eitaa logo
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
956 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
28 فایل
بسم رب النور .... کپی آزاد ارتباط با ما👇 @ashobedelambaraykarbala حداقل تا اینجا اومدی یه صلوات برا امام زمان بفرست 😉 لعنت اللـہ علے اسرائیل
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 _______________________ _امواج دریا ترسناکه موقعی که دریا طوفانی بشه +مثلا بری تو کشتی دریا توفانی بشه خیلی میترسم.. ‌_ما که نمیریم تو کشتی.. میریم قایق موتوری، خیلی خوبه +من نمیاام _بیخود میکنی +دریای کجا؟ _شمال +آرمان همیشه بابامو التماس میکرد بره شمال _اره +نریم دریا _چرا +بریم مشهد _نهه +من اصلا نمیخوام آب و هوا عوض کنم _چرا؟ +میخوام همین جا بمونم پیش مامان بابام، _اونام میان، +واقعا!! _اره، آتنا رو هم میبریم.. +گفتی بهشون؟ _فقط به بابات گفتم +چی گفتی؟؟ _گفتم برا اینکه نرگس آبو هوایی عوض کنه اجازه میدین ببرمش یه سفر کوتاه گفت اجازه نرگس دست خودته. گفتم شمام بیا، گفت نه خودتون دوتا برین.. +خبب؟؟؟ _راضیشون میکنیم بیان. +بابام وقتی گفت نمیاد یعنی نمیاد _خودمون میریم، +نههه _اتنا هم میبریم، +سه نفر فقط؟؟ _کی بیاد دیگه؟ +مثلا خواهرت، مامانت، امیر علی _به خواهرم بگم که زود تر از خودمون حاضر شده مامانمم میگم بیاد امیرعلیم که نمیتونه بخاطر عاطفه +چرا نمیتونه مگه عاطفه چطوره؟ _عاطفه چطوره؟؟ +من دارم از تو میپرسمم؟؟؟ عاطفه چشه ؟؟؟؟ تو میدونی من نمیدونمم؟؟؟ _یعنی واقعا نمیدونی داری عمه میشی +چییییی؟؟؟ عمههه❤️بچه کوچولووو😍اخجونن _نمیدونستی واقعا؟؟ +نه، از کی تاحالا _آرمانم میدونست ندیدی مگه؟ وقتی داشت ازمون خداحافظی میکرد به عاطفه گفت.. خیلی دوست دارم بچه برادر زادمو ببینم، انشاالله که برگردم اولین کلمه ای یادش بدم عمو باشه.. بعد از امیر علی پرسیدم گفت اره +همتون که میدونین چرا نگفتین بههه مننن؟؟؟ 😭 ........ اتنا))) به اسرار زیاد بابای محمد منم قرار شد به همراه نیما و نرگس راهی شمال شم.. لباسای آرمانو برده بودم تو خونه خودمون. گاهی اوقات میرفتم تو اتاق ارمان میخوابیدم شب. یا اگه نیما نبود پیش نرگس میرفتم.. کت و شلوار امیرمحمد خیلی بهش می اومد،همونی که روز عقدمون پوشیده بود. کنارش رفتم بوی امیر میداد. دلم تنگ شد براش. اما وقتی اومد تو خوابم ازم قول گرفت که ناراحت نباشم.. تو کت آرمان برگه ای دیدم..بازش کردم.. جانانم اتنام نمیدونم از کجا شروع کنم، چون نمیتونم خیلی احساساتمو با کلمات بین کنم. امامیدونم میخوای اینو بدونیکه چقدر دوست دارم.. میدونم اغلب نمیگم دوستت دارم، اما باورد کن که من تو رو از ته قلبم دوست دارم. من خیلی خوش شانسم که تو رو در این دنیا پیدا کردم.. تو مثل چراغ روشنایی هستی که تاریک ترین مسیر زندیگ منو روشن میکنه. اتنا، تو دلسوزترین، دوست داشتنی ترین و مهربان ترین ادمی هستی که در کل زندگیم دیدم. لبخند تو همیشه قلب منو گرم می کنه و به روح من احساس خوشبختی میده عزیزم فقط میخوام بدونی که من همیشه بهت احترم میزارم. و تااخرین روز زندگیم کنارت میمونم و دوستت دارم. هیچ چیز نمیتونه قلب منو از تپیدن برا تو باز دارد. هیچ چیز نمیتواند خاطرات گران بهایی که باهم ساختیمو از بین ببره.. هیچ جیز و هیچکس.. قلب من تا ابد مال توست.. بدون اشک تو چشای نازت خیلی آزارم میده. خیلی ها به خاطر جهاد در راه خدا، از عشقشون گذشتن. تو منو ببخش.. من همیشه مواظبت هستم
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ________________________ سه روز، رسیده بودیم شمال و قرار بود دوروز دیگه باشیم.. تو راه نیما کلی مسخره بازی دراورد واقعا مسافرت بدون نیما نمیشه.. به من میگفت نگران چی اون رفته زن گرفته تو اینجا نگرانی.. ........ سه روز بود که رسیدیم.. نیما بلند داد زد سرم منم کلی بد بیراه بهش گفتم،، از دستم ناراحت شد. اون دادی هم زد، حق داشت چون خیلی خسته بود، روزش فقط رانندگی کرده بود.تقصیر من بود . امروز رفتم معذرت خواهی کردم.. قبول نکرد.. باز بد باهاش حرف زدم وپشیمون شدم.. + میترسم. _بیا بریم همه رفتن منتظر تو موندن دختر بیا دیگه + نه من میترسم _من هستم که از چی میترسی. مامانم هست، بهار هست، پیمان هست، آتنا هست.. +نه میترسم تند میره، نگاه اون قایقا دیگه دارن کج میشن _بهش میگم موج نده بیا بریم + یه بار گفتی گفتم نه، _نرگس! همه منتظرمن و تو تو قایش نشستن،، +توبرو من گفتم نمیام.. _چرا نمیای؟؟بخاطر اینکه میترسی؟؟ نه من میدونم از دست من ناراحتی نرگس.. باشه ببخشید معزرت میخوام +من با این جور معزرت خواهی قانع نمیشم _خب بعد به پات میوفتم خوبه +چرا الان نمییوفتی؟ _الان؟؟ جلو این همه نگاه میشه به نظرت؟؟ +ارهه میشه فقط تو باید بخوای _نمشهه +میشههه، یعنی واقعا _جلو نگاه مامانم نمیشه؟ 😂 بعد مسخرم میکنن، +بزار مسخره کنن اتفاقا باید جلو مامانت معزرت خواهی کنی... _چرا اخهه؟؟ +تا تو باشی معزرت خواهی منو قبول کنی.. واقعا حاضر نیستی یه کار به بخاطر من انجام بدییی؟؟ _نرررررگس 😂 خیلی بدیییییی (واقعا میخواست جلو خانوادش به پام بیوفته. دلم سوخت.. +واقعا میخوای انجام بدی؟ _خیلی لجبازی +نهههههه نیما توبیخود میکنی اینکار کنی😂 _جدییییی +اره، شوخی کردم فقط میخواستم ببینم چی میگی😂 _عجب😂بیا بریم. +من شنا بلد نیستم غرق میشم..توبلدی؟؟ _اره، خب بیا بریم اگه قرار باشه بمیریم جفتمون بمیرم یکمون نه😂 +ولی بعد باید به پام بیوفتی تا باهات آشتی کنم وقتی برگشتیم _جلو نگاه بقیه نمیتونم😂خودمون باشیم چشم +نیماا میترسم بخدا قبلم داره میاد بیرون _از دریا از قایق؟ .. +جفتشون _ترس نداره..دستات چرا یخ شدن 😂 +دارم میگم میترسممم.. _ منم دارم میگم تو عشق منی +چی گفتی _من؟؟ هیچی برو بالا.. -نیما چی میگین مادر یک ساعت بنده خدارو حیران گذاشتی _نگا مامان داشتم این دختره رو راضی میکردم میترسه (قلبم تند تند میزد، از قایق موتوری خیلی میترسیدم، کنار نیما نشستم اینور خالی بود کنارم.. نیما دستموگرفت.. میترسیدم.. دلم شور میزد.. اونا داشتن دست میزدن.. اصلا انگار نه انگار دوتا عزادار اینجاست،، آتنا هم دستشو به سمت آب میبرد. دادزدم قسمش دادم دستتو سمت آب نبر.. نیما پاشد ایستاد، داد زدم بشییینننن،، نیمااا تو روخداااا.. بهار داشت برام میخندید.. قایقم هی تند وتند تر میرفت.. اشکم در اومد.. خدایا خودت کمکم کن😭نیما حرف به گوشم نمیداد.. تاحالا سوار نشده بودمم.. میخواست دور بزنه.. سرعتش خیلی زیاد بود.هرجی داد میزدم کسی نمیشندید . فکر کردم تو آبم چشام بستم هیچی نفهمیدم‌... ........ نیما نرگس.. نررررگسسسسس،،،، نررررگسم😭 من غلط کردم.. بیااااااا.. منننن نمیخوااام ایننن دنیااایییی بی تووووورو نررررگس بیااا.😭 چرا صبر نکردی حتییی برا یه بارررم شده بگم دوست دارم😭... چرا نرررگس.. منو حسرررت به دل گذاشتی رفتیییی.😭. نرررگس.. 😭تو وقتییی میگفتی من بمیرمم چکار میکنی یه چیزی میدونستی کهه میگفتیییی 😭نررگسس 😭چرا برا یه بارم شده نزاشتی بگم عاشقتممم😭نرگس چرا من به پات نیافتادم اون روز.. نررررگسممم😭 نرررگس مننن خیلی دوست داشتممم نگفتتممم بهههت😭نررگس بیا دعوااا کن باهامم😭نرررگس😭نررگ بیا بزن تو گوشم😭نررگس بی تو منم میمیرم..تنهاااااا شدمممممم نررگس😭بیکَس شدممم نرگس😭 خدایاااا این چه زندیگههه نرگسمووو میگیریییی 😭😭نررگسس اینا دارن منو میبرن میگن این کار کنییی نررگس در عذابب میشهه مگههه دورووغ نمیگننن نرگس 😭 ........ از خواب بیدار شدم دیدم نرگس داره تو خواب گریه میکنه.. بیدارش کردم.. +نیماااا 😭 _جانم! داشتی تو خواب گریه میکردی.یکم آب بخور . +خواب بود؟؟؟ _اره😂 +چطور خوابی بود که مرده بودم؟ _مرده بودی😂خدا نکنه.. +تو راحت میشی میری یه زن میگیری _دوتا میگیریم +تو خواب به من گفتی دوست دارم _تو که مرده بودی +نمیدونم چی بود.تو داشتی گریه میکردی _هرچی بود خواب بود +تو دریا غرق شدم _از بس تو فکر بودی😂
نرگس)) اگ اون خوابم نمیدیدم هیچوقت نمیفهمیدم چقدر دوسم داره براش تعريف کردم... _نرگس چقدر منو دوست داری +هیچی _واقعا +دوست ندارم _پس چیی +عاشقتمم😘.. اینم زندگی نامه یکسال ونیمه ی من.. عمهه شدم😍.. آتنا خواستگار داشت کلی بهش گفتیم ازدواج کن قبول نکرد😕💔 آرمان جای خالیش گل‌نرگس بود🌼 از زندگیم یاد گرفتم هیچ وقت، هیچ وقت کسیو از روی ظاهر قضاوت نکنم 🦋 هیچ وقت وجود خدا رو در کنار خودم فراموش نکنم 🌸 پایان 🌹 ✨
نظرتون رو درباره ی رمان گل نرگس بهمون بگین☺️👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/1099077
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
003146.mp3
149.6K
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ چه بسیار پیامبرانی که مردانِ الهیِ فراوانی به همراه آنان جنگ کردند! آنها هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان می‌رسید، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند)؛ و خداوند استقامت‌کنندگان را دوست دارد. 📖 آل‌عمران/۱۴۶ eitaa.com/etyhhbi
چایخانه علیه‌السلام ☕️ کُجا پیدا کنم دیگر شَراب از این طَهوراتر؟ بهشت اینجاست، اینجایی که دارم چای می‌نوشم🤍🌱 eitaa.com/etyhhbi
در کارهایتان از پنهان‌کاری کمک بگیرید؛ زیرا هر صاحبِ نعمتی مورد حسادت است! ✍🏻پیامبراکرم(ص) 📖تحف‌العقول/ج۲/ص۴۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه‌یِ شفا از (ع) که هربار می‌شنوم، مو به تنم سیخ میشه.. این ماجرا خیلی عجیبه! پیشنهاد می‌کنم حتما ببینید✨ eitaa.com/etyhhbi
کور بينا شد، فلج پا شد، گدا روزی گرفت، پشتِ هم رخ می‌دهد اينجا‌ از اين رُخدادها :) eitaa.com/etyhhbi
خدایا ممنونیم که به ما دادی، وَ اِلا دق می‌کردیم..❤️ به‌ پاسِ تشکر از این نعمت، صلوات🍃 ˹ eitaa.com/etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍دو شب پیش، مشهد الرضا امامِ باز کردنِ گره‌هایِ کور، تولدتون مبارک🥳❤️🎂 ˹ eitaa.com/etyhhbi
ا شتیاقی که به دیدارِ تو دارد دلِ من، دلِ من داند و من دانم و دل داند و من✨ ˹ eitaa.com/etyhhbi
عمل‌های زیبایی داره به سمتی میره که با سیندرلا ازدواج می‌کنی، بچه ت شکل عقاب تیزچنگال میشه😅 eitaa.com/etyhhbi
🔅دنيا چه زیبا می شود وقتی بیایی خوشحال زهرا می شود وقتی بیایی... 🔅نور تو می تابد به عالم با ظهورت خورشید رسوا می شود وقتی بیایی... 🔅فصل خزان زندگی پایان بگیرد هر غنچه ای وا می شود وقتی بیایی... 🔅وقت نمازت از ملازم هایت آقا هر روز عیسی می شود وقتی بیایی... 🔅با ذوالفقاری که به دست خود بگیری حیدر تماشا می شود وقتی بیایی... 🔅زخمی که روی سینه ی مادر نشسته حتما مداوا می شود وقتی بیایی... 🔅گنبد بسازی در بقیع مثل خراسان دلها مصفا می شود وقتی بیایی... 🔅در کوفه وقتی روضه ی زینب بخوانی هر دیده دریا می شود وقتی بیایی... 🔅شب های جمعه روضه در صحن اباالفضل هر هفته بر پا می شود وقتی بیایی... 🖋 رضا رسول زاده ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @etyhhbi ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
یه خانومی تعریف میکرد: امروز با دخترم دندونپزشکی بودم. نشسته بودیم تو سالن رادیولوژی. منتظر بودیم اسممونو صدا کنند. فقط من و دخترم چادری بودیم و یک خانوم و دختر کوچولوش، بقیه ی خانوما اکثراً بی حجاب بودند و چند تا بدحجاب. یهو یه آقایی وارد شد با تیشرت و کلاهِ قرمز و شلوارِ جین؛ (تیپی که ظاهراً مذهبی نبود)، یه نگاهی به جمع انداخت و رفت سمتِ سوپر مارکتِ روبروی سالن خرید کرد و برگشت. اومد سمتِ دخترم و یه شکلاتِ تک تک بهش داد و با صدای بلندی که همه بشنون، گفت : بیا دخترِ خوب ! این بابتِ قشنگ و متانتت.😊 همین جمله رو به اون دختر هم گفت و شکلات داد و نشست. سالن، چند لحظه هنگ بود. دو سه نفر شالشونو کشیدن رو سرشون، بقیه سرشونو انداختن پایین. خیلی حرکت جالبی بود مخصوصاً برای آقایون که یه غیرِ مستقیم و دوستانه بود.👏 🌺قشنگتر از اون، حسِ افتخار و زیبا بودن و اعتماد به نفسی بود که این دو تا بچه با چادرِ مشکی (بین اون همه زنِ رنگارنگِ ظاهراً زیبا) به دست آوردند.🌺 بی_تفاوت_نباشیم @etyhhbi
هرگناهی‌یه‌اثرخاصی‌داره... مثلابعضی‌ازگناه‌ها نعمت‌هاروازمون‌‌می‌گیرن، حال‌‌خوب‌‌رومی‌گیرن، اشک‌برای‌سیدالشهدارومی‌گیرن، آدمای‌خوب‌‌روازمون‌‌می‌گیرن، رفیقای‌خوب، ودرعین‌‌حال‌‌هم‌‌حواسمون‌نیست :) ➥⸾ @etyhhbi ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
امشب‌ بــــرایم‌ ڪــــربلایی‌ دست‌ وپا‌ کن خیلی‌‌ دلم‌ از‌ دوری‌ شش‌ گوشه‌ تنگ‌ است 💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @etyhhbi
یاداون‌تیکه‌ازکتاب‌قصه‌دلبری‌افتادم که‌شهیدمحمدخانی‌میرن‌حرم‌امام رضاومیگن‌خودت‌برام‌خیرش‌کن :) ➥⸾ @etyhhbi
♨️توسل به مادر امام زمان عجل‌الله برای برآورده شدن حاجات؛ 💠آیت‌الله مجتهدی تهرانی (رحم‍ةالله): 🔸دعا بسیار موثر است. خیلی ها پیش من می آیند و حاجت دارند، به آنها می گویم: "برو یک قرآن برای (عج الله تعالی فرجه الشریف) ختم کن یا هزار صلوات بفرست." 📚 دایرة المعارف جامع صلوات ص۱۸۵ ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @etyhhbi ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
یاداون‌تیکه‌ازکتاب‌قصه‌دلبری‌افتادم که‌شهیدمحمدخانی‌میرن‌حرم‌امام رضاومیگن‌خودت‌برام‌خیرش‌کن :) #اما
یاد اون حرفی افتادم که میگفت امام رضا کسیه که اگه حاجتت به صلاحتم نباشه برات صلاحش میکنه یا امام رضا خودت زندگی همه جوونارو سروسامون بده به بهترین شکلی که خودت دوست داری و خودشون دوست دارن رضا زمان
  لحاف قرمز رنگ بزرگ را از روی خودم کنار زدم ،بلند شدم به سمت پنجره رفتم، پنجره ی چوبی، آبی رنگ که نمای زیبایی به اتاق هدیه کرده بود را باز کردم ؛پرتوی طلایی رنگ خورشید در اتاق پیچید . روی چارچوب پنجره نسشتم ، به حیاط نگاه کردم ؛ تماشای حوض آبی رنگ که درست در وسط حیاط قرار داشت و شمعدانی های کنار حوض حس خوبی در  وجود ایجاد کرد ، دلتنگ روز های بهار شدم که  عطر شکوفه های سیب در حیاط می پیچد و فضا را معطر می کند در دلم سودایی نهفته بود که صدای ماد مرا  را به حال برگرداند. از پله های پائین رفتم ، خودرو را. به مطبخ رساندم  از اتاق کناری وارد شدم فضای مطبخ را دود بخار غذا گرفته بود . سلام مادر سلام زهرا سادات زود باش صبحانه را آماده کن که پدرت با شیر تازه می آید! سینی بزرگی برداشتم پنیر تازه همراه با نانی که مادر پخته بود ، به اتاق بردم و منتظر دم کشیدن چای شدم سفره را درست در وسط گل قالی پهن کردم ، قالی که مادرم با زحمت زیاد بافته بود. به مطبخ برگشتم تا چند استکان کمر باریک برای چای ببرم که چشمم به دیگ های روی اجاق افتاد این همه غذا درست می کنی برای ظهر اضافه می ماند نذری. داریم ؟ ظهر عمو و زن عمو همراه با بچه ها برای ناهار به خانه می آیند ، عمو به پدر گفته خبری در شهر است !؟ زیر لب تکرار کردم چه خبری!؟ صدای پدر رشته افکارم را پاره کرد  سلام بر اهل خانه  سلام آقا دست شما درد نکنه سفره که پهن هست ؟ زهرا سادات شیر روی اجاق بگذار . دورهم مشغول  صبحانه خوردن بودیم که خواستم از پدر در مورد اتفاق ها در شهر بپرسم که یاد صحبت او افتادم ؛ « نباید موقع غذا با هم صحبت کنیم نعمت خدا حرمت دارد»  بعد از صبحانه طاقت نیاوردم جلو رفتم  پدر چه اتفاقی افتاده ؟ دستانش را به آرامی روی دهانم گذاشت  منتظر باش دختر عزیزم نویسنده : تمنا🌹🍃❤️
نور خورشید بر فراز آسمان درخشید ،صدای اذان از گلدسته های مسجد به گوش می رسید ،هوای شهر سرد و خشک بود ، به حیاط رفتم تا  از شیر آب کنار حوض وضو بگیریم ؛آب را که به صورتم زدم لرزه ای بر اندام من  افتاد ، وضو را تمام کردم و به سمت اتاق رفتم، تا نماز را اول وقت بخوانم چند دقیقه بعد از پایان نماز  صدای در آمد به سمت در رفتم مادر در حالی که چادرش را مرتب می کرد ، به سمت در آمد هر دو به استقبال خانواده عمویم رفتیم . همگی در در پذیرایی گرد  هم آمدیم ، مادر از جای خود بلند شد ، تا به سمت مطبخ برود که با صدا ی عمو ایستاد  زن داداش زحمت نکش خبری مهمی باید برای شما بگویم بیاید بنشینید .  نگاه مان به دهان عمو دوخته شده بود منتظر شنیدن کلامی از او بودیم . رضا خان دستور کشف حجاب را علنی کرده از فردا مصادف با ۱۷ دی دیگر خانمی نمی تواند با حجاب بیرون برود ، مردم باید لباس های متحد الشکل بپوشند ( مردان با کلا های پهلوی و زنان با بلوز دامن ، بلوز شلوار همراه با کلاه ).. تار های  ذهنم در هم پیچیده شد ، احساس گیجی در سرم داشتم با صدای گرفته رو به عمو  دیگر نمی توان به مدرسه رفت ! عمو آهی از سر تاسف کشید بله اما هر چیزی چاره ای دارد . یک ساعت بعد هم دور سفره گرد آمدیم سفره ی قلمکاری که دور آن آن مملو از زیتون تازه و سبزی که مادر در باغچه کاشته بود ، مادر  غذای سنتی مشهد را پخته  بود (شله مشهدی ) نگرانی در چهره ی همه نمایان بود ، دستور کشف حجاب مسئله ای نبود که بتوان به راحتی با آن آن کنار آمد غیر ممکن بود. بعد از جمع کردن سفره تصمیم بر این شد چند روزی از خانه بیرون نرویم اما مبارزه را به صورت پنهان انجام بدیم . (رضاخان با هر چیزی که رنگ دین می داد مخالف بود برگزاری روضه های خانگی ، اعیاد مذهبی ..) خورشید طلایی رنگ  در حال غروب بود، مادر همه را دعوت را به خوردن عصرانه کرد ، پدر فرش  بزرگی پهن کرد    و همه روی آن نشتیم  طولی نکشید مادر با کاسه های ملامین که درون آن پر بود از نخودچی و کشمش به سمت ما  آمد کاسه ها را مقابل عمو  و بچه قرار داد در حالی که با لبخند تصنعی سعی می کرد روحیه اش را حفظ کند،  مشغول خوردن شد . نویسنده :تمنا🌹🍃❤️
  چادر قجری مرتب کردم ، نگاهی به مادرم کردم . مامان مریم را خیلی وقت هست ندیدم من میرم خانه ی آن ها  مراقب آژان ها باش با احتیاط از کوچه ها گذر کن  از خانه خارج شدم نگاهی به اطراف کردم خبری از آژان نبود تا خانه ی مریم فاصله زیادی نبود «مثل  تیری که از چله ی کمان رها شود » خودم را به آنجا رساندم.  با تمام قدرت شروع کوبیدن در کردم . مریم مقابل دیدگانم نمایان شد.  سلام مریم خانم  مریم در حالی که بلوز دامن پوشیده بود، قصد خارج شدن از خانه را داشت، مرا که دید خودش را جمع و جور کرد و کلاهش را با دست محکم گرفت و با لکنت  س سلااام  می توانم بیام تو دلم برات تنگ شده ، مریم جان جایی می رفتی ؟ بله آن وقت با این لباس ها مگر تو چادر سر نمی کردی !؟ این حرف ها  برای عهد قدیم هست، الان اگر می خواهی  روشنفکر باشی ، باید  با این پوشش تغییر کند  اما احکام اسلام و ضروریات دین تغییر نکرده است ، کجای قرآن گفته است  روشنفکری به نداشتن پوشش مناسب است نمی شود ،فردی از اصطبل به کاخ شاهی بنشیند و مثل مرغ مقلد اعمال آتاترک ترکیه تکرار کند و چشم به دهان روس و انگلیس دوخت باشد، که آقایان اجنبی برای شوکت و شکوه زن ایرانی چه تصمیمی می گیرند. اما در این جامعه به زنان خیلی ظلم می شود ، مورد آزار اذیت قرار می گیرند ، تحقیر می شوند.  بله مردانی هستند که به اسم  اسلام نگاه شرقی به زن دارند  ، زن را در خانه زندانی می کنند اما ببین پدر من چطور نگاه اسلامی به زن دارد و با خانواده اش با عطوفت رفتار می کند . در حالی که صدایم از عصبانیت می لرزید نگاهی به مریم کردم  که سکوت کرده بود ، دلم برایش می سوخت. نویسنده : تمنا🌹🍃🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°°🕊°° میدونے یعنےچے؟؟ یعنے:...↷°" •| وقتے گناه درِ قلبت را مےزند •| یاد نگاهش بیوفتـــے.... •| و در و باز نڪنے...‹‹‹🍃 https://eitaa.com/joinchat/3389194600Cf6b08c9d9f •| یعنے محرم اسرار قلبت •| آن اسرارےڪه هیچڪس نمےداند... https://eitaa.com/joinchat/3389194600Cf6b08c9d9f ...🦋🌹 امدنت اینجا اتفاقی نیست 🌈 کپی از بنر ❌
دنبال زندگے شهدایے هستی؟🕊 دنبال ࢪفیق شهیدے؟🥀 https://eitaa.com/joinchat/3389194600Cf6b08c9d9f ⤴️⤴️⤴️⤴️ تواین کانال ڪہ پشیمون نمیشی
. 🟡🔴بمب شال و روسری💣 بیش از 50 رنگ شال و روسری😍💫 ✅ سوپر نخ حریر و کرپ حریر🦋 ✅ دوخت با کیفیت🪡🧵 ✅ نرم، سبک، لخت🌱 ✅ ایستایی عالی🤌🏼 ✅ دون، دون نمیشه✨️☁️ ✨ فروشگاه شال و روسری نورا🌱 👇👇🏻👇🏼👇🏽👇🏾👇🏿 https://eitaa.com/joinchat/3418947996C2655f0bc1a .•🌿🦋•.