🏴چند حقه روانشناسی سیاه:
1: گه کسی سرتون داد زد فقط تو چشماش نگاه کنین و بگین: «پس چیزی که راجبت میگن راسته» دیگه چیزی نمیگه !
2:اگه میخوای کسی رو مضطرب کنی به پیشونینش زل بزن !
3:اگه میخوای بفهمی کسی نگات میکنه یا ن خمیازه بکش اگه اونم کشید یعنی نگاهش رو تو بوده !
برای خواندن و یاد گرفتن حقه های دیگه از روانشناسی سیاه ضربه بزنید:
- 🎗 #فکت
#عجایب
「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی فیلم
❌ویدیو اسپویل دارد✋❌
مردی جوان به نام لیام پس از یک سانحه ی رانندگی به هوش می اید اما او حافظه اش را از دست داده است و نمیداند چه کسی است به همین منظور تصمیم میگیرد به شهری که در نزدیکش است برود و درخواست کمک کند اما پس از اینکه به انجا میرود با اتفاقات عجیبی روبه رو میشود...
فیلمradius
سال انتشار۲۰۱۷
ژانردرام ترسناک رازالود
امتیاز۶,۳
⊱-----👽-----⊰
#فکت
#عجایب
「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
عکس عجیبی که مرد ژاپنی در گوگل ارث پیدا کرد!
• تصاویری که یک مرد ژاپنی با نرم افزار گوگل ارث از پدرش که ۷ سال پیش فوت کرد پیدا کرده به تصاویری داغ در توئیتر تبدیل شده اند!
این مرد ژاپنی گفت این اتفاق هنگامی رخ داد که او به خاطر همه گیری کرونا با گوگل ارث سرگرم رصد خانه پدری اش بود ناگهان تصویری از پدرش را که در کنار جاده ایستاده و منتظر رسیدن مادرش بود پیدا کرد!
• این در حالی بود که این مرد در این تصاویر، تصویری از مادرش را نیز که کمی آن طرفتر در حال قدم زدن به سمت پدرش بود پیدا کرد!!
- 🎗 #فکت
#عجایب
「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
🌎 جسد یخ زده جان فرانکلین از مکتشفین قطب شمال كه پس از150سال كشف شد.
تیم کاوشگران بریتانیایی به رهبری کاپیتان فرانکلین و128مرد همراه او 150سال قبل در قطب شمال ناپدید شده بودند!
👇 🇯🇴🇮🇳 👇
➖➖➖➖➖➖➖
🌏 #فکت
#عجایب
「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از تبلیغ جام جهان بین
درآمد ماهانه ۵۰ میلیون؟
خیلی کمه بنظرم😕
ولی اگه بدردت میخوره اینجا
راحت میتونی بدستش بیاری :
👇👇
@.Daramad_70
🤷♂ واقعا ۵۰ تومن پولی نیست
بازم خوددانید .... ☝️☝️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁#ازعشق_تاپاییز
🍄#قسمت۸
کم کم بچه ها داشتند برای رفتن به جمکران آماده میشدند. منم پا به پای اونا لباس پوشیدم و طبق عادت همیشگی بخاطر پوست چربی که داشتم از ضدآفتاب استفاده کردم
بچه ها یک به یک سوار اتوبوس شدند
دست علیرضا رو گرفتم
و گفتم
-سلام من و به آقا برسون یاد منم باش
علیرضا هم طبق عادت همیشگی از روی مزاح همون دیالوگ تکراری رو گفت که
-شماره کارتمو برات میفرستم قبل از دعا پول واریز کنی که حسابی برات دعا کنم
باهم خداحافظی کردیم
اتوبوس با تمام طلبه به سمت جمکران به راه افتاد و من موندم و یه خوابگاه بیسروصدا و خلوت و یکم هم ترسناک
کیفمو برداشتمو به سمت رستوران تهران که حوالی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) بود به راه افتادم برای اینکه به موقع برسم سر قرار مجبور شدم تاکسی بگیرم
سوار تاکسی شدم و به محمدمهدی پیام دادم که من راه افتادم
به ثانیه نرسید جواب اومد که
-کماکان منتظرم
تعجب کردم پرسیدم
-کجایی مگه...؟؟ رسیدی؟؟
- آره
-چه زود!!!! هنوز که شش نشده
-خونمون نزدیک حرمه پنج دقیقه کمتر
از اینکه محمدمهدی هم جوار با حضرت معصومهست حسودیم شد با حسرت بهش گفتم
-با بی بی همسایهای؟؟
جوابی نیومد
زیر لب این شعر رو زمزمه کردم
که در صف حضرت معصومهست
همسایه سایه ات بر سرم مستدام باد
نمیدونم چند بار این مصرع رو زمزمه کردم تا رسیدم به حرم
از ماشین پیاده شدم
و بعد از عرض ارادت و ادب خدمت بانو به سمت رستوران تهران حرکت کردم این قدر استرس داشتم که صدای تپش قلبم به وضوح شنیده بود
وارد رستوران شدم
یه نگاهی به چپ و راست انداختم محمدمهدی با دیدن من از جا پاشد و دستی برام تکون داد تا من رو متوجه خودش بکنه
از دیشب خوشکل تر شده بود
یه فرشته در مقابل یه موجود زمینی دلم میخواست فقط نگاش کنم اونم با لحن آرومش صحبت کنه
-سلام مهدی جان خوبی
-به به حاج اسماعیل شما چطوری
-ببخشید دیر کردم حسابی منتظر موندی
-اشکال نداره انتظار چیز خوبیه
این دیالوگش هنوز تو خاطرم هست و همیشه هرکجا لازم باشه بیانش میکنم
-چه خبر مهدی خوش میگذره
مهدی نگاهی به سمت حرم انداخت و گفت
-مگه میشه با وجود بانویی به مهربونی حضرت معصومه (سلام الله علیها) بد بگذره
-خوش به حالت مهدی من آرزومه که یک روز ساکن قم بشم و در جوار حضرت زندگی کنم
-چرا نمیای قم اسماعیل؟ دل بکن از زاهدان اینجا دریاست. تو دریا شنا کن. علم یاد بگیر. معنویت کسب کن.
من که داغ دلم تازه شده بود برای ختم این حرفا لبخندی زدم و گفتم
-دعا کن قسمتم بشه بیام قم
محمدمهدی لبخندی زد و گفت
-انشاالله خب دیگه چه خبر امروز برنامه یا کلاس که نداشتی
-نه خدارو شکر فقط زیارت دستهجمعی به جمکران بود که اونم اجازه گرفتم
-ببخشید بخاطر من از زیارت افتادی
-نه اشکال نداره جبران میکنم
-خب بگو چی سفارش بدم برامون بیارن
-نه عزیزم شما بگو چی سفارش بدم برامون بیارن
با کلی تعارف تیکه پاره کردن قرار شد اینبار رو دعوت محمدمهدی باشیم.
از جاش بلند شد و برای پیتزای مرغ و قارچ به سمت صندوق رستوران رفت من عاشق پیتزا مرغ و قارچم و تنها غذایی هست که همیشه سالم و خوش طعمه
داشتم با گوشیم ور میرفتم
که محمدمهدی اومد با دستش کوبید رو میز و درحالی که داشت این جمله رو میگفت نشست روی صندلی
-تا پونزده دقیقه دیگه غذا آمادهست
-شرمنده کردی مهدی جان کاش میذاشتی من حساب میکردم
محمدمهدی اخم شدیدی به چهره گرفت و گفت
-دوباره نشنوم حرف بیربط بزنی
-باشه بابا من تسلیم
-اسماعیل؟؟
-جانم
-چشماتو ببند
-چیییی؟؟
-گفتم چشماتو ببند
-قایم باشکه؟؟
-حالا تو ببند
چشمامو بستمو با تاکید محمدمهدی که گفت باز نکنیا محکم پلکامو به هم فشار دادم
-خب حالا باز کن
چشمامو آروم باز کردم یه جعبهی خوشکل تو دستش بود با خنده گفتم
-این چیه؟؟
-باز کن ببین
در جعبه رو باز کردم
واااای خدای من انگشت باباقوری خیلی خوشکل بود رکابش خیلی ناز بود با اینکه از انگشتر باباقوری بدم میومد ولی نمیدونم چرا این یکی چرا با بقیه فرق داره
-دستت درد نکنه مهدی جان خیلی قشنگه ولیچرا زحمت کشیدی خجالتم دادی
-نفرمایید قربان شما بیشتر از اینها میارزید این انگشتر رو خریدم تا موقع نماز دستت کنی به یادم باشی و برام دعا کنی
خدا میدونه اون لحظه چه حسی داشتم
وقتی از بهترین دوستت هدیه بگیری انگار دنیا رو بهت دادن نمیدونستم با چه زبونی از محمدمهدی تشکر کنم
فقط یادمه یه مدت طولانی به انگشتری که به انگشتم بود خیره شده بودم و هر از گاهی نگاهمو به سمت محمدمهدی سوق میدادم
•--------࿐✿࿐---------•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا