《🙂🌿》
داشتم با خواهرم از مجلس روضہ بر مۍگشتم که یهو دلم هواۍ حسین ڪرد
نمیدونم چه سرّیہ!❗️
اونم همین احساس رو داشت💛
قبول ڪرد بریم پیش حسین. قبول ڪردن او همانا و ڪجڪردن مسیرمون به سمت گلزار هم همانا!..🌿
اون موقع شب [تقریبا ساعت 𝟏 شب] مسیرمون رو بہ سمت گلزار شهدا تغییر دادیم تا بیایـم پیش حسین😍
نزدیڪاۍ گلزار یهو موتور به خرخر ڪردن افتاد و خاموش شد. هرڪارۍ ڪردم روشن نشد
نمۍدونستم چہ مرگشہ 🤦🏻♂
اون لحظہ چهره درهم من ڪہ نیمخیز شده بودم و با چیزی ڪہ زیاد سر در نمیاوردم ور مۍرفتم هم ترحـمآمیز بود هم خنده دار 😅
از طرفۍ هم بہ خاطر اینڪہ اون موقع شب، تو اون تاریڪۍ کنار بزرگراه با خواهرم گیر ڪرده بودم یڪمۍ احساس نگرانۍ مۍڪردم💔
هیچ ڪسۍ هم نبود ڪہ ڪمڪۍ بهمون ڪنہ
تو اون حالت موتور رو دستم گرفتم و مسیرمون به سمت گلزار رو ادامہ دادیم :)))
تو راه با حسین حرف میزدم.
"گفتـم رفیق هوامـونـو داشتہ باش."
بش گفتم رفیق، تو یه عمر ڪار مردم و راه انداختۍ من ڪہ یقین دارم الـان حواست بہ منم هست :))))
توسل ڪردم بهش و راه مۍرفتم🚶🏽♂
جالبہ همینطور ڪہ تو فڪر بودم و داشتم با حسین حرف مۍزدم، آقا و خانمۍ ترمز زدن و ڪنارمون ایستادند 😳
نگاهۍ بہ موتورم انداختن و یڪم بهمون بنزین دادن.
در عین ناباورۍ موتور روشن شد 😧
فڪرشم نمۍڪردم موتور بنزین تموم ڪرده باشہ 🤦🏻♂
آخہ چراغ بنزین ڪہ نشون مۍداد باڪ بنزین پر پر باشہ . . .
شاید این موتور هم اون لحظه بازیش گرفتہ بود
وقتۍ بنزین رو داد بهم گفت ڪہ این بنزین رو بہ نیت شهید ولـایتی بهتون دادیم. باشد که ثوابش برسه به روح شهید 💛🖐🏻
خانمۍ ڪہ همراهشون بود هم از تو ڪیفش یہ ڪلوچہ و یه پیڪسل عڪس شهید ولـایتی رو بہ خواهرم داد و گفت اینها هدیه از طرف برادر شهیدم :)))✨
وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟!
گفت آره ما خواهر و برادر شهید حسین ولـایتی هستیم و وقتۍ شما رو دیدیم خواستیم بہ نیت حسین ڪمڪتون ڪنیم. آخه اگه خودش بود هم حتما همین ڪار رو مۍڪرد 📮
هنوز صحبت ها ادامہ داشت ڪہ احساس ڪردم یہ لحظہ گوشهام سنگین شده
چیزۍ نمۍشنوم
فقط صداۍ حسین بود ڪہ تو گوشم میپیچید💔
صداۍ همون رفیق با مرامۍ ڪہ وقتۍ خودش نیست واسطہ مۍفرستہ واسہ رفع مشڪل رفقـا . . .
-
#شهد_شهادت
@etyhhbi