#خاطرهیبندی
#تجربهیبندی
یه روز که علیرضا خیلی کوچیک بود حدودا دوسالش بود
با گریه از تو اتاق اومد پیشم دیدم دستش یه تسبیح پاره شده هستش
اشاره میکرد به بینی
دیدم یه دونه از دونه های تسبیح رو داخل بینی کرده 🤦♀(یعنی اعجوبه هایی هستند این بچه ها)
گفتم آروم باش چیزی نشده
با خودم فکر کردم اگه بخوام در بیارمش امکان داره بره عقب
وکار بدتر بشه
یهو به ذهنم رسید با پنس در بیارم
ولی پنس نداشتم😐
گفتم آهان موچین که دارم کار پنس رو میکنه☺️
آروم با موچین کشیدمش بیرون 😤
خداروشکر ختم به خیر شد
ولی یادم نیست فرداش بود یا پس فردا دیدم درست غذا نمیخوره
و تب کرده
به همسرم گفتم ببریمش بندی(تل گیری)
جالب اینجا بود همیشه
تکه استخون یا نخود و لوبیا و ... در میآورد
این دفعه که فوت کرد یه دونه تسبیح افتاد بیرون 😳
خانم بندی با تعجب گفت این چیه؟🧐🧐
گفتم بعله و...😏
نگو یه دونه قبل اون دونه که من در آوردم از بینیش
جاساز کرده بوده 😒😒😒
خلاصه با در آوردن اون دونه تسبیح تب بچه سریع اومد پایین
و اشتهاش باز شد
از اونجا خیلی بیشتر به تل گیری اعتقاد پیدا کردم.
#بندی
#دونهتسبیح
📚__________________________
#تجربه_های_یه_مامان_پنج_فرزندی
✍فائزه کلالی | لطفا عضو شوید 👇
🍃 https://eitaa.com/f_kalali