریم به نیت سلامتی .تسهیل وتعجیل درفرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف @Etr_Meshkat
کوی پردیس پایگاه بسیج دو بانوی دمشق مسجد امام علی علیه السلام توزیع بسته های معیشتی ( مومنانه) بین چندین خانوار نیازمند به نیت سلامتی وتعجیل در فرج اقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف @Etr_Meshkat
قرائت سوره ملک برای شادی روح پدر و مادر امام زمان (عج) و قرائت زیارت عاشورا و روضه‌خوانی در فراق آقا روضه‌خوانی بی‌بی دو عالم حضرت زهرا (س) قرائت زیارت آل یس جهت تعجیل وتسهیل در امر فرج مولا.. توزیع بسته‌های مادی و معنوی جهت نشر یاد امام زمان (عج) مهدی یاوران روستای آبرومند @Etr_Meshkat
توزیع ارزاق مادی و معنوی کوی فرهنگیان @Etr_Meshkat
رســول الله(ص): اگر بنده «خدا» مى دانست ڪه در ماه رمضان چيست چه بـــرڪتى وجـود دارد دوست مى داشت ڪه تـــــمام ســــال، "رمضــــان" باشــــد. 📚بحارالانـوار ج ۹۳ ص ۳۴۶ 🌼حلول ماه مبارک رمضان بر مسلمانان جهان مبارک باد🌼 @Etr_meshkat
شهرک ولیعصر توزیع رزق معنوی (زیبایی ظهور) دعای فرج و سلامتی امام زمان عج و زیارت ال یاسین در خونه یکی از مهدی یاوران @Etr_Meshkat
توزیع هدیه های معنوی ومادی در بین رهگذران کوی مزداگینه پایگاه رضوان @Etr_Meshkat
کوی فرهنگیان با برنامه سوال مهدوی برای نوجوانان وتوضیع بسته های مادی. وخواندن دعای فرج. امام زمان @Etr_Meshkat
📚 (عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام) 27.  ادامه داستان جمیل یک ساعتی قبل از اذان صبح … حاج عباس و بعضی از مسجدی ها در نماز شب … گاهی هم صحبت و دردِ دل و صدای شستن استکان ها برای یک چای ناب سحری … و جمیل خواب و بیدار، در سرایش غلت می خورد … حالِ برخواستن نداشت … منتظر، تا صدای اذان … خادم کلید بر کمد جادویی انداخت و با ژست مهندسانه ی خود، بساط پخش اذان صبح گستراند … اُفَوِّضُ اَمری اِلی الله اِنََّ اللهَ بَصیرٌ بِالعِباد … صدایی جانبخش و آشنا برای بیدارهای بین الطلوعین … جمیل نه کسل و گرفته، که با حالی خوش از جای برخاست و وضو ساخته، سرعتی و فِرز به جماعت پیوست. نماز … دعای سلامتی امام زمان علیه السلام … تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها … خوش و بش هم مسجدی ها با هم … چای دیشلمه و دو کیک یزدی … کله ی صبح، همه سر حال و دوست داشتنی؛ با لبخند های ملایم … خادم با سینی چای و کیک به جمیل رسید و با گرمای همیشگی:  حال پسرم چطوره؟ خوش و سرحالی آقا جمیل؟  ممنون حاج آقا … شرمنده ی زحمت ها  خادم بیشتر خم شد و درگوشی به جمیل گفت: صبحانه بیا پیش ما … ضمنا حاج خانم باهات کار داره … وقتی سفره انداختند؛ صدات می کنم …  جمیل با گفتنِ ” چشم حاج آقا ” سر فرو افکند و دلشوره ای به جانش افتاد …  با من چه کار دارند؟  از من خبر هایی یافته اند؟  پلیس به سراغشان آمده؟  بحث معصومه است؟  از من خطایی سرزده؟ جمیل دو ساعتی خوابید و با فراخوان خادم برخاست و راهی سرای آن ها شد. سفره ای سنتی و سراسر سلیقه … سلیقه در حد این زوج سالخورده نه ؛که در حد یک دختر پرشور و با حوصله … سماور کنار سفره با دلی پرجوش، خود می جنباند و قوری گل قرمزِ چهار نفره بالای سماور مستانه می دمید. نان سنگکِ دورو خشخاش، مربای بهار نارنج، پنیر تازه، کره حیوانی و … با چیدمانی ماهرانه، اشتها را دو چندان می کرد … جمیل، حاج اقا و حاج خانم کنار سفره … از معصومه خبری نبود … جمیل می خواست که او نیز می بود. بعد از صبحانه، حاج عباس به بهانه ی خبرگیری از باغ، خداحافظی کرد و حاج خانم مادرانه و ماهرانه باب صحبت گشود … جمیل می دانست که معصومه به گوش نشسته و همه چیز را می شنود … بانوی حاج عباس بسیار استادانه و با مهارت لازم پرسیدنی ها را پرسید و جمیل هم صاف و بی ریا همه ی زندگی اش را ریخت روی دایره … مادرِ معصومه فطرت پاک پسر را یافت و در میان حرف هایش، جمله ای را در لفافِ زیبا و با مقدمه ای مناسب پراند: “خودم دامادت می کنم پسرم” و جمیل در شرمی پسرانه، فقط یک جمله گفت: ” ممنون حاج خانم “ جمیل خداحافظی کرد و از پله ها پایین آمد اما ناگهان باز گشت و حاج خانم را صدا کرد:  راستی حاج خانم آیا حاج آقا از کار من توی مسجد راضی هستند؟  پسرم، عباس آقا آدم رُک و صریحیه اگر راضی نبود می گفت جمیل حال عجیبی داشت … انگار پدر و مادرش را یافته بود با روحیه و شاداب مشغول کار شد و مسجد را جارو زد و گرد گیری نمود و شیشه ها را برق انداخت. حال خوشی داشت او … @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوی کاشانی همراه با قرائت زیارت آل یاسین و دعای فرج توزیع رزق معنوی به اهالی منطقه @Etr_Meshkat