عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... 14 یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم. هوا خیلی سرد شده بود.🌨 ❄️برف های ریز تو هوا می
🔹 #او_را ... 15
-سلام.فکراتونو کردید😅؟
-تو همین نیم ساعت؟؟
-برای من که اندازه نیم قرن گذشت!
نمیخوای یه نفر عاشقت باشه؟
دوستم نداری،نداشته باش!
فدای سرت...
ولی بذار من دوستت داشته باشم و دورت بگردم...
لیلای من شو...
قول میدم مجنون ترین مجنون بشم❣
-آقای کیانی من هنوز وقت نکردم حتی به پیشنهادتون فکر کنم!!😶
-میشه بگی عرشیا؟؟
میشه بهت بگم عشقم؟؟
همونجوری که تو رویام صدات میزنم....
-موقع صحبت پشت گوشی خیلی خوددار تر بودین!😳
-آخ....
قربون این ناز کردنت برم من...😍
هیچوقت نتونستم کسیو مثل تو دوست داشته باشم...
مگه اعتراف به عشق گناهه؟؟
چقدر نیاز داشتم دوباره یکی باهام اینجوری صحبت کنه...
مثل سعید...
اشک از گوشه چشمام سر میخورد و تو آبشار موهام غرق میشد!
-من خیلی خسته ام...
میخوام بخوابم.
شب بخیر!
-ای جانم...
کاش من به جات خسته بودم خانومی...
باورم نمیشه دارم با تو صحبت میکنم ترنم...
بخواب عشق من!
تو مال منی،حتی اگر منو نخوای!
شبت بخیر ترنمم...
حرفاش دلمو قلقلک میداد!
حتی از سعید هم قشنگ تر حرف میزد💕
به مغزم فشار آوردم تا قیافشو یادم بیارم...
انگاری قیافشم از سعید خوشگل تر بود!
یعنی عشق جدید سعید هم از من خوشگل تره؟؟
سعید که میگفت هیچ دختری به نازی من نمیرسه...😭
همیشه با خودم رو راست بودم...
بدون اینکه بخوام با خودم لج کنم و مزخرف تحویل خودم بدم،بهش فکر کردم...
به عرشیا
به سعید
سعید هرچند زباناً خیلی عاشقم بود ولی صداقت تو حرفای عرشیا خیلی بیشتر بود...
نمیدونم!
شایدم زبون باز تر بود!
بی رودربایستی ازش بدم نیومد!
حداقل یکی بود که سرگرمم کنه و حوصلم کمتر سر بره!
هرچی بود از تنهایی بهتر بود!
همه اینا بهونه بود،
میخواستم به گوش سعید برسه تا فکرنکنه تونسته نابودم کنه!👿
نمیدونم،شایدم واقعاً عرشیا میتونست آرامش از دست رفتمو بهم برگردونه!
سرم داشت میترکید.
باید میخوابیدم!
فردا جمعه بود و میتونستم هرچقدر که میخوام بهش فکر کنم!
حوالی ساعت8بود که چشامو باز کردم.
برای صبحونه که پایین رفتم،
از دیدن مامان تعجب کردم😳
-سلام😳
-سلام صبح بخیر عزیزم ☺️
-صبح شماهم بخیر!چی شده این موقع روز خونه اید؟
-آره،یه قرار کاری داشتم که دو ساعت انداختمش عقب.گفتم امروز رو باهم صبحونه بخوریم😊
البته پدرت نتونست جلسشو کنسل کنه یا به تعویق بندازه.برای همین عذرخواهی کرد و رفت 😉
-خواهش میکنم😐
-چی میل داری دخترم؟
مربا،خامه،عسل؟؟
-شما زحمت نکشید خودم هرچی بخوام برمیدارم😄
-بسیارخب...
ترنم جان باید باهات صحبت کنم!
-بله،متوجه شدم که بی دلیل خونه نموندین.بفرمایید؟
-عزیزم نزدیک عیده و حتماً هممون دوست داریم مثل هرسال بریم مسافرت!
ولی متاسفانه من و پدرت یه سفر کاری به خارج از کشور داریم و حدود ده روز اول سال رو نمیتونیم کنارت باشیم!
البته اگر بخوای میتونی باهامون بیای!
اگر هم دوست نداری میبریمت خونه ی مادربزرگت😊
-شما از کل سال فقط یه عید رو بودید،اونم دیگه نیستید؟؟😏
مشکلی نیست،من عادت کردم!
جایی هم نمیرم.همین جا راحتم.
با مرجان سعی میکنیم به خودمون خوش بگذرونیم😏
-یعنی تنها بمونی خونه؟؟
فکر نمیکنم پدرت قبول کنه!
-مامان! من بزرگ شدم!
بیست و یک سالمه!
دیگه لازم نیست شما برام تعیین تکلیف کنید😕
-اینقدر تند نرو...
آروم باش!
با پدرت صحبت میکنم و نظرشو میپرسم و بهت میگم نتیجه رو.
حالا هم برم تا دیرم نشده 😉
مراقب خودت باش عزیزم،خداحافظت👋
"محدثه افشاری"
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 #او_را ... 16
صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم.
سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم📱
شماره مرجانو گرفتم،
-الو مرجان
-سلام...تو چرا اینقدر سحرخیزی دختر...
اه...
خودت نمیخوابی،نمیذاری منم بخوابم!😒
-باید باهات صحبت کنم.عرشیا رو یادته؟چندبار راجع بهش گفتم برات.
-همون همکلاسی خوشگله زبان فرانسه؟😍
خب؟؟
ماجرای دیروز رو براش تعریف کردم.
-جدی؟؟😂
چه پررو...
ولی خوشم میاد از اینا که زود پسر خاله میشن😂
خیلی راحت میشه سرکارشون گذاشت😂
-نمیدونم.
دودلم
از یه طرف میگم از تنهایی که بهتره...
از یه طرف میگم اینم یکی لنگه سعید...😒
از یه طرف نیاز دارم یکی کنارم باشه.
نمیدونم انگار یچیزی گم کردم...
حالم خوب نیست، خودت که میدونی!
میگم شاید عرشیا بتونه امید به زندگی رو بهم برگردونه!
-ولی بنظر من تو میخوای حال سعیدو بگیری😉
-نمیدونم...
باور کن نمیدونم...
-حالا هرچی که هست،امتحانش که ضرر نداره! 😈
دو روز باهاش بمون،خوشت اومد که اومده،
نیومدم، میگی عرشیا جون هررریییی😁
-اره،راست میگی
-فقط ترنم! جون مادرت انصافاً دوباره مثل قضیه سعید نکنی، بعد تموم کردن نتونم جمعت کنما😏
هرکاری میکنی عاشق نشو
واقعاً به چشم سرگرمی نگاش کن!
-آخه رابطه بدون عشق به چه درد میخوره؟؟
-فکر میکنی همه دوست دختر،دوست پسرا عاشق همن؟😏
اگر عاشقن چرا ته همه رابطه ها یا به خیانت میرسه یا به کثافت کاری؟؟
اگرم خوش شانس باشن ازدواج میکنن،بعد اون دوباره طلاق میگیرن😒
-پس اصلا برای چی باهم میمونن؟؟
-سرگرمی عزیزم؟
سر گر می!!
مثل الانه تو،که حوصلت سر رفته😉
-اوهوم. باشه...
-کی میای ببینمت؟
-امروز که فکرنکنم،شاید فردا پس فردا یه سر اومدم...
-باشه، خودت بهتری؟؟
-بهتر؟؟😏
من فقط دارم نفس میکشم!
همین!
-اه اه...باز شروع کرد
برو ترنم جان.برو حوصله ندارم،بای گلم👋
-مسخره....
رفتم سراغ دفترچم که دیشب میخواستم مثلا توش بنویسم اما با دیدن شماره عرشیا،فراموشم شده بود.
نشستم پشت میز...
✍نوشتن مثل یه مسکنه!💉
وقتی نمیدونی چته،
وقتی زندگیت پر از سوال شده،
بشین بنویس،
اینجوری راحت تر به جواب میرسی✅
نوشته های قبلیمو مرور کردم و رو هر کدوم که راجع به سعید بود،یه خط قرمز کشیدم....🚫
مرجان راست میگفت!
دیگه نباید دل ببندم!
مثل سعید که دل نبسته بود و خیلی راحت گذاشت و رفت...🚶♂
من باید دوباره سرپا میشدم💪
من چم شده بود؟؟
باید این مسئله رو حل میکردم✅
نوشتم و نوشتم و نوشتم...
تو حال خودم بودم که عرشیا زنگ زد...📱
دل دل میکردم که جواب بدم یا نه...
دستمو بردم سمت گوشی...
-الو
-سلام،صبح بخیر😊
بالاخره بیدار شدین؟؟☺️
-صبح شماهم بخیر،بله خیلی وقته...
-عه پس چرا جوابمو ندادید😳
-عذرمیخوام، دستم بند بود
-اهان،خواهش میکنم...
خوبین؟دیشب خوب خوابیدین؟
-ممنونم،بله
-چه جوابای کوتاه و سردی😅
فکراتونو کردین؟
-تا حدودی...
-خب؟به چه نتیجه ای رسیدین؟
-من الان نمیتونم راجع به شما نظر بدم.
چون تا الان فقط یک همکلاسی بودین برام و شناختی ازتون ندارم
-خب این شناخت چطور به دست میاد؟؟
-فکرمیکنم یک رابطه کوتاه امتحانی
-جدی؟؟؟؟؟؟😳
وای من که الان ذوق مرگ میشم که😅
چشم هرچی شما بگی...
-خیلی جالبه😅
موقع صحبت میشم شما،خانم سمیعی
موقع پیامک میشم،تو، ترنم،عشقم😂
-خب آخه یکم باحیام😅
خجالت میکشم.
تازه اولشه خب😉
-بله...
همه اول رابطه بهترین موجود روی زمین نشون میدن خودشونو😏
-تیکه میندازی؟؟
من همیشه بهترین میمونم برات...
اونقدر که رابطه کوتاه امتحانیت،بشه یه رابطه ابدی عاشقانه💕
-بله بله....کافیه یکمم زبون باز باشن،دیگه بدتر....😆
-بیخیال همه اینا،مهم اینه که به خواستم رسیدم 😍
به رفیقام که قول دادم بهشون شیرینی بدم 🍰
-واقعاً؟ 😂
دیوونه😂
یه ساعتی باهم حرف زدیم.
و قرار شد شام باهاش برم بیرون...
"محدثه افشاری"
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
#حدیث_روز
امام على عليه السلام:
جويا نشدن حال دوست، به جدايى مى انجامد
تَركُ التَّعاهُدِ لِلصَّديقِ داعِيَةُ القَطيعَةِ
الإرشادجلد1صفحه303
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🍓🍓🍓
🍓🍓
🍓
#حسرت
💎 همين امروز؛ زندگیت رو " زندگی " کن !
🔹️ بعدها ... وقتی موهای جو گندمی ات را از پیشانی ات کنار میزنی و قرص های رنگارنگت را به ضرب آب ؛ پایین میدهی...
🔹️ وقتی با کسی که عادت کرده ای به بودنش کنار شومینه ی رنگ و رو رفته ی خانه مینشینی و به جای دوستت دارم، از پادردت شکایت میکنی ...
🔹️ وقتی برای بار هزارم سریالی را تماشا میکنی...
🔹️ وقتی دیگر برایت فرقی نمیکند موهایت سپید باشند یا بلوند! نسکافه ای باشد یا هر رنگ دیگری!
🔹️ وقتی پسر بزرگترت روز مادر برایت صندلی نماز می آورد ؛ متوجه خواهی شد که:
زندگی آنقدر ها ارزش نداشت که برای به دست آوردن چیزهای پوچ دنیایی بجنگی ! که برای آخرتت تلاش نکنی!
🔹️ به زودی وارد روزمره گی هایت خواهی شد...
🔹️ به زودی وارد روزی میشوی که آرام و ساکت روی صندلی چوبی قدیمی جهیزیه ات رو به روی پنجره ی خانه نشسته ای و چای مینوشی و همسرت طبق معمول مشغول غر و لندهایش ست..
🔹️ به زودی متوجه خواهی شد که چه کلاه بزرگی سرت گذاشت این زندگی! که هر روزت را به بهانه ی روز بهتر ، از تو ربود و تو چه ساده لوح بودی که حرفش را باور کردی!
🔹️ زندگی تو همین امروز است همین ساعت ! کاری که دوست داری انجام بده!
🔹️ "دوستت دارم" را به هرکس که لایق هست بگو...
زندگیت را با کسانی که دوستشان داری بگذران... بعدتر ها متوجه خواهی شد که زندگی همین هاست !
💎 اما...
زندگی ات را همین امروز زندگی کن!
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
#آشپزی_شمیم_باران
#آش_آبادانی 😋
مواد لازم
نخود و لوبیا سفید ۱ پیمانه
گوشت ۲۵۰ گرم
پیاز متوسط ۱ عدد
عدس ۱ پیمانه
برنج ۲ پیمانه
تره خرد شده ۵۰۰ گرم
فلفل قرمز یا سیاه به مقدار لازم
نمك و زردچوبه به مقدار لازم
طرز تهیه
۱- ابتدا گوشت را به همراه پیاز رنده شده و زردچوبه میپزیم ،پس از یك ساعت نخود و لوبیا سفید را كه قبلا به مدت 24 ساعت خیس كردهایم به گوشت اضافه میكنیم.
۲- وقتی گوشت و حبوبات كاملا پخته شد برنج، عدس، سبزی و فلفل را به آن اضافه میكنیم و درجه شعله گاز را تنظیم میكنیم، باید هر چند دقیقه هم بزنیم كه ته نگیرد.
۳- این غذا باید كاملا پخته شود، گوشت رو كاملا ریشریش کنید و روی آش بریزید. در انتها آش را با كشك، نعناداغ و مقداری گوشت تزئین كرده و سرو میكنیم.
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
کار دوستان در بخش آشپزی #شمیم_باران....😋👆
ایشون از برندگان مسابقه ی ما هم بودن ☺️👌
💕محبت چیست؟!
محبت مانندسکه است که توقلک دل هرکسی بیندازی،
دیگه نمیتونی درش بیاری!مگه اینکه ،
دلش رو بشکنی
به همین سادگی.....
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... 16 صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم. سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم📱 شماره مرجانو
🔹 #او_را ... 17
عرشیا حسابی به خودش رسیده بود.
البته منم کم نذاشته بودم،اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن...
شب هر دومون از خودمون گفتیم.
عرشیا تا میتونست زبون ریخت و منو خندوند😂
واقعاً چهره جذابی داشت...
چشمای طوسی،
موهای مشکی که همیشه،یه حالت خیلی شیکی بهشون میداد،
بینی باریک و بلند و ته ریش
یه چهره ی مردونه و جذاب...
با این حال به پای خوشگلی و جذابیت من نمیرسید...😌
عرشیا اونقدر اون شب صحبت کرد که حتی اسم بچه هامونم مشخص کرد!!
قبل خداحافظی یه جعبه کوچیک و خوشگل گذاشت جلوم.
-این چیه؟؟
-یه هدیه ناقابل برای باارزش ترین فرد زندگیم...🎁
-یعنی برای من؟؟😳
-مگه من باارزش تر از توهم تو زندگیم دارم عروسک؟؟😉
-وای ممنونم عرشیا...
-قابل شمارو نداره خانومی😉
حالا نمیخوای بازش کنی؟؟
-چرا😉
با دیدن گردنبند برلیان ظریف و خوشگل داخل جعبه چشام برق زد😍
-وااااایییی....
عرشیا...این برای منه؟؟؟
چقدرررر نازه....
وای ممنونم...
-خواهش میکنم عزیزم...
قیمتش یه بوس میشه😉
-بی ادب لوس😠
نخواستم اصلا...
-شوخی کردم بابا....
-عرشیا!یادت نره که این رابطه،کوتاه مدت و امتحانیه😡
-باشه بابا...نده...فقط با این حرفات دلمو نلرزون...
لطفا😞
-تقصیر خودته...
کی تو دیدار اول چنین حرفی میزنه؟؟
-بله ببخشید... 😔
-خواهش میکنم حالا☺️
ممنون،خیلی خوشگله...
فقط داره دیرم میشه،
ممکنه بابام توبیخم کنه.
دیگه باید برم.
-چقدر زود😞
باشه عزیزدلم...
کاش حداقل ماشین نمیاوردی،خودم میرسوندمت...
-نه ممنون.
زحمتت نمیدم...
بابت امشب ممنونم.
خداحافظ👋
-من از تو ممنونم که اومدی خانومی...
دوستت دارم ترنم...
خداحافظ گل من👋💋
از پیش عرشیا که برگشتم حالم خوب بود،چند روزی شارژ بودم...
تا اینکه رفتم سراغ دفترچم...
"محدثه افشاری"
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 #او_را ... 18
دفترچه رو باز کردم و نوشته هامو خوندم،
آخرین نوشتم نیمه تموم مونده بود...
همون روزی که رابطم با عرشیا شروع شد،میخواستم راجع به زندگیم بنویسم که با زنگ عرشیا نصفه موند...
حالا همون زندگی رو داشتم+عرشیا ✅
دوباره رفتم تو خودم...
انگار آب داغ ریختن رو سرم...
هرچی مینوشتم،
هرچی میگشتم،
هرچی فکر میکردم،
هیچی تو زندگیم بهتر نشده بود❌
فقط عرشیا حواسمو از زندگی پرت کرده بود✅
همین...
هیچی به ذهنم نرسید،جز حرف زدن با مرجان.
-الو مرجان
-سلام ترنم خانوم!
چه عجب یاد ما کردی!
-ببخشید... سرم شلوغ بود!
-سر تو قبلاً هم شلوغ بود اما باز یه یادی از رفیق قدیمیت میکردی!
اما انگار یار جدیدت کلا وقتتو پر کرده😉
-لوس نشو مرجان😏
خونه ای؟
میخوام بیام پیشت...
نیاز دارم باهات صحبت کنم.
-دوباره چت شده میخوای ناله هاتو برام بیاری؟؟
-مرجان...خونه ای؟؟؟
-الان که نه،
ولی تا دوساعت دیگه میرم خونه.
اون موقع بیا😉
-باشه.
کاری نداری؟؟
-فدای تو...
بای
تا یه سیگار بکشم، یکم قدم بزنم و یه دوش بگیرم،یه ساعت و نیم گذشت.
حاضر شدم و راه افتادم سمت خونه مرجان.
سر کوچشون بودم که دیدم داره میره سمت خونه.
یه بوق زدم تا متوجه شه پشت سرشم.
-عه،سلام...
چه به موقع رسیدی
-سلام، میخوای دیگه نریم خونه؟
سوار شو بریم پارکی،جایی...
-هرچند خسته ام اما هرچی تو بگی😉
سوار شد و رفتم سمت بوستان نهجالبلاغه 🌲🌳
خیلی این پارکو دوست داشتم،
کلی خاطره ازش داشتم...
دو تا بستنی گرفتیم و نشستیم رو نیمکت.
-خب؟
باز چته؟
نکنه این بار صدای به دخترو از گوشی عرشیا شنیدی؟😂
-خیلی مسخره ای مرجان...
منو نگا که اومدم با کی حرف بزنم!!!
-خب بابا قهر نکن...
میدونی که شوخی میکنم،چرا بهت برمیخوره؟؟
بگو عزیزم،چیشده؟
-مرجان...
من...
حالم خوب نشده...
حتی با وجود عرشیا هم زندگیم همونجوری مسخرست...
-خب؟
-ببین عرشیا فقط تونسته حواس منو از زندگیم پرت کنه،
وگرنه هیچ تغییری برام به وجود نیاورده...
-میخوای چی بگی؟؟
-فقط سعید میتونست زندگی منو قشنگ کنه💕
-سعیدم نمیتونست...
-چی؟کی گفته؟
من با سعید حالم خوب بود...😢
-یکم عقلتو به کار بنداز!
تو از اول همینجوری بودی!
سعیدم مثل عرشیا فقط حواستو پرت کرده بود!😒
مثل من که بهزاد،کامران،شهاب،ایمان،سروش و...همه شون فقط حواسمو از زندگی پرت میکنن....
-یعنی چی؟
-تو با سعید احساس خوشبختی میکردی؟
-خب آره!
-پس چرا دم به دقیقه کارت رپ گوش دادن و گریه های شبانه بود.
پس چرا گاهی با قرص خوابت میبرد؟؟
-خب بخاطر مشکلاتی که تو زندگیم دارم...
-بعد سعید چرا حالت بد شد؟
-همون مشکلات+تنهایی+خیانت دیدن
-خب الانم با وجود عرشیا همون دو تا چاله ی آخری برات پر شده!
اون چاه هنوز سر جاشه!!
-تو اینا رو از کجا میدونی؟؟
-چون منم تو همون لجن دست و پا میزنم!!
-پس چرا حالت همیشه خوبه؟😳
-نیست،فقط سعی میکنم بهش فکر نکنم.
از یادم میبرمش تا اذیتم نکنه!
ولی تو همش داری بهش فکر میکنی!😒
بخاطر همینم عذاب میکشی!
-خب آخه من نمیتونم مثل تو باشم!
من رو بی هدف بودن آزار میده!
-پس اینقدر آزار بکش تا دق کنی!
کدوم هدف؟؟
ما همه تو این دنیا تو لجن دست و پا میزنیم!
هیچکس خوشبخت نیست!
همه فقط اداشو درمیارن!
اینقدر تو مخ تو فرو کردن پیشرفت هدف ترقی،که باورت شده این دنیا جای رشده!!😏
اینجا هیچی نیست جز یه صحنه تئاتر و ما هم همه عروسک خیمه شب بازی!!
حرفای مرجان مثل پتک کوبیده میشد رو سرم!
حالم داشت بد میشد...
بلند شدم و مرجانو رسوندم خونش و خودمم رفتم خونه...
"محدثه افشاری"
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🌹خداوندا....
اگر ستار العیوب نبودی،
ما از رسوایی،
چه میکردیم.... 😓
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🌹🍃خداوند هیچ دری را بر مومن نمی بندد
مگر اینکه بهتر از آن را به روی او باز کند....👌
بحار الانوار
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
❣☘❣
❣☘
❣
#داستان
❤ آیا قلب برادرت با ما بود؟
💢 اولین جنگی که در دوران زمامداری امیرالمؤمنین علی علیه السلام اتفاق افتاد، جنگ جمل بود. لشکر علی علیه السلام در این نبرد پیروز شد و جنگ خاتمه یافت، یکی از اصحاب حضرت که در جنگ شرکت داشت، گفت: دوست داشتم برادرم در این جا بود و می دید چگونه خداوند شما را بر دشمن پیروز نمود. او نیز خوشحال می شد و به اجر و پاداش نایل می گشت.
💢 امام علیه السلام فرمود: آیا قلب و فکر برادرت با ما بود؟ گفت: آری! امام علیه السلام فرمود: بنابراین او نیز در این جنگ همراه ما بوده است.
💢 آنگاه افزود: نه تنها ایشان بلکه آنها که در صلب پدران و در رحم مادرانشان هستند، اگر در این نبرد با ما هم فکر و هم عقیده باشند، همگی با ما هستند که به زودی پا به جهان گذاشته و ایمان و دین به وسیله آنان نیرو می گیرد.
📚 بحار ج 32، ص 245 و ج 100، ص 96
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
💦💦
💦
#اصلاح_تغذیه
♦️ راهکارهای ساده حفظ سلامتی(۳) ♦️
✨تا غذای قبلی از معده خارج نشده ، غذای جدید نخورید
✨فضای لذتبخشی برای غذاخوردن انتخاب کنید
✨ایستاده و در حال حرکت ، غذا نخورید
✨بعداز مصرف غذا ، میوه میل نکنید
✨بعد از مصرف غذا و با معده پر استحمام نکنید
✨بعد از مصرف غذا فعالیت ورزشی نداشته باشید
✨تا میتوانید همراه غذا ، آب و نوشابه های گازدار مصرف نکنید
✨مراقب اضافه وزن خود باشید
✨به مزاج مواد غذایی و مصلحات آن کامل آشنا شوید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran