چطور قرآن، قرآنم شد......
بیشتر از سه سال پیش، لغتی به نام «قرآنم» در ادبیاتم نبود. قرآن داشتیم، محض تبرک بود و خواندنش در ماه مبارک رمضان و سر گرفتن شبهای قدر و تمام. باقی سال روی طاقچه بود. راستش را بگویم "حافظ" بیشتر میخواندم تا قرآن. چرا؟ چون نمیفهمیدمش. عربی قرآن بلد نبودم (و نیستم هنوز هم) ترجمهها هم که قربانشان بروم همان عربی بودند با «از» و «با» و «که» ... اما سه سال پیش همین حوالی من با قرآنی آشنا شدم که شد «قرآنم» آقای #علی_ملکی ترجمهاش کرده بود به چه قشنگی و خوانایی. داستانی بودن قرآن را، لحن مهربانش را، ناظر آگاه بودن را ... به خوبی منتقل کرده بود و من با آن قرآن دوست شدم. از آن به بعد قرآنم بیشتر از هرکتاب دیگری در دستم بود و بیشتر روزهای سال را با هم گذراندیم. هرچه بیشتر خواندم بیشتر با خدای درک کنندهی همراه و مهربان آشنا شدم و کتاب مقدس، از روی طاقچه آمد پایین در جریان روزمرهی زندگیام شد کتاب راهنما. خدا آمد در هرروز زندگیام...
پیشنهاد میکنم در این ایام که بهار قرآن است برای ختم قرآن از ترجمه خواندنی و آسان آقای ملکی استفاده شود.