هدایت شده از گسترده سامان
- دیگه شمارت رو بده که خسته شدم از این رابطهی عصر قجری
با چشمای گرد نگاش کرد😳
- چی؟؟؟
- همین محرم و نامحرمی که تو میگی رو میگم
-یعنی شما به محرم و نامحرم اعتقاد ندارین؟
حوصله سر و کله زدن باهاش رو نداشت.
- چرا اعتقاد دارم. حالا شمارت رو بده
....صدای گوشی بشری بلند شد.
گوشیش رو باز کرد و شماره ناشناس رو به مخاطباش اضافه کرد.
امیر سرک کشید به گوشیش دید که با انگشتهای ظریفش تایپ کرد:
امیرم
سوتی کشید:
_امیرم!!😎
https://eitaa.com/joinchat/3313696837C697aa8e7b4
شیک و مجلسی هر غلطی دلش خواسته کرده. بعد اومده یه دختر مذهبی رو نامزد کنه.
سیب سرخ افتاده دست شغال🍎
والا😏
هدایت شده از تبلیغات ازدواج اجبار
رمان خوناااا
📣📣📣📣
پرخواننده ترین رمان ایتا (رمان زیبای بشری)رو از دست ندید
https://eitaa.com/joinchat/3313696837C697aa8e7b4
رمـــان احسـاسی برگرفتـه از واقعیـت
🖊 قلم پـاڪ و روان ♥️🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
#پارت_136
-بهار جان پسرخالم نوید
-خوشبختم
-همچنین نوشین
-این داماد بنده کجاست؟ با لبخند گفتم
-الان میاد فراستی شما ازکجا فهمیدیذ که ما داریم میریم مشهد نوشین
-خواهرمن قبل اینکه تو خبر داربشی با ما هملاهنگ شده بود اقاتون میخواست سوپرایزتون کنه نیشم باز شد
-زهرمار چه ذوقیم میکنه با این شوهرش
-توچرا زورت میاد شوهرمه اصلا اسمش میاد ذوق میکنم نازلی ایش بلنندی گفت و روشو برگردوند چند دقیقه بعد با نش باز گفت
-ااا کامرانم اومد جووووووووون؟چه صمیمی شدی باباجان نوشین
-بده این عسل خاله رو ببینم دلم واسش یه ذره شده آرش دادم بغلش کامران بهمون نزدیک شده بود با بچه ها دست داد و سلام علیک کرد نوشین
-کجا بودی داماد؟
-رفته بودم w.c مادر جان
-نوشین
-خوش گذشت ؟
-جای شما خالی
-دوستان به جای ما کامران سری تکون داد وگفت
-سوارشید بریم دستمو طرف نوشین دراز کردم تا بچه رو ازش بگیرم آرش با خنده و ذوق اومد بغلم
-الهی قربونت برم جیگرم تو بغلم وول میخورد و میخندید همه با لبخند نگامون میکردن -اقا سوارشید بریم که دیر شد دوباره سوار ماشینا شدیم علیشون راه افتادن و مام پشت سرشون کامران همینطور که کمربندش و میبست گفت
-اینا رو چرا برداشتن اوردن
-کیا رو؟
-همین نازلی و این پسره رو شونه ای بالا انداختم و گفتم
-من چی میدونم
-بهار نبینم بری طرف این پسره ها وگرنه من میدونم و تو با تعجب گفتم
-وا؟
-همین که گفتم بعدم جدی شد و گفت -بهار شوخی اصلا باهات ندارم ها
-توچرا اینطوری شدی؟
-اصلا ازش خوشم نمیاد پسر درستی نیس
-باشه
-افرین بعدم دست برد و صدای اهنگ و زیاد کرد داشتم کلافه میشدم ماشینمون پشت ماشین علی بود اونم که ماشاالله مثل لاک پشت میروند خوابم گرفته بود ازون طرفم آرش بی تابی میکرد بلندش کردم تا یکم بیرون و ببینه شاید ساکت بشه همش گریه میکرد و ساکت نمیشد
-آروم عزیزم چت شد تو یهو،هیس مامانی ازون طرفم کامران بایه دستش فرمون و گرفته بود با یه دستش داشت با آرش بازی میکرد ولی مگه ساکت میشد کامران
-شاید گرسنشه،چیه بابا؟آروم چرا گریه میکنی؟ -نه بابا همین الان بهش شیر دادم،کثیفم نکرده داشتم کلافه میششدم دست بردم و اهنگ کم کردم
-آرررش مامانی چته قربونت برم؟چرا اینقده بی تابی میکنی؟
-دوباره بهش شیر بده شاید ساکت شه -میگم همین الان بهش شیر دادم
-خوب دوباره بده پوفی کردمو دکمه ها مانتوم و باز کردم ولی نه گرسنشم نبود با نگرانی گفتم
-کامران این اورژانسای سر راهی دیدی وایستا ببینم چشه
-باشه،شاید گرمشه کلر ماشین و روی آرش تنظیم کرد بالا پایینش میکردم لباسش و دادم بالا و روی شکمش و ماساژ میدادم شاید آرومش کنه
-هیسسس،اروم نفسم آروم کم کم گریش بند اومد ولی من هنوز نگران بودم کامران که خودشم معلوم بود کلافه شده سبقت گرفت و از ماشین علیشون فاصله گرفت و گاز داد رفت آرش روی پام خوابش برده بود آروم ماساژش میدادم وقتی احساس کردم سرد شد خم شدمو از پشت پتوش و برداشتم و روش انداختم
-آخ خسته شدم بهار
-خوب میخوای یجا واستا استراحت کن
-نه دیگه رسیدیم فایده نداره
-باشه تا ۱ ساعت بعدش مشهد بودیم ساعت ۳ بعدازظهر بود کامران جلوی یک هتل نگه داشت
#پارت_136
🍂ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
جذاب ترین رمان استاد دانشجویی بر اساس واقعیت🔥
قبل اینکه استاد بیاد وقتو قنیمت شمردمو رفتم رو میز نشستم و رو به بچها جیغ زدم:_بچه هااااا بیاین یه اسراری از استاد بگممم براتون.نبینید استاد این طوریه ها، یه خر عنتریه تو خونه که نمونش پیدا نمیشه، گند اخلاقیه، نمیدونم چرا شدم زن این نکبت.بچه ها با چشمو ابرو به به پشت سرم اشاره میدادن گنگ نگاهشون کردم وای نکنه امیرپاشا پشت سرمِ همه حرفامو شنیده...خدا خدا میکردم نباشه برگشتم و با دیدنش آب دهنمو قورت دادم.
_از کی تا حالا من گند اخلاق شدم؟ داشتی میگفتی خانومی ادامه بده..🔥🔥
https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b
داشتم لواشکامو می خوردم که #یهو یکی از پسرا بالای سرم سبز شد
- چیه؟ پسرت #هوس لواشک کرده؟! همه زدن زیر خنده
-خودم چند بار دیدم از خونه استاد اومدی بیرون #دخترایی مثل تو جاشون اینجا نیست! اشک توی چشمام حلقه زد که یهو امیرپاشا از پشت سرش #غرید:_کدوم بی همه چیزی جرئت کرده اشک زنمو در بیاره؟!...یقش رو گرفت و مشت #محکمی توی صورتش کوبید که همه #جیغ کشیدن و امیر پاشا دست منو بین انگشتاش قفل کردوگفت:
- این #دانشجو زن رسمی و #عقدی منه!
https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b
#خطـــراعتیاد⚠️ #رمانشاعتیاداوره😱
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
🇮🇷چادر ایرانی برای بانوی ایرانی🇮🇷
⚫️#پـارچـه درجه یـــــک⭐️
⚫️#دوخت دقیق و عالی⭐️
📣ارسال مستقیم و بدون واسطه از تولید کننده ایرانی در مشهد مقدس♥️🇮🇷
💯بهترین ها را برای شـما میخواهیم💯
💯تنوعی بی نظیر در مدل های چادر💯
🛍با #خرید چادر مشکی، هدایای متبرک از آستان قدس رضوی دریافت کنید😍😍
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
برای دریافت هدیه کلیک کنید🤩👆
هدایت شده از تبلیغات ازدواج اجبار
❌#کیفیت_بالا خط قرمز ماست
👈چون #زیبایی_شما هدف ماست
خانم های محترمی که ظاهر شیک و مناسب براشون مهمه بزنن روی شکل زیر👇👇
سورپرایز ویژه داریم😍😍
ـ 🌖🌔 🌖🌔
ـ 🌖🌟🌔 🌖🌟🌔
ـ 🌖🇮🇷🇮🇷🌔 🌖🇮🇷🇮🇷🌔
ـ 🌖فـروشـــــ🌔 🌖ــــــگـــــاه🌔
ـ🌖چادرمـشکی🌔🌖بنـیفـاطـمی🌔
ـ🌖هــــدایــــای🌔🌖ویــــــــــــــژه🌔
ـ 🌖🎁🎁🎁🌔 🌖🎁🎁🎁🌔
ـ 🌖🎁 🎁🌔 🌖🎁 🎁🌔
ـ 🌖 🌹 🌔 🌖 🌹 🌔
ωαηтιηg тιмє тσ ѕтσρ ωнєη
ωє αяє тσgєтнєя
میخوام زمان متوقف بشه وقتی با همیم:)💕
🍃 ازدواج 🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 #پارت_136 -بهار جان پسرخالم نوید -خوشبختم -همچنین ن
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
#پارت_137
-بشین تو ماشین تا من با علی برم ببینم اتاق دارن یا نه
-باشه نوشین اومد در سمت راننده رو باز کرد و نشست
-خوبی؟این جوجو خوابید؟ با ناراحتی گفتم
-آره نمیدنم چش شده بود کلافمون کرد همش گریه میکرد باید ببرم دکتر نشونش بدم
-چرا؟
-نمیدونم اینارو بیخیال چرا این نازلی و داداشش و اوردین؟
-والا اینا دیشب اومده بودن خونمون منم واسه اینکه دکشون کنم گفتم فردا مسافریم ایام خیلی شیک خودشون و انداختن به ما
-وا؟
-والا!!! راستی شنیدم یه چند روزی با کامی زده بدین به تیپ و تار هم اره؟
-اوهوم باهم قهر بودم بعد اومد منت کشی منم باهاش اشتی کردم
-توم که منتظر بودی>
-اوهوممممم
-مرگ در سمت من باز شد برگشتم کامران بود
-بیاین پایین اتاق دارن
-ماشین و همینجا پارک میکنی؟
-نه شما برید داخل ما ماشینارو میبریم تو پارکینگ به سختی از ماشین پیاده شدم مانتم چروک شده بود شالم حسابی رفته بود عقب این یارو نویدم زل زده بود بهم بهش چشم غره ای رفتم رو به کامران گفتم
-عزیزم شالم و میدی جلو؟
-برگشت طرفم و موهام و مرتب کرد و شالمم داد جلو
-شما برید داخل ت ماشینارو پارک کنیم
-وامیستیم شمام بیاید دیگه
-باشه سریع برگشتن رفتیم داخل و بعد تحویل گرفتن کلیدا سوار اسانسور شدیم ما دخترا تو یه اتاق پسرام تو یه اتاق بودن اوففف حالا چطوری این دختره ور باید تحمل میکردم انگار از دماغ فیل افتاده اصلا اینارو بیخیال من کامران میخوام
#پارت_137
🍂ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
جذاب ترین رمان استاد دانشجویی بر اساس واقعیت🔥
قبل اینکه استاد بیاد وقتو قنیمت شمردمو رفتم رو میز نشستم و رو به بچها جیغ زدم:_بچه هااااا بیاین یه اسراری از استاد بگممم براتون.نبینید استاد این طوریه ها، یه خر عنتریه تو خونه که نمونش پیدا نمیشه، گند اخلاقیه، نمیدونم چرا شدم زن این نکبت.بچه ها با چشمو ابرو به به پشت سرم اشاره میدادن گنگ نگاهشون کردم وای نکنه امیرپاشا پشت سرمِ همه حرفامو شنیده...خدا خدا میکردم نباشه برگشتم و با دیدنش آب دهنمو قورت دادم.
_از کی تا حالا من گند اخلاق شدم؟ داشتی میگفتی خانومی ادامه بده..🔥🔥
https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b
داشتم لواشکامو می خوردم که #یهو یکی از پسرا بالای سرم سبز شد
- چیه؟ پسرت #هوس لواشک کرده؟! همه زدن زیر خنده
-خودم چند بار دیدم از خونه استاد اومدی بیرون #دخترایی مثل تو جاشون اینجا نیست! اشک توی چشمام حلقه زد که یهو امیرپاشا از پشت سرش #غرید:_کدوم بی همه چیزی جرئت کرده اشک زنمو در بیاره؟!...یقش رو گرفت و مشت #محکمی توی صورتش کوبید که همه #جیغ کشیدن و امیر پاشا دست منو بین انگشتاش قفل کردوگفت:
- این #دانشجو زن رسمی و #عقدی منه!
https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b
#خطـــراعتیاد⚠️ #رمانشاعتیاداوره😱