eitaa logo
♡ ازدواج آسمانی | دائم♡
20.1هزار دنبال‌کننده
885 عکس
356 ویدیو
82 فایل
﷽ زیرنظر موسسه‌ قرآنی میقات القرآن 🔰 ثبت نام و فرم 🔰 https://eitaa.com/moshaver_asemani قوانین 🔰 https://eitaa.com/joinchat/328204440Cd6dc60dbfb اتاق عقد 🔰 https://eitaa.com/joinchat/861995136C2e4e9b6713 تبلیغات و نوبت مشاوره 🔰 @pasokhgou_1
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 💠 همون لحظه مادرشون زنگ زد به آقا پسر📞 گفتن ما که پسندیدیم بیاین خودتونم باشین🙂 من یکدفعه استرس عجیبی گرفتم😦 اخه قرار نبود اقایون بیان و قرارمون فقط دیدن خانم ها بود🙄 رفتم و ساق دستامو زدم ، روسری گلبهی رنگمو سر کردم ، چادرمو سرم کردم و وارد اتاق شدم🏠 چند دقیقه بعد زنگ در زده شد😲 رفتم گوشه اتاق وایستادم 😰 هم استرس داشتم هم مشتاق دیدنش بودم🙃 از در که وارد شد ، روم نشد نگاهش کنم و خیلی اروم سلام کردم🙂 روی مبل نشستن و پذیرایی شدن🍒🍎 خانواده ها گفتن عروس و داماد برن داخل اتاق تا باهم صحبت کنن☺️ رفتیم داخل اتاق من هنوز سرم پایین بود😰 ایشون گفتن شما شروع کنید و من گفتم شما😄 تعارف شروع شد😅 اما من شروع کردم😉 با استرس دفترچه سوالامو باز کردم 📒 با یک خودکار صورتی رنگ داخلش نوشته بودم😊 - گفت خط خودتونه؟ + بله خط خودمه - چقدر خطتون قشنگه😍 +ممنونم🙃 سوالامو تک به تک پرسیدم این سوالا چکیده معیار ها و اهداف زندگی من بودم که میخواستم ببینم آیا تفاهم داریم یا نه⁉️ هر سوالی که جواب میداد بیشتر متوجه تفاهممون میشدم😇 سوال ها تموم شد و تشکر کردم از پاسخ دادنشون خودمو آماده کردم که برگردیم پیش خانواده ها ☺️ که یکدفعه گفت همه این سوالا خودتون جواب بدید😆🤣 من تعجب کرده بودم😅 همه سوالارو جواب دادم🙂 با شاختی که از گفتگو ها و جلساتمون پیدا کرده بودیم نسبت بهم ، خیلی تفاهم داشتیم👌 داشتم چادرمو درست میکردم که یکدفعه گفت......😳 ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
💠 💠 همون لحظه مادرشون زنگ زد به آقا پسر📞 گفتن ما که پسندیدیم بیاین خودتونم باشین🙂 من یکدفعه استرس عجیبی گرفتم😦 اخه قرار نبود اقایون بیان و قرارمون فقط دیدن خانم ها بود🙄 رفتم و ساق دستامو زدم ، روسری گلبهی رنگمو سر کردم ، چادرمو سرم کردم و وارد اتاق شدم🏠 چند دقیقه بعد زنگ در زده شد😲 رفتم گوشه اتاق وایستادم 😰 هم استرس داشتم هم مشتاق دیدنش بودم🙃 از در که وارد شد ، روم نشد نگاهش کنم و خیلی اروم سلام کردم🙂 روی مبل نشستن و پذیرایی شدن🍒🍎 خانواده ها گفتن عروس و داماد برن داخل اتاق تا باهم صحبت کنن☺️ رفتیم داخل اتاق من هنوز سرم پایین بود😰 ایشون گفتن شما شروع کنید و من گفتم شما😄 تعارف شروع شد😅 اما من شروع کردم😉 با استرس دفترچه سوالامو باز کردم 📒 با یک خودکار صورتی رنگ داخلش نوشته بودم😊 - گفت خط خودتونه؟ + بله خط خودمه - چقدر خطتون قشنگه😍 +ممنونم🙃 سوالامو تک به تک پرسیدم این سوالا چکیده معیار ها و اهداف زندگی من بودم که میخواستم ببینم آیا تفاهم داریم یا نه⁉️ هر سوالی که جواب میداد بیشتر متوجه تفاهممون میشدم😇 سوال ها تموم شد و تشکر کردم از پاسخ دادنشون خودمو آماده کردم که برگردیم پیش خانواده ها ☺️ که یکدفعه گفت همه این سوالا خودتون جواب بدید😆🤣 من تعجب کرده بودم😅 همه سوالارو جواب دادم🙂 با شاختی که از گفتگو ها و جلساتمون پیدا کرده بودیم نسبت بهم ، خیلی تفاهم داشتیم👌 داشتم چادرمو درست میکردم که یکدفعه گفت......😳 ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆