eitaa logo
فانوس
12.9هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
19هزار ویدیو
42 فایل
کانال #خبری_تحلیلی / #روشنگری 🔻ارسال سوالات ٫ شبهات و نظرات به ادمین گروه کارشناسان فانوس @Amar313 ➖➖➖➖➖ ادمین تبادل @Exchange_eitaa *بازنشر مطالب بدون لینک بلامانع است*
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت پدرش نتوانست پابندش کند. یک روز بعد از صبح گاه دیدمش؛ احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد. ازش پرسیدم: «مجـیـد! این جا خوب است یا ویلای تان در خیابان پاسداران؟» 🔹 سرش را پایین انداخت و گفت: «اینجــا خیلی خـوش می گذرد.» 📝 در وصیت نامه اش نوشته بود: «خــدایا! تو شـاهد باش که همه مظـاهر دنیــا را به سویی افکندم و به سمت تــو آمدم.» ▫️مـزار شهید: امامزاده علی اکبر(ع) چیـذر 📚 «مربع های قرمز» خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا بقلم زینب عرفانیان/ نشر شهید کاظمی 🔸فانوس🔸 https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318
✳️ قرار بود موشکی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت. به حاج حسن گفتم: «بگذاریمش برای بعد.» او مخالفت کرد و گفت: «این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد.» 🔸 اتفاقا نتیجه تست مثبت شد. بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت نماز شکر. بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛ اما مطلب دیگری گفت: «بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده؛ یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول بدهیم، نمازمان را اول وقت بخوانیم.» 🔹 برای ما می گفت؛ وگرنه نماز او همیشه اول وقت بود. 📚 «با دست های خالی» بقلم مهدی بختیاری نشر یا زهرا (س) 🔸فانوس🔸 https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318
✳️ بـــرش اول تهران که بودیم، یک بار پیشش رفتم، گفت: «سید مرتضی! دو سه نیرو برام بفرست کارشان دارم؟.» خودم به همراه دو نفر دیگر آمدیم.گونی هایی را ازقبل آماده کرده بود. آنها را پر از مواد غذایی و گوشت می کردیم. همه را پشت ماشین گذاشتیم و شبانه به سمت یکی از محلات فقیر نشین حرکت کردیم. 🔸هر گونی را پشت یکی از خانه ها می گذاشت. کناری مخفی می شد. صاحب خانه در را باز می کرد، دور و اطراف را وارسی می کرد و با نگاهی به داخل گونی با خوشحالی آن را به درون خانه می برد. ✳️ بـــرش دوم مغازه میوه فروشی داشت؛ نشستیم به صحبت از اوضاع جبهه.در خلال صحبت ها، گاهی پیر مرد یا پیر زنی می آمد و می گفت: «آقا سید! میوه لکه دار و خراب اگر داری بریز داخل کیسه بده من ببرم.» 🔹سید بلند می شد، گل میوه ها را سوا می کرد و به همراه مقداری پول داخل کیسه می گذاشت و به او می داد. 🔸این رویه او بود. شاید در روز صد کیلو میوه را این طوری دست مردم می داد. ◽راوی: سید مرتضی امامی و محمد تهرانی 📚 آقـا مجتـبی/ بقلـم محمد عامری 🔸فانوس🔸 https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318