🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت23
📚#یازهرا
________________________
رسیدیم..
نرگس رفت کنار مزار یه شهید تنهای تنها نشست..
منم داخل ماشین موندم...
اما دلم نمیاد تنهاش بزارم...
یه جوری رفتم کنارش که متوجه نشه
داشت با خودش حرف میزد از شهید کمک میخواست😐
قشنگ داشتم حرفاشو میشندیم...
سرشو زیر چادرش برده بودو گریه میکرد...
درسته که دوسش ندارم اما خوب شه... چیزیش نشده باشه..
خدایااا کمکم کن..
خدایا من که میدونم کمکم میکنید
زود خوب شه اما خدایا من هنوز بهش حسی ندارم...
نکنه که جور شه
خدایا همچی داره همون جوری که خواب دیدیم پیش میره..
خدایاا
داخل خوابم فقط فهمیدم امیر حسین یکی دیگه رو دوست داره و به من دروغ گفته و به خودم گفت ازت متنفرم..
خدایااااا.
من چجوری به خونوادم بگم..
چجوری جریان ارسلانو بگم.
خدایاااااااااا
کمکم کنید خدایا هر چی میخواد بشه بشه.. اما امیر حسین مثل داداشم میمونه
من اصلا نمیتونه به جا همسر آیندم خدایاااااااا
یکاری کن تا امیر حسین خوب میشه ارسلان جورشه
ارسلان هرجور باشه اشکال نداره خدایااا فقط امیر حسین جور نشههه 😭
خدایا هرچیییی صلاحهههههه😭
(نرگس داشت باخودش هی حرف میزدو گریه میکرد و از خداو شهدا کمک میخواست...
ارسلان کیه؟؟
بالاخره فهمیدم نرگس ارسلانو دوست داره بخاطر. همین امیر حسینو نمیخواد...
نرگس هیچ وقت فکر نمیکردم اینجور آدمی باشی
نرگس من فکر میکردم تو باخدایی توپاکی تو نگاه هیچ نامحرمی نمیکنی
الان ارسلانو دوست داری..
تازه فکر میکردم میتونم بیام بهت درد دلامو بگم اماتوهم نه...
این دوره زمونه باید به همون رفیقام رو ببرم
نرگس میخواست بلند شه..
سریع رفتم سمت ماشین نرگس اشکاشو پاک کرد و میخواست بیاد