🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت40
📚#یازهرا
_______________________
هیئت کجا بود
گلزار شهدا😐
_وااااای نیماااا خدا مرگت بده من. از اینجاا متنفرم...
-من عضو این هیئتم تا اخرش باید باشیم اخرشم باید همه ی اینجا رو جمع کنیم
_عههههه
خب میرفتی یه جا دیگه
-همین جا بهترین جایه دنیاعه واسه من
_تو هم مثل خواهر من خلی
-بیست چهار ساعت اینجام
خادمم
_چقدرم شلوغه
-هنوز شلوغ ترم میشه ما زود اومدیم
_چقدر کار میکنی خسته نمیشی؟؟
-اینجا رو فقط به خاطر اینکه دوست دارم میام
نمیدونی چقدر آرامش داره
_هههه
خواهر منم مثل تو خُله
-عجب😂
صبح میرم سر کار خودم عصرا تا شب
میام اینجا اگه نوبتم نباشه همین جور فقط میام میشینم قبر رارونگاه میکنم
-چه چرتا
_خوش بحالشون کاش ما همچین مرگی قسمتمون شه
-کاش😂
(بعد از یه سری چرت گفتن با نیما پیاده شدیم
وااای چی میبینم خداااایااا
نرررگس
دوستش
شوهر دوستش😂
نرگسم که اینجاس
واااای الان باید با نیما از اینجا رد شیم
اگه منو ببینه چی
عههههه
_نیما تورو خدا از اینجا رد نشیم
-چرا
باید بریم اونجا
_راه دیگه ای نداره که از اینجا نریم؟؟
-چرا یکی اون طرف هست ولی خب طولانی میشه دیوونه بیا بریم کار دارم
_تو برومن میرم از اون طرف
-مگه میدونی؟
_نمیای همرام دیگه
-دیوونه ای خب چرا راهو طولانی میکنی
_یکی از اقواممون رو دیدیم اونجا ایستاده بود
گفتم از جلو اینا رو نشیم
-میشدیم چی میشد؟
_نمیخوام کسی بفهمه دیوونه ای؟؟
-کی میدونه که همرام اومدی بودی؟؟
-فقط بابام
چقدر این دفعه نسبت به دفعه های قبل برام قشنگ تر بود
زنجیر میزدمو حسین حسین میگفتم
خودم از حرفاو کارا خودم خندم میگره
اینا چین چرت 😂.
ولی نه آرامش داشتم
دفعه ی قبل دوساعت بیشتر زنجیر نزدم این دفعه نزدیک 5 ساعت فقط راه رفتم و زنجیر زدم
اصلا خسته نشدم