🦋
🍂 جمله "دلم مثل سیر و سرکه میجوشد" به خوبی حال این روزهایم را بیان میکند.
نه فقط حالِ دلِ من، که حال خیلیها مثل من است...
میخواهم کتاب بخوانم ولی ذهنم بهم ریخته ست و فقط نگاهم بین سطرها در حرکت!
میخواهم سر و وضع خانه را دستمال بکشم ولی دستِ دلم به کار نمیرود
هر چه به جمعه نزدیکتر میشویم دلشوره من هم شدیدتر میشود...
🍂 به ساعت نگاه میکنم. عقربه ها ساعت ۴ را نشان میدهد
دو ساعتی تا ۶ باقیمانده
باید صبر کنم تا ۶ شود تا اندکی از هُرم گرمای روز کم شود و بتوانم دست بچهها را بگیرم و بروم تبیین!
🍂 دیروز یکی از دوستان که از اعضای کانال است، میگفت چه خوب که میتوانی با بچهها بروی تبیین، من برایم سخت است!
شاید تو هم با خودت همین فکر را کرده ای...
حق داری! چون واقعا سخت است.
شاید فرصت نشد تا برایت از آن روزی بگویم که من در حال صحبت بودم و فاطمه زهرا چند دقیقه ای گم شد و من مضطربانه به دنبالش میگشتم
یا آن روز که من مشغول بودم و فاطمه زهرا با پا رفته بود توی گِل های کنارِ درختان!
یا آن روز که حوصله نداشت و بیشترش را در بغلم بود
یا حتی آن روز که نیم ساعت در آفتابِ گرم روز منتظر اسنپ بودم و راننده ای قبول نمیکرد و من بچه بغل، کلافه شده بودم...
🍂 اینها را گفتم تا بدانی برای من هم سخت است
ولی از فردای ۸ تیر میترسم...
و همین است که مرا با تمام این سختیها، بر آن میدارد که دوباره چادر سر کنم، دوباره دست بچهها را بگیرم و سختیها را به جان بخرم و بروم تبیین...
تو هم اگر مثل من نگرانِ فردای ۸ تیر هستی، چادرت را سر کن...
۱۴۰۳/۴/۶
✍ فـ.مُحَـمـَّدِےْ
#انتخابات
#هشت_تیر
🌐 @f_mohaammadi