🏴🖤🏴
#داستان
♦️ مساوات از دیدگاه امام رضا علیه السلام
🔹️ مردی از اهالی بلخ می گوید: در سفر خراسان در خدمت امام رضا علیه السلام بودم، روزی سفره غذا انداختند و امام همه غلامان و خدمت گذاران خود حتی سیاهان را بر سر سفره نشانید تا با آنها غذا بخورند.
🔹️ عرض کردم: فدایت شوم! بهتر است برای اینان سفره جداگانه می انداختند. امام فرمود: ساکت باش! خدای همه ما یکی است، پدر و مادرمان نیز یکی است و پاداش بستگی به عمل اشخاص دارد.
📚 بحار ج 49، ص 88، و ج 64، ص 302
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🥀یا امام رضا ..هوایی مشهد توام
#استوری
#امام_رضا
#محمدحسین_پویانفر
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🍳 #آشپزی_شمیم_باران
#آش_شلغم 🍵
ماش 1پیمانه .برنج 1پیمانه .شلغم 4 عدد متوسط. سبزی آش حدودنیم کیلو. نارنج .نمک فلفل سیاه و زرد چوبه. درصورت تمایل گوشت چرخ کرده ،یا قلقلی کرده
طرز تهیه:
ابتدا ماش وبرنج رادر باهم خوب میپزیم تا برنج وماش خوب لعاب بیاندازند .
بعد مقداری از شلغم (دوعدد متوسط ) رو رنده میکنیم روی برنج وماش میریزیم .
دو عدد دیگه رو نگینی ویا حبه میکنیم (هر چی کوچک تر باشه بهتره ) ودر آش میریزم .نمک وزردچوبه فراموش نشه .وقتی شلغم ها مقداری پخته شدن سبزی آش رو اضافه میکنیم .ودر آخر فلفل سیاه تقریبا زیاد اضافه میکنیم .چاشنی این غذا نارنج میباشد که در آخر وقتی کشیدیم تو ظرف روش میریزیم
🌻نکته : اگه گوشت چرخ شده خواستیم بزاریم باپیاز سرخش کنید وبعد با برنج وماش میزاریم بپزه
نکته ی دیگه :اگه دوست داشتین میتونید سبزی آش رو تفت بدین وروی آش بزارین با هم بپزه ولی میشه هم خام روی آش قرار دادوپخت .در هر و صورت خوشمزه است .در مرحله ی آخر دوست داشتین میتونین پیاز داغ ونعنا داغ بسته به سلیقه ی خودتون اضافه کنید .
فقط نارنج وفلفل سیاه یادتون نره 😉 نوش جان 😋😋
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
💕آدم ها
به خاطر زیبا بودن شان دوست داشتنی نمیشوند!!!
بلکه
اگر دوست داشتنی باشند،
👈 زیبا به نظر میرسند
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید،
👌آنها را زیبا هم خواهید یافت
💕زیرا حس زیبا دیدن همان عشق است💕
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... ۲۶ -برو اونور عرشیا... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼️ -تو هیچ جا نمیری😠 -یعنی
🔹 #او_را ... 27
چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد...😳
بعد چنددقیقه آمبولانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو بلانکارد و بردن...
بدون معطلی افتادم دنبال آنبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم❗️
عرشیا رو بردن تو یکی از بخشا و دو سه تا دکتر و پرستار هم دنبالش....
دل تو دلم نبود...
به خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون👨⚕
سریع رفتم پیشش
-ببخشید...
سلام
-سلام،بفرمایید؟؟!!
-این...
این...
این آقایی که الان بالاسرش بودید،
چشه؟
یعنی چیشده؟؟
مشکلش چیه؟؟😥
-شما با ایشون نسبتی دارید؟؟
تو چشمای دکتر زل زدم،
داشتم تو فکرم دنبال یه کلمه میگشتم،
که نگاهی به سرتاپام انداخت و با ته اخم،گفت:
چرا قرص خورده؟؟؟
با تعجب گفتم:
-قرص😳⁉️
چه قرصی؟؟
-نمیدونم ولی ظاهرا قصد خودکشی داشته!!
کمی دیرتر میرسیدید احتمال زنده بودنش به صفر میرسید!!
😨با چشمای وحشتزده و دهن باز به دکتر نگاه میکردم که گفت:
-همکارای ما دارن معدشو شست و شو میدن،
چنددقیقه دیگه برید پیشش...
تو این وضعیت بهتره یه آشنا کنارش باشه😒
همونجا کنار راهرو نشستم و کلافه نفسمو بیرون دادم...
هوا داشت تاریک میشد ،
نه میتونستم عرشیا رو تنها بذارم،
نه میتونستم دیر برم خونه😣
همش خودمو سرزنش میکردم...
اخه تو که از سعید و هیچ پسر دیگه ای خیری ندیده بودی،برای چی باز خودتو گرفتار کردی😖
بلند شدم و رفتم بالاسر عرشیا،
تازه به هوش اومده بود.
سرم تو دستش بود...
بی رمق رو تخت افتاده بود.
با دیدن من انگار جون تازه ای گرفت و چشماش برق زد...😢
-چرا این کارو کردی؟
-تو چرا این کارو کردی؟؟😢
-عرشیا رفت و امد تو این رابطه ها معمولیه...
نباید خودتو اینقدر زود ببازی...
-پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختی؟😏
کلافه دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم
-اولا رابطه من و سعید فرق داشت...
بعدشم من دخترم،
تو پسری!مردی مثلا!!
-اولا چه فرقی؟
یعنی من از اول بازیچت بودم؟😢
بعدشم مگه مردا احساس ندارن؟؟
-عرشیا...
من دیرم شده...
میشه بگی یکی از دوستات بیاد پیشت من برم؟؟
بابا و مامانم شاکی میشن...
روشو برگردوند و اشک از چشماش سرازیر شد😭
-خیلی بی معرفتی...
برو....
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran