eitaa logo
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
2.5هزار دنبال‌کننده
974 عکس
994 ویدیو
4 فایل
💞☔دوست داشتنت بوی باران میدهد.. همان قدر لطیف و خوش ... عطر بارانم تویی... بیا و همه ی ما را معطر کن به این عطر حضور🤲 اللهم عجل لولیک الفرج خادم @dahe_navadihaa این کانال مربوط به دهه نودی هاست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💧💧💧 💧💧 💧 💎‌ وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد. برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!! برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. 🔹️بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می شوند... 🌸🍃 شـمـیـم بــاران... @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 داروی امام کاظم علیه السلام 👈سَمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع وَ قَدِ اشْتَكَى فَجَاءَهُ الْمُتَرَفِّعُونَ بِالْأَدْوِيَةِ يَعْنِي الْأَطِبَّاءَ فَجَعَلُوا يَصِفُونَ لَهُ الْعَجَائِبَ فَقَالَ أَيْنَ يَذْهَبُ بِكُمْ اقْتَصِرُوا عَلَى سَيِّدِ هَذِهِ الْأَدْوِيَةِ الْإِهْلِيلَجِ وَ الرَّازِيَانَجِ وَ السُّكَّرِ فِي اسْتِقْبَالِ الصَّيْفِ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ فِي كُلِّ شَهْرِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ فِي اسْتِقْبَالِ الشِّتَاءِ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ كُلَّ شَهْرٍ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ يُجْعَلُ مَوْضِعَ الرَّازِيَانَجِ مَصْطَكَى فَلَا يَمْرَضُ‏ إِلَّا مَرَضَ‏ الْمَوْت‏. 🔺امام کاظم (ع) بیمار شدند و پزشکان نزد ایشان آمده و برایشان نسخه‌های عجیب نوشتند.حضرت فرمودند:چه برشما آمده است؟ به سید و آقای این داروها اکتفا کنید. و و (نیشکر) در سه ماه اول تابستان، در هر ماه سه مرتبه و در سه ماه اول زمستان، در هر ماه سه روز و به جای رازیانه، (در زمستان) قرار داده می‌شود. پس بیمار نمی‌شود مگر به بیماری مرگ. 📚 بحار الأنوار،ج‏59،ص99 🌸🍃 شـمـیـم بــاران... @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابتدا یه سر پیاز رو با مقداری گوشت چرخ کرده تفت مختصر میدیم همراه با نمک وادویه(زردچوبه، دارچین وفلفل) زیاد نمیخوایم سرخ بشه که واسه سرماخورده ها مناسب باشه 😊 سپس آب میگیریم روش ومقداری نخود ولوبیای خیسونده از شب قبل رو هم اضافه میکنیم سبزی شامل گشنیز وجعفری وتره بلغور گندم (اسم دیگه درشته،گمنه) رو هم اضافه میکنیم همه رو با هم همزمان میزاریم بپزه تا جا بیوفته در انتها اگه خواستید پیاز داغ ونعنا داغ بریزید روش. اندازه ها همه حدود یک پیمانه است خیلی عالی وخوشمزه میشه. امتحان کنید 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣❣❣ ❣❣ ❣ ✅ محبوب‌ترین جمله نزد زنان « دوســتـت دارم» است. ✍ نزد مردان چه؟ نزد مردان، معادل «دوستـت دارم» چیست؟ آیا سخنی جاندار و جمله‌ای کلیدی وجود دارد که باتری جان ایشان را شارژ کند و آنان را به اوج برساند؟ 💥 بله؛این جمله: « به تــو افتخار می‌کنم» 📌 مرد اقتدار طلب و عاشق پیشه است. 💠 به تـو افتخار میکنم همان اندازه به مردان انرژی می‌دهد که جملۀ «دوستت دارم» به زنان نیرو می‌بخشد. 🌸🍃 شـمـیـم بــاران... @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... 6 از این دخترای چادری خیلی بدم میومد. احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده
. 🔹 ... 7 اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!! ترجیح دادیم همین یکی دوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم. -دیگه چه خبر؟ -هیچی،کلاس،سعید،سعید،کلاس😊 -میگم تو خسته نشدی از این سعید؟😒 باورکن من بیشتر از یکی دو ماه نمیتونم این پسرا رو تحمل کنم! دوست دارم آدمای مختلفو امتحان کنم. -من...نمیدونم...من میترسم از زندگی بدون سعید. من جز اون کسیو ندارم.😢 اصلا هیچکس نمیتونه مثل سعید باشه. -فکر میکنی... اینقدر بهتر از سعید هست که فکرشم نمیتونی بکنی. بعدم از کجا معلوم سعیدم تو رو اینقدر دوست داره؟؟ اصلاً از کجا میدونی چندنفر دیگه نداره؟ 😏 -سعید و خیانت😳 عمرا... سعید عاشق منه... -هه.تو این پسرا رو نمیشناسی... یه مارمولکی هستن که دومی نداره...😒 -اه...ول کن مرجان،سعید فقط با منه... -ولی اون موقع که من با سپهر بودم،یه حرفایی از سعید میزد..... -چه حرفایی؟؟🙁 -راجع به اخلاقای خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقاش و.... -حرف بیخود نزن مرجان. من دیگه میرم، میترسم دیرم شه. خداحافظ... بلند شدم و اومدم بیرون. تمام طول راهو به حرفای مرجان و بعضی کارای مشکوک سعید فکر میکردم...😥 خیلی حالم خراب شده بود چنددقیقه بود رسیده بودم جلوی باشگاه. اما احساس میکردم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم... حوصله هیچ کاریو نداشتم. دور زدم و راه افتادم سمت بام تهران... جایی که بارها با سعید رفته بودم...👫 حس میکردم روزای خوبی جلو روم نیست،باید یه چیزایی رو میفهمیدم... شماره های مشکوک توی گوشی سعید، گالری گوشیش که قفل بود، آنلاین بودنش تا نصف شب،درحالیکه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود.... داشتم دیوونه میشدم😔 من بیشتر از دو سال بود که با سعید بودم!💕 من دیوونه سعید بودم... اینقدر دوستش داشتم که هربار حس میکردم داره یه شیطنت هایی میکنه هم خودمو میزدم به اون راه که مبادا باعث جداییمون شه... گوشیمو از کیفم درآوردم بهش زنگ زدم. -الو سعید... -سلام خانومم...سلام عشقم...خوبی؟ -سلام نفسم.تو خوبی؟ -ممنون. تو خوب باشی منم خوبم... بعد از اینکه حرفامون تموم شد و قطع کردم، به خودم بابت تمام شک هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهی کردم... امکان نداشت سعید کسی جز منو دوست داشته باشه... 💕 "محدثه افشاری" ارسال فقط با حفظ نام نویسنده و لینک کانال 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 ... 8 تا برگردم خونه دیر شد، وقتی رسیدم مامان و بابا سر میز شام بودن. غذامو خوردم، چندجمله ای باهاشون صحبت کردم و رفتم تو اتاقم. کتابی که تازه خریده بودم رو آوردم و نشستم به خوندن...📖 حجمش کم بود و تو سه چهار ساعت تونستم تمومش کنم، طبق عادتی که داشتم یه برگه برداشتم و چکیده ای از اونچه که خونده بودم رو توش نوشتم و گذاشتم لای کتاب📄 تا هروقت خواستم فقط همون برگه رو بخونم تا مجبور نشم بازم کل کتاب رو بخونم و دوباره کاری بشه😉 داشت دیر میشد، صبح باید میرفتم دانشگاه. خیلی زود خوابم برد...😴 صبح بعد از کلاس اول،فهمیدیم استاد ساعت بعدمون نیومده و تا بعداز ظهر کلاسی نداریم. پس چندساعت بیکار بودم. 👱♂سعید تمام برنامه های کلاسیم رو حفظ بود، میدونست الان باید سرکلاس باشم، پس اگر زنگ میزدم و باهاش قرار میذاشتم حسابی ذوق میکرد و میومد دنبالم گوشیمو از کیفم بیرون آوردم و شمارشو گرفتم...📱 -الو سعید... -الو سلام.خوبید؟ -خوبید؟؟مگه من چندنفرم؟؟؟😂 چرا اینجوری حرف میزنی؟؟ -ببخشید من جایی هستم،بعداً باهاتون تماس میگیرم. 😳 تا اومدم چیزی بگم، یدفعه شنیدم یه دختر با صدای آرومی گفت سعید زود قطع کن دیگه،کارت دارم... سعیدم هول شد و سریع قطع کرد... هاج و واج به گوشی نگاه میکردم😥 یعنی چی؟؟ اون کی بود؟؟ سعید چرا اینجوری حرف میزد؟؟😠 چندبار شمارشو گرفتم ولی خاموش بود😡 داشتم دیوونه میشدم... نمیدونستم چیکار کنم. زنگ زدم به مرجان و همه چیزو تعریف کردم... -دیدی دیروز بهت گفتم!! بعد جنابعالی فکر میکردی من به رابطه مسخرتون حسودی میکنم😒 چندبار گفتم این پسره رو ول کن؟؟ -مرجان من دارم دیوونه میشم. حالم خوب نیست... چیکار کنم؟؟ -پاشو بیا اینجا، بیا پیشم آرومت میکنم... تا رسیدم پیش مرجان بغضم ترکید... خودمو انداختم بغلش و گریه کردم...😭😭 باورم نمیشه سعید به من خیانت کرده... ما عاشق هم بودیم، حتی خانواده هامون در جریان بودن... اینقدر گریه کردم که چشام سرخ سرخ شده بود و صدام گرفته بود.😣 تو همین حال بودم که سعید زنگ زد... گوشیو برداشتم و هرچی از دهنم درومد بهش گفتم... -ترنممممم....یه لحظه ساکت شو ببین چی میگم... -چجوری دلت اومد با من این کارو بکنی؟؟😠 -کدوم کار؟ تو داری اشتباه میکنی... عشقم بیا ببینمت همه چیو برات توضیح میدم... -خفه شوووووو... من عشق تو نیستم.... دیگه هم نمیخوام ریختتو ببینم....😡😭 -ترنم -سعید دیگه به من زنگ نزن... قطع کردم و چنددقیقه فقط جیغ زدم و گریه کردم. -ترنم بسه دیگه،ولش کن،بذار بره به جهنم. اصلاً از اولشم نباید اینقدر بهش وابسته میشدی... -مرجان تو نمیفهمی عشق یعنی چی.. -هه...عشق اینه؟؟😒 اگه اینه تا آخر عمرمم نمیخوام بفهمم... بیا اینو بگیر... آرومت میکنه... -این چیه؟😳 -بهش میگن سیگار!! نمیدونستی؟ -مسخره بازی درنیار... من لب به این نمیزنم... -نزن😏 ولی دیگه صدای گریتو نشنوم... سرم رفت... -این میخواد چیکار کنه مثلا؟؟ -آرومت میکنه...امتحان کن... -نمیخوام... -باشه پس یه بسته میذارم تو کیفت. اگر خواستی امتحانش کن😊 شب شده بود و مامان چندبار بهم زنگ زده بود. مرجان خیلی اصرار کرد بمونم ولی اجازه نداشتم شب جایی باشم... برگشتم خونه و مامان و بابا با دیدن سر و وضعم با تعجب نگام کردن😳 "محدثه افشاری" ارسال فقط با حفظ نام نویسنده و لینک کانال 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿لبخنـــــد ِخـــــدا در نفس ِصبح عیـــــان است 🌿بگذار خـــــدا دست بہ قلبت بگـــــذارد 🌱امروز برایش پُر ِلبخنـــــد و امیـــــد است 🌱هر ڪس ڪہ خودش را بہ خدایش بسپـــــارد... سلام صبحتون بخیر.... ☺️✋ 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💮💮💮 💮💮 💮 ⚡ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﮐﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﻮﺩﺑﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ.. ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﭻ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﺑﻪ ﺗﺸﮑﺮ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩ! ⚡ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻪ ﻣﺮﺩ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭﯾﯽ ﺑﻮﺩ.. ﺩﻭﺳﺘﻢ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ؟ ⚡ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: چرا ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﺩ؟ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺍﺳﺖ. ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﺴﺘﯽ و می توانی با تغییر خود ، دیگران را نیز اصلاح کنی و ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ دیگران تورا به بدی ها سوق دهند.. ⚡آری، کلید تنظیم رفتار و گفتار و کردارمان را به دست دیگری ندهیم. 💠 امیرالمومنین(ع): از [نشانه‌هاى‌] كمال ايمان‌ اين است كه بدى كننده را به نيكى پاداش دهى.. *غررالحکم 🌸🍃 شـمـیـم بــاران... @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦💦💦 💦💦 💦 💢 مزاج خود را بشناسیم 💢 🔹️ حفظ تعادل بدن از نظر مزاجی یعنی حفظ سلامتی 🔹️هرگاه به هر دلیلی بدن از این حالت تعادل خارج شود، گرمی، سردی، خشکی یا رطوبت در آن افزایش پیدا کرده و موجب بروز بیماری می شود. 🔹️نوع تعذیه، پوشاک، خواب و بیداری، حالت های عصبی، روانی و... ارتباط مستقیمی با حالات طبیعی یا مزاجی هر فرد دارد. 📌بنابراین برای داشتن زندگی سالم و موفق، همه ی ما نیازمند شناخت مزاج یا طبیعت خود هستیم. 🌸🍃 شـمـیـم بــاران... @Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
💦💦💦 💦💦 💦 #مزاج_شناسی #اصلاح_تغذیه 💢 مزاج خود را بشناسیم 💢 🔹️ حفظ تعادل بدن از نظر مز
📌 ان شاالله در آینده نزدیک از متخصصین این امر استفاده خواهیم کرد تا اعضای عزیز کانال از این طب جهت سلامتی و دوری از بیماری بهره مند شوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... (یکی از شهرهای خوزستان ) ابتدا خمیر نان رو از نانوایی تهیه کنید ولی اگه بلد بودین خودتون خمیر نان درست کنید که بهتر . ولی من درست وحسابی بلد نبودم از نانوایی خریدم 😕. بعد تایم طولانی میزارید بمونه تا هم ور بیاد وهم یه رگه ی ترشی بگیره مثلا من ۱۲ظهر خریدم تا عصر بیرون یخچال بود حدودا ۸ ساعت ابتدا خمیر رو به چانه های کوچک تقسیم میکنیم .بعد یک طرف خمیر رو در کنجد قرار میدهید وبعدفشار داده تاکنجدی شود بعد خیلی کم آرد در سینی میپاشیم که هنگام پهن شدن به سینی نچسبه وبا دست کاملا پهن کرده ودر روغن داغ سرخ میکنیم . این نون رو خانواده های بهبهانی روز عید فطر معمولا درست میکنن😋 چون شیرین نیست در کنارش معمولا عسل میزارن که شیرین میل بشه ولی با هر غذایی میتونید میل کنید.. جاتون سبز ما با نیمرو میل کردیم 😎 خیلی خوشمزه اس ...نوش جان ...التماس دعا😋 عکس از غذاهاتونم بفرستین... اینجا غذا ها امتحان شده اس😉 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤❣❤ ❤❣ ❤ 💢‌ زوج‎های موفق انتظاراتشان معقول و متناسب با زمان است 💢 🎀 ازدواج با دوران نامزدی متفاوت است. پس از ازدواج شما انتظاراتی از همسر خود دارید که با انتظارات دوران نامزدی تفاوت دارد. 🎀 به عنوان مثال در طول دوران نامزدی شما از زندگی دانشجویی و درآمد اندک رضایت دارید اما بعد از آن یعنی بعد از ازدواج شما توقع دارید تا همسرتان حقوق ثابتی را دریافت نماید. 🎀 در دوران نامزدی شروع آشنایی ، نو بودن و اوج لذت کنارهم بودن است اما به مرور زمان طبیعی است که از حرارت اولیه کم شود اما باید دقت کرد تا شعله و گرمای عشق و علاقه همیشه روشن باشد.. 🎀زوج‎های موفق قبل از ازدواجشان به طور صریح در مورد اعتقاد و انتظاراتشان از یکدیگر گفتگو می‌کنند و اگر یک اختلاف جدی میان آنها وجود داشته باشد به عنوان مثال مرد میخواد اسلامی زندگی کند ، اما زن نگاه غیر مذهبی دارد ، در این زمان آنها درباره این مسئله که آیا با یکدیگر ازدواج کنند یا نه به طور جدی فکر کنند و تصمیم بگیرند.. 🌸🍃 شـمـیـم بــاران... @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... 8 تا برگردم خونه دیر شد، وقتی رسیدم مامان و بابا سر میز شام بودن. غذامو خوردم، چندجمل
🔹 ... 9 حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق. چنددقیقه بعد هردوشون در اتاقو زدن و اومدن تو. میدونستم تا نگم چی شده بیخیال نمیشن پس همه چیو تعریف کردم... بابا عصبانی شد و... -دیدی میگفتم این پسره لیاقت نداره... کدومتون به حرفم گوش داد... گفتم این سرش به تنش نمیرزه😡 بابا میگفت و من گریه میکردم... همه رویاهایی که با سعید ساخته بودم، همه خاطره هامون از جلو چشام رد میشدن و حس میکردم قلبم الان از کار میفته💔😭 مامان سعی داشت آرومم کنه و به سعید بد و بیراه میگفت... چنددقیقه بعد هردو رفتن و ازم خواستن بخوابم و از فردا زندگی جدیدی رو برای خودم شروع کنم و نذارم فکر سعید مانع پیشرفتم بشه...🚫 اما من تا صبح گریه کردم و چت هامون رو خوندم و خاطراتو مرور کردم... هیچی نمیتونست آرومم کنه. هر فکری تو سرم میومد... تا یادم افتاد مرجان یه بسته سیگار تو کیفم گذاشته... تا بحال سمت این چیزا نرفته بودم اما چندباری دست سعید دیده بودم و میدونستم چجوری باید بکشم... پک اول رو که زدم به سرفه افتادم 😣 رفتم تو تراس و کشیدم و کشیدم و اشک ریختم... دیگه زندگی برام معنایی نداشت. من بی سعید هیچی نبودم... 😭 تحمل نامردی سعید برام خیلی سنگین بود... داغ بودم... داغ داغ... تب شکست و تنهایی، به تب بیماریم اضافه شده بود و تنم رو میسوزوند... رفتم حموم و آب سرد رو باز کردم...🚿 داغی اشکام با سردی آب مخلوط میشد و روی صورتم میریخت😭 از حموم درومدم، سردم بود ولی داغ بودم... دیگه زندگی برای من تموم شده بود... چندروزی نه دانشگاه رفتم نه سر بقیه کلاسا... بعد اونم مثل یه ربات،فقط میرفتم و میومدم... دیگه خندیدن یادم رفته بود💔 من مرده بودم...❗️ ترنم مرده بود...❗️ حتی جواب مرجان رو کمتر میدادم... مامان و بابا هم یا نبودن یا اینقدر کم بودن که یادشون میرفت چه بلایی سر تک دخترشون اومده... مامان دکتر روانشناس بود اما اینقدر سرش گرم مطب و بیمارهاش و این سمینار و اون سمینار بود که به افسردگی دخترش نمیرسید‼️ "محدثه افشاری" ارسال فقط با حفظ نام نویسنده و لینک کانال 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 ... 10 سعید چندباری پیام فرستاد که همه چیو ماست مالی کنه، اما وقتی جوابشو ندادم،کم کم دیگه خبری ازش نشد. مرجان بیشتر از قبل میومد خونمون،سعی میکرد حالمو بهتر کنه. اما من دیگه اون ترنم قبل نبودم❗️ نمره های آخر ترمم که اومد تازه فهمیدم چه خرابکاری کردم و چقدر افت کردم😔 سعید منو نابود کرده بود.... حال بد خودم کم بود،بابا هم با دیدن نمره هام شدیدا دعوام کرد و رفت و آمدم رو محدودتر کرد... برام استاد خصوصی گرفت تا جبران کنم. استادم یه پسر بیست و هفت،هشت ساله بود. خیلی خوشتیپ و جنتلمن✅ بعد از چند جلسه ی اول که اومده بود دیگه فهمیده بود که من همیشه طول روز تنهام و کسی خونمون نیست... از جلسه هفتم هشتم بود که کم کم خودمونی تر از قبل شد... -درس امروز یکم سنگین بود،میخوای یکم استراحت کنیم ترنم خانوم؟ -برای من فرقی نداره. اگر میخواید میتونیم این جلسه رو تموم کنیم تا شما هم برید به کارای دیگتون برسید. -من که کاری ندارم.یعنی امروز جای دیگه ای قرار نیست برم... راستش احساس میکنم خیلی گرفته ای!میشه بپرسم چرا؟ -فکرنمیکنم نیازی باشه خارج از درس صحبتی داشته باشیم آقای ناظری! 😒 -بگو بهزاد! چقدر لجبازی تو خوشگل خانوم... -بله؟؟😠 -چیز بدی گفتم؟من با شاگردام معمولاً رابطه ی دوستانه تری دارم... ولی تو خیلی بداخلاقی... و از همه هم جذاب تر😉 -مثل اونا هم خرررر نیستم... پاشو برو بیرون😠 -چرا اینجوری میکنی؟😳 مگه من چی گفتم؟؟ -گفتم برو بیرووووون... من نیازی به استاد ندارم. خوش اومدی😡 -متاسفم برات... هرکس دیگه ای جای من بود یه بلایی سرت میاورد، حیف که پدرت با عموم دوسته.....😡 دختره ی وحشی... شب که بابا برگشت خونه دوباره یه دادگاه تشکیل داد تا یه جریمه جدید برام مشخص کنه... "محدثه افشاری" ارسال فقط با حفظ نام نویسنده و لینک کانال 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا