eitaa logo
ازدحام عشق
421 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
213 ویدیو
1 فایل
- خالق واژه را که می‌‌شناسی؟! به نام همو!🖇 نویسنده‌ای هستم که هرروز و هرشب، در آغوش واژ‌ه‌ها جان می‌دهد...✒🌱 مهدینار⤸ @MAHDINAR
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر وسیع و بی کران در نظرم می آید آن پنجره ای که صدای اذان از آن تراود میکند!!! حی الاله بشتاب به سوی معبود🥀
🌹💖بسم الله الرحمن الرحیم💖🌹 داشتم بین مهمونا چرخ می‌زدم که دیدم دختری مغرور با لباس قرمز ، عین پرنسس رویاها داره با آیه خانم از پله پایین میاد. دروغ چرا؟! بدنم شل شد. درونم داغ شد و قلبم دست از کار کشید. نه تنها قلبم که سلول به سلول بدنم کار نمی‌کردن. طوری به چشم‌های دریایی این دختر نگاه می‌کردم که انگار یه درخت تشنه به آب نگاه می‌کنه. خشک شده بودم. حتی پلک نمی‌زدم! توی افکار خودم غرق بودم که نگاهمون توی هم گره خورد... رمان به قلم زیبای مهدی پورمحمدی که قراره به زودی توی کانال بارگذاری بشه👌😍🌷 علاوه بر اون، مونولوگ، دیالوگ، اشعار عاشقانه، داستانک و گاهی اوقات متن‌های غمگین هم می‌ذاره😎💐 پس سریع بزن روی لینک که جا نمونی😉🌹 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3458072718C274f6e4d3a
-چرا بهم احترام نمیزاری؟؟ -چون احترام باید در حدی باشه که احترام بیاره.نه توقع!!!🧐
میگن وقتی امام رضا شهید شدن، مردم ایران انقد گل روشون ریختن که بدنشون معلوم نمیشد امام رضا...چی آوردن سر جدت امام حسین که زینب کبری بدنش رو از زیر نیزه و سنگ و چوب بیرون آورد😭😭😭😭
مهدی پورمحمدی: روز آخری بود که میتونستم کبوتر دلم رو توی حریم زیبای حرم امام رضا پر بدم اره...روز خداحافظی با امام رضا بود روز اخر اقامتم توی مشهد... صبح با صدای دوستم بیدار شدم -بلند شو مهدی...باید بری حرم.برای بار آخر من رفتم و برگشتم ظهر حرکت میکنیم سمت کرمان... با ناراحتی از روی تخت سوئیت بلند شدم آرزو کردم ای کاش هیچوقت هیچ کس از این خواب بیدارم نمیکرد... رفتم سرویس و دست و رومو شستم. بعد از صبحانه رفتم حمام و غسل زیارت کردم تمیز ترین لباسم رو پوشیدم و تنها رفتم سمت حرم باید از امام رضا گله می کردم!!! باید گله میکردم و می گفتم چرا معجزه نکردی تا بیشتر پیشت بمونم اقا؟؟! رسیدم به حرم دلم بدجور گرفته بود تمام حرم رو گشتم صحن رضوی مسجد گوهر شاد باب الجواد صحن انقلاب صحن کوثر حتی کتابخونه استان قدس رضوی رو زیر و رو کردم از آب شیرین سقاخونه لبامو سیراب کردم توی آینه کاری ها غرق شدم نگاهم رو به پنجره فولاد گره زدم دلم رو دور گنبد پرواز دادم و از مناره ها عکس گرفتم همه اینارو انجام دادم تا فقط توی نقطه ای از وجودشون بتونم یه معجزه پیدا کنم که مژده میده و میگه:اره...بیشتر میمونی! بعد از همه اینا، رفتم زیارت ضریح غبطه خوردم به حال پیرزنی که عاشقانه روی ویلچر گریه میکرد به ضریح که دور تا دورش رو حفاظ های شیشه ای احاطه کرده بودن چشم دوختم با خودم گفتم اگه اینجوری نبود، به قیمت از دست دادن جونم زیر پای اعراب دستم رو به ضریح میرسونم... مگه میشد سیر شد از اون بعد معنوی؟! مگه نیم ساعت نگاه کردن به طرح و نقش زیبای ضریح برای این چشمای عاشق من کافی بود؟! ولی چه کنم که وقتم داشت تموم میشد عقب عقبکی از کنار ضریح دور شدم.دستم رو روی سینه گزاشتم و کلی در خواست و دعا کردم برای بهبودی حال مامان بزرگم برای همه رفتگان ظهور قائم از حرم اومدم بیرون و رفتم سمت طبرسی ولی اخه مگه میشد دل کند؟؟ بدو بدو اومدم سمت حرم و یه بار دیگه خاطراتم رو مرور کردم یه نگاه به همه منظره ها نگاه کردم هنوز چند قدمی بیشتر دور نشده بودم. ولی...باز هم دلم توی نبرد با عقلم برنده شده این دفعه دویدم عین آهویی که از ترس شکارچی به امام پناه آورده بود دویدم و بلند زدم زیر گریه چکار کنم خب عاشق شدن جرم نیست بلند هق میزدم و اصلا برام مهم نبود چند نفر عرب دارن نگام میکنن هق میزدم و اشک میریختم میدونستم فایده نداره من باید از گنبد طلایی اقام که خورشید روش میتابید دل میکندم. باید از پنجره فولاد دل میکندم و با دونه دونه صحن ها خداحافظی میکردم دل کندم از همه چیز و روانه سوئیت شدم با عصبانیت ماسکم رو که لیچ اشک شده بود رو با دو بندش کندم و انداختم وسط خیابون. بی اعتنا به همه چیز اشکام رو پاک کردم و داخل سوئیت شدم... داخل سوئیت شدم و خاطراتم رو مرور کردم خاطراتی شیرین که پایانشون یه بعد از ظهر تلخ بود!!!
-گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی... ×صب کن ببینم...تو غلط کردی با بوی زلف من گمراه شدی... بدم داداشام پوستتو قلفتی بکنن؟؟! 😖😖😖
بازهم روز جمعه دیگری از راه رسید باز هم خورشیدی که پشت ابره!!! بازم این منظره که منو یاد امام زمانم میندازه😭 میگم...مولا جان...هوای باریدن به بیابان خشک دلم نداری؟؟ ☀️🥀🍁
🔴 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
[حي علي الصلاة حي علي الصلاة حي علي الفلاح حي علي الفلاح حي علي خيرالعمل حي علي خيرالعمل] خدا جونم...شیش بار منو به سوی خودت دعوت کردی بشتاب به سوی نماز بشتاب به سوی رستگاری بشتاب به سوی بهترین کار میتونم دعوتتو رد کنم معبود من؟؟؟ 😍☘ ~♥~
مولای من...در این ظهر جمعه که مالامال از دلتنگی و دوری است، در کدام خیمه دوگانه ات را میگذاری؟؟ 😭
-مثل برگ پاییز، همونقدر ضریف و شکننده ام، وسط خیابون افتادم، تا وقتی رد شدی پات به زمین نرسه😍