eitaa logo
اسرار پر ابهام فکت
24.3هزار دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
5هزار ویدیو
0 فایل
واقعیت های عجیب و هراس انگیز 😱😨 جهت رزرو تبلیغ محدود و گسترده @sadateshonam )
مشاهده در ایتا
دانلود
نه مطمئنم نمیگذاره! ولی منم نمیگذارم! هر چی باشه توان ما رو خدا بیشتر قرار داده! تصمیم گرفتم تا چهلم ریحانه توی روستا بمونم، هم بهونه ی خوبی بود هم شروع راحت تری! فکر میکردم هفته ی اول خیلی سخت گذشت اما چون درگیر مراسم های ریحانه بودم کمتر فرصت فکر کردن به خودم میدادم اون طوری که انتظار داشتم اذیت نشدم... اما از هفته های بعد وضعیتم بهتر که نشد، بدتر هم شد! چون که رفت و آمدها کمتر شده بود و دور برم خلوت تر، ذهنم دنبال هر فرصتی بود تا درگیرم کنه! تیز گرفتم و متوجه شدم بیکار باشم خیالم بیکار نمیشینه! و بالاخره یه بهانه ای هم شده پیدا میکنه و دوباره دلم بی قرار و آشوب میشه! دل دیگه! مثل آدم های معتاد که توی ترک هستن اگه دست و پاش رو نبندی میره سراغ آنچه که نباید بره! سعی کردم اینجور مواقع خودم رو مشغول کنم، یادم افتاد آخرین بار که روستا اومدم چند تا کتاب همراهم آورده بودم که توی فرصت مناسب بخونم. ولی خوب اون دفعه با ماجرای مارگزیدگی من، فرصت کتاب که هیچ، مهلت زندگیم هم به شمارش افتاد! یه بار که توی خونه تنها بودم رفتم سراغ یکی از همون کتابها، صفحه اول رو که ورق زدم جمله ای که نوشته بودم عجیب بهمم ریخت! در نگاهم اگر نیستی... در خیالم سرشاری.... اون موقع خیالم پر بود از شهید مرتضی... هنوز درگیر نگاه نشده بودم! چه حسرت عمیقی! آروم به خودم میگم: دنبال چی می گشتم!!!! اسیر چی شدم!!!! پر پرواز می خواستم اما عجیب زمین گیر شدم!!!! با جملاتی که این شکلی از ذهنم رد میشه احساسم میگه: چه جوریه؟ خاصیت چیه؟ کار کیه؟ که قافیه های حرفهات را هم، به هم وصل میکنه و اینجوری میشه! کتاب رو محکم می بندم و به خودم میگم: لعنت به شیطون! هدی به چه نتیجه ای میخوای برسی؟! چیه نکنه میخوای بگی خاصیته عشقه؟! قرار مون این نبود! همین جمله کافی بود تا دلم حسابی بگیره و کلی زار بزنم... خودکارم رو برداشتم توی همون صفحه با حال خرابم نوشتم: خدایا تواز قلب من بهتر خبر داری ... این طوفان پر تلاطم که موجهاش داره من رو ریز ریز خرد میکنه آرومش کن... فاستعذ بالله من شیطان رجیم... شاید دهها بار این جمله رو پشت سر هم گفتم و مگه میشه جواب نده! فقط باید نشونه ها رو فهمید... درست مثل صدای پیامکی که توی همون موقعیت به دادم رسید و از اون فشار آوردم بیرون... هر چند توقع ام چنین چیزی نبود ولی حکمت بعضی چیزها همون موقع معلوم نمیشه! این یه قاعده است! و من این قاعده رو بارها تجربه کرده بودم. پیامک از طرف مهسا بود! بعد از مدتها! یعنی چکارم می تونست داشته باشه؟! پیام رو که باز کردم جا خوردم! نوشته بود:سلام هماااا حالا من بی معرفت! که البته نیستم!!! ولی باورم نمیشه که این همه مدت طاقت آوردی که بی خیالم بشی! اما .... ادامه دارد.... نویسنده: 🔮 @gamegahanbine 🪩