eitaa logo
🍃 ازدواج 🍂
5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
ازدواج اجباری رمانی و پر ماجرا و عاشقانه فصل ۲ بزودی... در این کانال به صورت آنلاین نوشته خواهد شد جذابتر از فصل یک فوروارد، کپی حتی با ذکر نام نویسنده و لینک و #حرام است🚫 #تبلیغات‌پر‌بازده ❤ http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🍃 ازدواج 🍂
خـُدایا مـرسے ڪـہ هـمیشـہ هـوآمـو داشـتـے ، دارے و خـواهـۍ دآشـت ...🌱 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 نمیدانم چرا در عالم اینکه هر ان ممکن است خونم دیخته شود در اغوش ارش همه مشکل هایم را فراموش میکردم چشمانم را باز کردم روی تخت بودم و ارشی نبود پیراهنش بود که عظر تنش را با نفسی عمیق برای خود استشمام کردم. ارش در حمام بود.. صدای زنگ ایفن بلند شد ناگهان از در اتاق خارج شدم و روبه روی ایفن اییتادم از توی تصویر چهره وحشتناکه بابا رو دیدم. قلبم ریخت بچه هام اگه سقط بشن با این استرس ها جواب ارش رو چی بدم؟! سریع به سمت اشپز خانه رفتم عمه نبود اقا کامران هم روی مبل مشغول تلوزییون نگاه کردن بود. عمه نبود به سمت اقا کامران رفتم با بغض و چشمان ملتمسم زمزنه کردم:_اقا کامران تروخدا،تروخدا...... _چیشده؟! لیلا حرف بزن! _بابام بغضم ترکید و اشکهام مانند سیل بر روی گونه هام هجوم اوردند؛و ادامه دادم: _بابا...م....پایینه.... زنگ ..گخونتون... رو.. زده.. اقا کامران دست نوازشگری بر سرم کشید و گفت:_هیچی نیست. الکی نترس من هستم برو تو اتاق ارش باشه؟ با سر تایید کردم. 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
بسیجی که باشی، جنگ باشد تیر میخوری! صلح که باشد فحش... 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
‌ ‌•﷽• ‌در رَگِ غیرَتِ مَن دَرد اگر جارے بود‌ گریہ‌هاے منِ دلتَنگ اَگر کارے بود‌ ‌صُبح برگشتنتان دیر نَباید مےشد‌ در قُنوت من اگر خواهِش بسیارے بود💔 ‌🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 وارد اتاق ارش شدم اقا کامران رفت پایین و صحبت کنه دلم داشت میترکید. تاغت نداشتم اونجا وایسم رفتم سمت ایفن دوربینشو روشن کردم اقاکامران داشت صحبت میکرد و بابا هم تند تند حرف میزد دستی روی شونه ام کشیده شد بدگشتم ارش بودگفت:_نترس باش افرین. پوزخندی به حرفش زدم انگار داره با بچه دوساله حرف میزنه شعور نداره یکم!!! ناگهان بابا دستشو گذاشت روی یقه اقاکامران و اومد داخل هین بلندی کشیدم و بدو بدو تو اتاق رفتم. عمه معلوم نبود کجایه؟! ارش اومد دستمو تو دستش گرفتم از شدت گریه به هق هق کردن افتاده بودم. 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ای سایه ات فتاده به رویِ سرم حسین معنای واقعیِ اصول الکرم حسین یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
هدایت شده از 🍃 ازدواج 🍂
سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
هدایت شده از 🍃 ازدواج 🍂
بسیجی که باشی، جنگ باشد تیر میخوری! صلح که باشد فحش... 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂برگرد که بر بهارمان میخندند 🍂یک عده به حال زارمان میخندند 🍂انقدر نبودنت به طول انجامید 🍂 دارند به انتظارمان میخندند 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
خدا صبر ‌پیشه‌کنندگان ‌را‌ دوست‌ دارد ...♥️ آل‌عمران | ‌۱۴۶🌿• 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 نمیدونستم به کی پناه ببرم به ارش که الان خودش باید جوابگو باسه به اقا کامرا ن یا عمه؟ از شدت ترس سکته بزنم خوب میشد.. از دست همه راحت میشدم. صدای در که باشدت اومد در باز شد و قامت بابا دیده شد. چهره عصبانیش دستانی که میلرزیدن و چشمانی که اشکی برای ریختن نداشتن. ایستاده بودم و ادش کمی عقب تر از من که بابا جلو امد و همچنان سیلی به صورتم زد که اگر ارش مرا نمیگرفت،بخش زمین می شدم فریاد های بابا و ننگی اینکه بچه دار شدم تیغی بود که روی قلبم می خراشید با سیلی دومی‌که بابا زد هق هقم بلند شد ارش که عصبلنی تر از بابا شده بود گفت: 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
• . -پیشونےبندهاروباوسواس زیرورو‌میــڪرد؛پرسیدم⇩ دنبالِ‌چی‌می‌گردۍ؟! گفت🌿' گفتم‌یڪیش‌رو‌بردار‌ ببند‌دیگہ‌چہ‌فرقےداره؟! گفت؛نہ‌!آخہ‌من‌مادرندارم… !💔 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
♡ الجلال والجمال... نافذة في العاصمة المقدسة تطل على القبة الذهبية 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
گفتم ‌از‌ عشق ‌نشانی به من‌ِ‌ خسته ‌بگو گفت‌ جز ‌عشق‌ حُسین(ع) هر ‌چه ‌ببینی ‌بدلیست...♥️ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 _دایی حق نداری لیلارو بزنی اصلا زن خودم بوده اختیارسو داشتم دوست داشتم بچه دار بشم به شما چه مربوطه که توی صورت لیلا میزنین ها؟ عمه که هی میگفت بس کنید و بس کنید. سیلی سوم را هم ارش نوش جان کرد. بازوهایه ارش دور دستم پیچیده بود که با عقب رفتن من جدا شد بابا دستم را گرفت و کشید که ارش گفت:_دایی زنم حاملهههههههه. _بِدرک. ابا دستمو کشید و گفت:_میریم همین الان طلاقت رو از اینا میگیرم ابرو برام نزاشتم هرچیزی رسم و رسوم خودشو داره نه اینکه حامله بشی! _باباااا _طلاقت و ازش میگری فهمیدی؟ _نه نفهمیدم ....من الان ...دوتا بچه دارم طلاق بدم... میفهمی چی.. میگی.. بابا؟من.. بچه هام چی؟ _توله هاشو میدی خودش. _نه ماه.. تو من نگه.. دارم بعد... بدش به اون بابا ...ولم کن نه.... تورو ...میخوام نه اونو.‌. 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هدایت شده از 🍃 ازدواج 🍂
• . -پیشونےبندهاروباوسواس زیرورو‌میــڪرد؛پرسیدم⇩ دنبالِ‌چی‌می‌گردۍ؟! گفت🌿' گفتم‌یڪیش‌رو‌بردار‌ ببند‌دیگہ‌چہ‌فرقےداره؟! گفت؛نہ‌!آخہ‌من‌مادرندارم… !💔 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
هدایت شده از 🍃 ازدواج 🍂
♡ الجلال والجمال... نافذة في العاصمة المقدسة تطل على القبة الذهبية 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
یك خـیابانِ منتهـی بہ حـرم.. )❤ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
•• گــرچہ ‌یارانـ ۿمگۍبارِ‌ سفر بر بَســـٺند شــیر‌ مَـردۍ چـــۅ‌ . . علے‌ِخامـنہ‌اۍ هسـت‌هنۅز♥️ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ ای مردم شما به خدا نیازمندید، و خداست که بی نیازِ ستوده است فاطر | ۱۵🌿• الهی نیاز‌های ما بهانه‌ایست برای پر ڪشیدن به آستان رحمتت و خوشا به حال کسانی که با هر بهانه‌ای چند قدم دیگر به سوی تو برمی‌دارند، و تنها تو بی‌نیاز‌ مطلق هستی🌸 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 سیلی چهارم رو که زد از خود بی خود شدم مانتومو برداشتم و شالمم پوشیدم کیفمو برداشتمو زدم بیرون تا در حیاطشونو باز کردم ارش مچ دستمو گرفت از اون ور بابا هلش داد و منو برد تو ماشین گریم بند نمیومد بابا هم فقط فحش داد سر نموند برام لابه لای فحشا قزیه کامل گذشته عمه رو فهمیدم خب که چی حالا فهمیدی چی بهت دادن؟! نفهمیدم چیشد که چشمام سیاهی شدو از حال رفتم. چشمامو که باز کردم روی تخت دراز کشیده بودم و بابا با چهره ای پر از حرص و عصبانیت نشسته بود جلوم. سرمم تموم شد و بعد از امدن دکتر که گفت باید بری سونو گرافی تا ببینی بچه هات سالمن یانه به بابا اسرارکردم تا منو سونو ببره اما گفت بزار بچه هاش بمیرن بابا برای کارهای ترخیص رفت از پرستار اسم بیمارستانو پرسیدم و گوشی مو در اوردم و زنگ زدم به ارش 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
عاقبتـ''‌ختمـ🌱‌ به‌ خیـرم‌ می‌ڪند↷ ‌این ‌نوڪرے♥️ ‌✿هرڪه اربابـش توباشی سربلند عالم است❤️ 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
خورشید زمینی‌ خدا یا زهرا ای‌ زینت‌ نام‌ مصطفی‌ یا زهرا مدح‌ تو‌ همین بس ‌که شدی تا محشر همتای علی مرتضی یا زهرا💞 💚 🌱 ازدواج اجبارے❤️ 🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 _الو سلام. _سلام کجایی تو؟ دایی کجا بردتت؟ _نمیتونم حرف بزنم گوش کن من بیمارستانم.... وسط حرفم پرید و گفت : _بیمارستان کدوم خوبی؟ _ارش خفه شو تا بگم الان بابام میاد. _بگو _حالم بد شد بابا اوردم بیمارستان...... دکتر میگه باید بری سونو تا بفهمی بلایی سر بچه هات نیومده باشه بابا هم نمیبره تروخدا زود بیا باشه؟ _باشه خدافظ به پرستار گفتم :_ببخشید میشه یه کاری کنید من یکم دیر تر از اینجا برم اخه شوهرم داره میاد بابام نمیزاره تروخدا خواهش میکنم. پرستار اول نگاهی کرد و بعد لبخندی زد و گفت:_باشه گریه نکن حالت بهتر بشه. _ممنونم. 🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃 https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃