eitaa logo
اسرار پر ابهام فکت
23هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
3.6هزار ویدیو
0 فایل
واقعیت های عجیب و هراس انگیز 😱😨 جهت رزرو تبلیغ @sadateshonam )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این سامورایی که می‌بینید یک اوریگامی هست که بدون استفاده از چسب و بدون ایجاد سوراخ از یک برگ کاغذ 92*92 سانتی متری ایجاد شده! هنرمندی که اینو ساخته سه ماه برای این وقت گذاشته! من هر چی نگاه میکنم باورش برام سخته شما رو نمیدونم... - 🎗 「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔞داستان پیر زن عجوزه 1🔞 👽این ماجرا رو که میگم مربوط به مادر بزرگم میشه و مربوط به سالها قبل هستش مادر بزرگم در روستا زندگی میکردند و خانمهای روستا بهار که میشه نوعی گیاه تو صحرا بیرون میاد که میچینن و ازش غذا درست میکنن به اسم تره اونموقع مادر بزرگم دایی کوچیکمو باردار بوده و همراه دایی بزرگم که اسمش علی هست و دایی دو مم که محمد هستش میرن صحرا برای چیدن تره دایی بزرگم اونموقع ۱۷ سالش بوده و دایی دومم ۹ ساله باشه خلاصه عصر میشه و کارشون تموم میشه و مادر بزرگم که بشدت سرگرم تره چیدن بوده یموقع به خودش میاد که هوا روبه تاریک شدن باشه خلاصه شروع میکنن. به برگشتن به سمت خونه کمی از راه رو که میان میبینن یه خانم مسن داره از شکاف تپه میاد سمتشون مادر بزرگم میگفت. 🔞 من بشدت تعجب کردم که این خانم پیر تواین بیابون تنها چیکار میکنه با خودم گفتم شاید اونم اومده تره بچینه ولی جلوتر که اومد نمیدونم چرا یه وحشتی توی وجودم رفت طوری که بی اختیار دستام میلرزید جلوتر که اومد وحشتم بیشتر شد چون ما تو روستا همه همو میشناختیم حتی افراد روستاهای مجاور رو هم تا حد زیادی میشناختیم ولی اون پیرزن رو من تا اونموقع ندیده بودم و وقتی نزدیکتر اومد و کامل چهره اشو میدیدیم دیگه مطمئن شدم ترسم بی دلیل نیست. صورت پیرزن کاملا رنگ پریده و پوستش سفید و موهای نارنجی رنگی داشت و انگشتهای دستش به طور غیر طبیعی کشیده و ناخن های دستش مثل چنگال بودمادر بزرگم محمد دایی کوچیکم رو رو میچسبونه رو شکم خودش و مثل سپری جلوی خودش قرار میده. علی دایی بزرگم که نوجوان باشه متوجه وحشت مادر بزرگم میشه و اونم ناخوداگاه احساس خطر میکنه و بین مادر ش و پیرزن حائل میشه پیرزن مکثی میکنه و به مادر بزرگم میگه دخترم کجا بودی مادرم میگه رفتم. ☠ تره بچینم پیرزن میگه بزار ببینم چقدر چیدی و خیز بر میداره سمت مادربزرگم در این موقع علی داییم با تیکه چوبی که بعنوان چوب دستی با خودش داشته جلوی مادرش وایمیسته و به پیرزن میگه جلو نیا پیرزن میگه من که کاریتون ندارم فقط میخوام زنبیلتون رو ببینم و باز میاد بسمت مادر بزرگم و تو یک فرصت بسمت مادر بزرگم حمله میکنه و چنگال میندازی برای مادر بزرگم که علی با چوب دستیش به طرف پیرزن حمله میکنه و پیرزن فقط دستش به روسری مادر بزرگم میرسه و اون رو میکشه و با خودش میبره شروع به فرار میکنه نکته عجیب و ترسناک ماجرا این بوده که دایی من که یک جوان تقریبا ۱۷ ساله بوده به گرد پای پیرزن هم نمیرسه. ادامه دارد...🍃♥️ - 🎗 「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
🔞ادامه داستان عجوزه ۲🔞 👽به گرد پای پیرزن هم نمیرسه و انگار پیرزن پرواز میکرد خلاصه علی داییم که میبینه داره از مادرش دور میشه ولش میکنه و برمیگرده . و وقتی از سلامت مادرش مطمئن میشه ادامه میدن و به سمت روستا میان دیگه هوا هم کاملا رو به تاریک شدن کمی دیگه که میان داییم متوجه میشه حیوانی داره با احتیاط دنبالشون میکنه وقتی که دقت میکنه میبینه پیرزن هستش که به ارامی و مخفیانه داره دنبالشون میکنه دیگه واقعا مستاصل شدن و‌مادر بزرگم از ترس گریه میکنه و از خدا کمک میگیره و نذر و نیاز میکنه که یکی از اقوام که داره از ابیاری برمیگرده میرسه بهشون و ماجرا را براش تعریف میکنن میگه شما برین تا من یه نگاهی به اطراف کنم هرچی میگرده اثری از پیرزن نمیبینه و مادر بزرگم اینا رو میاره و میرسونه به خونه. 🔞ولی روسری مادر بزرگمو باخودش برده باشه و خانواده به این مسئله توجه نمیکنن و خدا رو شکر میکنن که به خیر گذشته ولی هیچکدام نمیدونن این تازه شروع ماجرایی هست که مادر و نوزاد شکمشو تا مرز مرگ میبره و مابقی حادثه از اخر شب باز شروع میشه خلاصه شب که میان خونه همون اقایی که تو راه میرسه بهشون برای اهل روستا ماجرا رو میگه و خانم های همسایه هم که میشنون میان خونه مادر بزرگم جمع میشن و اصرار میکنن که چی شده و خلاصه تا اخرشب بحث پیرزنه باشه. اخرای شب که دیگه خانمها دارن اماده میشن برن یهو مادر بزرگم یه لحظه به در اتاق خیره میشه و جیغ میزنه همون پیرزنه داره ازپشت شیشه در نگاهم میکنه تو همین حین یهو در خود به خود باز میشه بدون اینکه کسی اونجا باشه و مادر بزرگم میگه داره میاد سراغم و بیهوش میشه خلاصه سریع چاقو و سیخ میزارن کنارش و طناب سیاه دورش میکشن و دعا براش میخونن یکی دوساعت تو اون حال باشه و یواش یواش حالش جا میاد و قرار میشه یکی دوتا از خانمهای وابسته پیشش بخوابن خلاصه از اون جریان چند روزی میگذره و دیگه همه چیز عادی شده. ☠و اهل روستا هم فکر میکنن اونشب فشار عصبی اینو وارد شوک کرده ولی مادر بزرگم قسم میخوره میگه اونشب همون پیرزن رو دیده پشت پنجره داره نگاهش میکنه ومیخنده پشت پنجره گفت اول فکر کردم خیالاتی شدم ولی وقتی بیشتر دقت کردم دیدم نه فکر و خیالی در کار نیست و همون پیرزن هست و بعد از چند لحظه یهو اروم درو باز کرد اومد تو و دیگه چیزی متوجه نشدم. چند شبی که میگذره یک شب دم دمای صبح نزدیک اذان صبح پدر بزرگم خیلی خواب و بیدار و بنوعی خواب سبک‌ داشته خدا رحمتش کنه یدفعه میبینه مادر بزرگم داره بایکی حرف میزنه. ادامه دارد...🍃♥️ - 🎗 「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تر..ناک ترین چیز هایی که داخل دریا ها پیدا شدن🥶 - 🎗 「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
میدونستین اگه عدد 241543903 رو توی گوگل سرچ کنید و برید تو بخش عکس ها افرادی رو میبینید که سرشون توی یخچاله :/// عدد 241543903 نه یک عدد جادویی است و نه شماره تلفن یک بازیگر مشهور. این عدد یک الگوی نحوه عکس گرفتن است که در سال 2009 توسط دیوید هورویتز، هنرمند شناخته شده نیویورکی ابداع شد. هوریتز در سال 2009 که وب لاگ خود به نام Tumblr را تازه شروع کرده بود برای مخاطبین خود هر روز دستور العمل هایی را می نوشت. این دستور العمل های عجیب و غریب هر روز به یک صورت بود مثل "یک متن دراماتیک از یک کامنت جنجالی برای یوتیوب را ضبط کنید" یا "از همسایه خود درخواست کنید که می خواهید غروب آفتاب را از بلندترین ساختمان در نزدیکی خود تماشا کنید". در گرفتن عکس از سر خود در فریزر و برچسب زدن ان با عدد تصادفی 241543903 یکی از این دستور العمل ها بود. این ایده از زمانی پیدا شد که یک دوست بیمار نگوین تلاش کرد تا سر خود را به فریزر بچسباند. این عدد هوریتز ترکیبی از سریال یخچال، بارکد بر روی بسته نودل و نخود فرنگی بوده است. 「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱