🌾ندبه های انتظار🌾
🛑چرا اشک بر امام حسین، اینهمه عظمت و پاداش داره؟
فرض کنید یک قاشق دارید،قیمت یک قاشق چند هست؟چند هزار تومان بیشتر نیست دیگه.
✍حالا اگه بگن در این قاشق ناپلئون یا یکی از پادشاهان ایرانی غذا خورده قیمتش چقدر میشه؟احتمالا میلیاردی!
قاشق که فرق نکرده! اما یک عنوانی پیدا کرد به عنوان قاشق ناپلئون!
◼️حالا اشک هم زمانی که عنوان و اسم امام حسین علیه السلام روی اون بیاد ارزشمند میشه
چون امام حسین تمام هستی و دارو ندارش رو برای خدا داد...
🖤خداوند هم خدایی خودش رو که نمیتونه بده،
🏴پس هر چیزی که برای امام حسین علیه السلام انجام بشه و نام و عنوان امام حسین علیه السلام روش بیاد ارزشمند میکنه و بهش پاداش میده و اینجوری جبران میکنه.
#ماه_محرم #شب_پنجم
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 🥀 🥀 🥀
🖤زمان رفتنش آمد
عمو با چشم گریان در پی بوسیدنش آمد
به سر عمامه ی سبزِ
حسن را بسته که زینب برای دیدنش آمد
و استادش عمو عباس
برای گفت و گو دربارهی جنگیدنش آمد
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
محمود کریمی.mp3
1.58M
●●●●●●●
🥀إن تُنکرونی فأنا ابن الحسن، سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن
من کشته تیغ نگاه حسین
عالم همه کشته شمشیر من
حسین آبروی من و حسین آرزوی من و
حسین زندگی من و عموی من
🎙محمود کریمی
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
▪️اولین تصویر از شهدای تروریستی خاش
🥀 سرگرد مهدی الله پور متاهل دارای دو فرزند دختر ۵ ساله و ۱۰ ساله اهل شیراز
🥀 ستواندوم حسن وحیدی متاهل دارای یک فرزند پسر ۳ ساله اهل شهرستان بجنورد خراسان شمالی
🥀 ستواندوم محمدرضا اسماعیلی متاهل دارای یک فرزند دختر ۳ ساله اهل شهرستان ورزنه اصفهان
🥀 ستواندوم رضا شیخی
🚩 کانال کمیل
🏴 @komeill_s313
بانوان عترت برخوار
و لا تحسبن الذین قتل فی سبیل الله....
خوش به سعادتتون که عاقبت بخیر شدید.
برای ما هم دعا کنید و از خدا بخواهید که شهادت پایان زندگی ما باشه.
.
من آقایاخانم مداح نیستم! 😭
ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضهی عمه میخواندم!
اینطور رسم است که روضهخوانها هر شبِ محرم، روضهی یکی از شهدا را بخوانند.
من هم میخواندم، اما به سَبکِ خودم!
مثلا شبِ اول که روضهی مسلم، باب است، از آنجایی میخواندم که خبرِ مسلم را آوردند، خبر آنقدر وهمآور بود که همانجا یک عده از کاروان حسین جدا شدند، زینب صورت برگرداند دید دارند میروند!
هِی نگاهِ حسینش کرد، هِی نگاهِ این ترسیدهها که به همین راحتی حسین را رها میکنند...
هر چه که باشد، خب خانم است دیگر! حتما تَهِ دلش خالی شد، اما دوید خودش را رساند به حسین: دورت بگردم عزیر خواهر، همهشان هم که بروند، خودم هستم...
بعد هم دوید سمتِ خیامِ بیبیها، آرامشان کرد، دلداریشان داد، نگذاشت یک وقت بترسند...
باز دوید سمت حسین، باز برگشت سمت زنها و بچهها...
هی دوید این سمت باز برگشت آن سو، که نگذارد یک وقت دلهره به جان طفل یا زنی بیفتد ...
یا مثلا شبِ چهارم که روضهی جناب حر را میخوانند، از آنجایی میخواندم که حر راه را بست، میگفتم زینب پردهی کجاوهها را انداخت تا یک وقت این زنها و بچهها چشمشان به قد و قامت حر نیفتد و قالب تهی کنند! بچهها را مشغول بازی کرد، زنها را گرمِ تسبیح...
همان روز، بینِ خیمهها آنقدر دوید و آنقدر به دانهدانهشان سر زد و به تکتکشان رسید که تا شب خودش از پا افتاده بود اما نگذاشت یک وقت کسی از اهل حرم، آب توی دلش تکان بخورد...
یا مثلا وقتی قرار بود روضهی هر کدام از شهدا را بخوانم، میگفتم هر کس از شهدا که به زمین افتاد زینب تا وسط میدان هروله کرد، بالای سر هر شهیدی رفت خودش همانجا شهید شد، اما نگذاشت حسین کنار شهید، جان بدهد!
برای همه شهدا دوید، به عدد تمام شهدا به دادِ حسینش رسید، از کنار تمام مقتلها حسین را بلند کرد و به خیمهگاه رساند...
اما نوبت به دو آقازادی خودش که رسید، دوید توی پستوی خیمهگاه خودش را پنهان کرد، یک جایی که یک وقت با حسین چشم به چشم نشود و خدای نکرده حسین یک لحظه از رویَش خجالت بکشد، حتی پیکرها را هم که آوردند از خیمهگاه بیرون نیامد، میخواست بگوید حسین جان اصلا حرفش را هم نزن، اصلا قابلت را نداشت، کاش جای دو پسر دوهزار پسر داشتم که فدایت شوند....
در تمام روضه ها، محور را زینب قرار میدادم و اول و آخرِ همهی روضهها را به زینب گره میزدم...
آنقدر از زینب میخواندم و از زینب میگفتم تا دلها را برای شام غریبان آماده کنم...
بعد تازه آن وقت روضهی اصلی را رو میکردم...
حالا این زینبی که از روز اول دویده، از روز اول به داد همه رسیده، از روز اول نگذاشته آب توی دلی کسی تکان بخورد...
حالا تازه دویدنهایش شروع شده...
اول باید یک دور همهی بچهها و زنها را فرار بدهد...
یک دور دنبال یک یکشان بدود، یک وقت آتش به دامنشان نگرفته باشد...
یک دور تمامشان را بغل کند یک وقت از ترس قالب تهی نکرده باشند...
در تمام این دویدنها دنبال این هشتاد و چند زن و بچه، هِی تا یک مسیری بدود و باز برگردد یک وقت آتش به خیمه زین العابدین نیفتاده باشد...
بعدِ غارتِ خیمهگاه، باز دویدنهای بعدش شروع شود، حالا بدود تا بچهها را پیدا کند...
بچهها را بشمارد و هی توی شماردنها کم بیاورد و در هر بار کم آمدنِ عددِ بچهها، خودش فروپاشد و قلبش از جا بیرون شود و باز با سرعت بیشتر بدود تا گم شدهها را پیدا کند...
بعد باز دور بعدیِ دویدنهایش شروع شود، هِی تا لب فرات بدود قدری آب بردارد، خودش لب به آب نزند، آب را به زنها و بچهها بنوشاند و دوباره بدود تا قدری دیگر آب بیاورد....
تازه اینها هنوز حتی یک خرده از دویدنهای زینب نبود...
از فردای عاشورا که کاروان را راه انداختند، تازه دویدنهای زینب شروع شد!
زینب هِی پِی این شترهای بی جحاز دوید تا یک وقت بچهای از آن بالا پایین نیفتد...
تا یک وقت، سری از بالای نیزهها فرونیفتد...
من مداح نیستم👇👇
ولی اگر بودم
تمام این ده شب، روضهی دویدنهای زینب را میخواندم...
آن وقت شب یازدهم که مجلسم تمام میشد و بساط روضهها از همه جا جمع میشد، دیگر خیالم راحت بود، اینها که روضههای زینب را شنیدند، تا خودِ اربعین خواهند سوخت، حتی اگر دیگر جایی خبر از روضه نباشد...
✍ملیحه سادات مهدوی
اجر این روضه و اشکی که با خوندن این چند سطر به چشم کسی بیاد، تقدیم به پدر و مادرم که همه چیزم و بطور خاص محبت اهلبیت رو مدیونشون هستم.😭😭😭
مجمع الذاکرین خواهران برخوار