eitaa logo
نگاشت وقایع | زهرا ملکی
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
نگاشت در علوم رياضيات، به معنای رابطه‌ای است که هر نقطه از یک مجموعه را بر نقطه‌ای از مجموعه‌ی دیگر می‌نگارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🖊️یه عمر مادري... 🔹از همون روزهای اول که یه بانویی متوجه می‌شه مادر شده، دیگه ارجحیتش مي‌شه فرزندش و دائما با این حس زندگی می‌کنه که این رو بخرم برای بچه‌ام، این وسیله برای بچه‌ام، بچه‌ام چی بپوشه؟ حال بچه‌ام چه جوریه؟ پس بچه‌ام چی؟ بچه‌ام سیره یا گرسنه؟ سردشه یا گرمشه؟ جاش خوبه یا بده؟ وَ وَ وَ. 🔹در تمام لحظات و ثانیه‌ها مادر به فکر بچه است و انگار دیگه خودش نیست، تمام اولویت‌ها و همّ و غمش می‌شه بچه. لحظاتی که مادر حتی وقتی نشسته و داره فرزندش رو با نگاه و مهر مادرانه‌اش دنبال می‌کنه این دغدغه رو داره که بچه‌اش زمین نخوره، چیزی تو دست بچه نره، غذای آلوده نخوره، کسی بچه‌اش رو اذیت نکنه. مادر، بهترین‌ها رو برای فرزندش می‌خواد و آرزوهای زیادی براش داره و مدام پیش خودش این رو زمزمه می‌کنه که خدایا تو مراقب بچه‌ام باش، اون رو به تو سپردم... 🔹این حال و هوای مادرانه شامل کل سال‌های زندگی بچه از نوزادی تا بزرگسالی می‌شه ، از لحظه‌ای که بچه در بطن مادر هست، تا تولدش، بعد یک ماهگی، دو ماهگی، سه ماهگی ...، سپس یک سالگی، دو سالگی، بعد مدرسه رفتن، درس خوندن، دانشگاه رفتن و بالنده شدنش در جامعه، ازدواج بچه و سروسامون گرفتن اون و نهایتا زندگی مشترکش و نوادگان و این‌که آیا خانواده بر وفق مراد بچه‌ی اون هستند یا خیر هم بهش اضافه می‌شه! 🔹حالا فرض کنید مادری این بچه‌ی عزیزتر از جانش رو بزرگ کنه، بشه یک نوجوان رعنای 17 یا 18 ساله که در نگاه مادر بهترین نعمتیه که خدا بهش داده و تا نگاهش به بچه گره می‌خوره یا اون رو از دور می‌بینه مدام زیر لب قربون صدقه‌ی این نعمت الهی می‌ره، قدیمیا می‌گفتن جگر گوشه، به نظرم یعنی اون چیزی که تو حتی برای ثانیه‌ای نمی‌تونی ازش غافل بشی... 🔹حالا تو برهه‌ای که کشور مورد تهدید دشمن قرار گرفته و حیثیت و کیان میهن در خطره، این مادر با این احساساتی که تو وجودش هست حاضر میشه بچه رو فدای میهن کنه و فرزند 17 و 18 ساله‌اش رو با هزاران دعای مادرانه‌اش بدرقه و راهی جبهه می‌کنه... و در زمانی پر تلاطم و پرخروش فقط خبر شهادت فرزندش برمی‌گرده! حالا این مادر می‌مونه و صبر و استقامتی که باید از خودش نشون بده و یاد شهید عزیزش که دیگه اون زمزمه‌ها و قربون صدقه‌ها میشن ورد زبونش؛ اما آهسته و زیر لب و در وجود خودش که مبادا از حزن و اندوه اون ديگران هم اندوهگین بشن! دیگه لحظه لحظه‌ی باقی مانده‌ی عمرش رو می‌شماره تو برسه به اون ثانیه‌ای که بتونه دوباره شهیدش رو ببینه، تا اینکه برسه به اون لحظه‌ای که موقع رفتن می‌شه و مهیا می‌شه برای ملاقات شهیدش... 🔹خب به نظرتون این انتظار چه قدر طول می‌کشه؟ یک سال؟ دو سال؟ سه سال؟ ده سال؟ بیست سال؟ سی سال یا چهل سال؟ 🔸امروز تشییع مادر شهیدی بودم که بعد از چهل سال انتظار به ملاقات فرزند رشیدش رفت و من پیش خودم بارها و بارها این چهل سال صبر رو داشتم حلاجی می‌کردم و از نو به خودم این تلنگر رو زدم که ما چقدر مدیون و مرهون شهدا و مادران گرانقدر اونها هستیم... 🌷بانو بِمانی قاسمی مادر شهید سرافراز غلام‌حسین حیدری. 🔸خدایا ما رو قدران همه‌ی شهدا و مادران‌شون قرار بده و به ما توفیق بده فرزندانی صالح و غیور همچون مادران شهدا برای اسلام تربیت کنیم، إن‌شاءالله. ✍️نگاشت وقایع | زهرا ملکی 🌐لینک: https://eitaa.com/events_mapping https://t.me/events_mapping