سال 1395با دختری (محجبه مانتویی، پدر جانباز، مادر فرهنگی) آشنا شدم.
با شنیدن اینکه "ما تو رو فقط بخاطر ایمانت میخوایم" و بعد اینکه "تو رو خدا بابت مهریه آبروی ما رو جلوی اقوام نگهدار" منو راضی کردن به قبول 313سکه مهریه و چند ماه بعد با هم عقد کردیم.
اوایل، از دو طرف ارتباط عاشقانه بود، با هم سفر ازدواج دانشجویی رفتیم و همه نوع ارتباطی با هم داشتیم.
تو مدت عقد اصرار میکرد که وام بگیر، قرض بگیر تا خونه بگیریم، عروسی کنیم و بریم خونه خودمون.
پدرم که سواد خوندن و نوشتن نداشت، سرمایه یه عمر کارگری نونوایی رو به من سپرده بود.
بعد از اینکه وام ازدواج به حسابم واریز شد، یهو دیدم مدتی غیب شد! بعد دو هفته دیدم حسابهام توقیف شده (معادل پول 80 سکه تمام)! بله ازم شکایت مطالبه مهریه کرده بود!
هر چی من و خانوادهام تلاش کردیم که به یه نتیجه برسیم، با حرفها و رفتارهای زشت راه ندادن!
روز جلسه رسید، با وجودی که خودش اقرار کرد که شب قبل عقد گفته مهریه رو میبخشه، #بیدادگاه منو محکوم به پرداخت مهریه کرد.
همزمان شکایت نفقه کرد. با وجودی که توی مدت عقد خونه پدرش زندگی میکرد و کلی خرجش کرده بودم و فیشها و عکسهاش موجود بود، #بیدادگاه هیچکدوم از خرجهای منو قبول نکرد و بازم محکومم کرد!
دادخواست الزام به تمکین دادم. پیامکی ازش داشتم که دخول رو تأیید میکرد! اما بخاطر اینکه بکارتش از نوع حلقوی بود و پزشکی قانونی دخول تشخیص نداد، گفتن باکره است و قانونی داریم که اگه دختر باکره باشه میتونه تا کل مهریه رو نگرفته تمکین نکنه، نفقه هم بهش تعلق میگیره(1085 مدنی)!
این قانون ظالمانه (که مخالف نظر مراجع تقلید هم هست!) یعنی دختر میشینه خونه باباش، مهریه میگیره، نفقه میگیره هیچ کاری هم نمیکنه! پسر بیچاره هم تا آخر عمر باید مهریه بده، نفقه بده، حق دیدن دختر هم نداره! (اینو هر جا بگی خدایی بهت پناهندگی میدن)
وقتی دیدن #بیدادگاه اینطوری بهشون بها داد، جریتر شدن به من گفتن: "مهریه میگیریم، نفقه میگیریم، نمیذاریم روی دخترمون رو هم ببینی، طلاق هم میگیریم، تو هم هر غلطی دوست داری برو بکن از هر جایی هم میخوای شکایت کن!"
من از بچگی تو مسجد و عضو بسیج بودم، هیچ خطایی هم از من تو کل پرونده وجود نداشت! حتی "تو" بهش نگفتم! سه سال آزگار من و خانوادهمو اینطوری زجر دادن. آخرسر رفت گفت از پسر کراهت دارم، هر چی نفقه و مهریه که نگرفتم رو میبخشم و الکی گفت اگه رأی طلاق بهم ندید خودمو میکشم!
مرحله بدوی #بیدادگاه گفت چون سه سال از هم مفارقت جسمانی داشتن، دختر هم بلاتکلیفه و رنج جدایی رو تحمل میکنه، پسر رو اجبار میکنیم طلاق بده! دِ آخه لامصب خودش گفته بود میخواد خونه باباش بمونه، منم هر چی گفتم میخوامش همه چی حاضره که بیاد زندگی کنه گفته بود نه!
پس از ثبت دادخواست طلاق، به مدت یک هفته، روزی یه پیام تو واتساپ به شماره من فرستاده بود که هیچکدومش هرگز به من نرسیده بود! #بیدادگاه تجدیدنظر رأی بدوی رو تأیید کرده و استناد کرده بود به اون پیامهای ساختگی و گفته بود "پیامهایی که مدتها و به کرات بیپاسخ مانده است"
بعد از اینکه #بیدادگاه بدوی و تجدیدنظر به نفعش رأی دادن، تو این فاصله دوباره رفته بود شعبههای دیگه تقاضای نفقه و مهریه کرده بود(همونا که کراهت داشت و بخشیده بود) و گفته بود اگه طلاق ندن بهم، تا آخر مهریه رو میخوام (همون که میخواست خودشو بکشه)!!
دیوان عالی کشور هم #بیدادگاه بعدی بود که همون رأیها رو تأیید کرد!
اینا رو گفتم تا اول به مسئولین نظام جمهوری اسلامی بگم:
آقای جمهوری اسلامی من با تمام فشارها و ظلمهایی که بهم شده بود ازت دفاع کردم اما این رسمش نبود:
«الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم»
و بعد به جوانهای ساده مثل خودم آگاهی بدم و بگم فریب نخورید، تو این جامعه با این وضع ظلم ازدواج نکنید و اگر کردید هم مهریهای که در توانتون نیست به هیچ عنوان قبول نکنید! «فاعتبرو یا اولی الابصار»
یا علی...
اینو بخون خاطره یک جوان