.
🍃 شب، چادر سیاهش را روی اتوبان تهران_قم کشیده است.
همیشه راه بازگشت انگار کِش میآید.
بچهها از فرط خستگی خوابشان برده و صدای پخش، فضای ماشین را پر کرده.
فرصت میکنم تا از ساعت ۶ صبح تا الان را، مرور کنم.
جنس شیرینی امروز، نه مثل قند است نه مثل عسل!
شیرینیاش نه به کام جسم ام؛ که به کام روحم نشسته و از قلبم با خون به تمام جسمم منتقل میشود...
🍃 فاطمه زهرا روی پا خوابش برده
علیرضا هم مشغول پازل بازی است.
حاج مهدی رسولی میگوید امروز رهبرمان آمدهاند و آغوش گشودهاند تا ملت ایران را به آغوش بکشند...
دلم غنچ میرود
مثل دختری که نگران و مضطرب است
و قرار است در پناه شانههای محکم پدرش آرام بگیرد
🍃 آقا وارد مصلی میشوند و جمعیت بدون آنکه آقا را ببیند، همینکه احساس میکند آقا وارد شدند، به پا میخیزد و پرشور شعار میدهد.
دیگر دلم بیصبرانه منتظر اذان است
انتظاری که با آغاز اذان، به پایان میرسد.
گوشها همه آمادهاند تا مزین به صدای #امام_امت شود
آقا با صدایی پر صلابت اما پر حزن شروع میکند به خطبه خواندن.
🍃 اگر چه خطبه اول هم حرفهای زیادی داشت، ولی خطبه دوم عجیب به دلم مینشیند
از اینکه تقریبا میتوانم بدون واسطه، متوجه معنای عبارات عربی بشوم خیلی خوشحالم چرا که حتی دقیقترین ترجمهها هم نمیتواند لحن کلام را برایت ترجمه کند.
خطبه دوم که تمام میشود مطمئن میشوم که
آقا آمدهاند تا آعوش باز کنند اما نه فقط برای من و تو؛ بلکه آغوشِ آقا باز شده به روی
تمامِ آزادگانِ عالم...
۱۴۰۳/۰۷/۱۳
✍ فـ.مُحَـمـَّدِےْ
#جمعه_نصر
#دلنوشتههای_یک_مادر
🌐 @f_mohaammadi