🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق تاپاییز
قسمت ۷
بالاخره بعد از کلی حرف زدن و پیادهروی رسیدیم خوابگاه دوان دوان و باعجله رفتم سمت تابلو اعلانات با دیدن نوشتهی روی برگه بیاختیار خندیدمو با کلی ذوق و هیجان دستمو دور گردن علیرضا حلقه کردم
و گفتم
-اخ جون بعدازظهر کلاس نداریم به جاش زیارت دسته جمعی به سمت جمکران اون هم با پای پیاده برامون گذاشتند.
علیرضا یه اخمی به چهره گرفت
و گفت
-تو که حاجآقا رو میشناسی به موندن تو رضایت نمیده حتما باید بیای
با این حرف انگار یه پارچ آب سرد ریختن روم با ناراحتی گفتم
-راست میگی حالا چکار کنم؟
-به نظر من برو با حاجآقا صحبت کن اجازه بده تو بمونی منم کمکت میکنم
دونفری رفتیم پیش حاجاقا صالحی تو اتاقش بود داشت چای میخورد
-سلام حاجآقا
-سلام حاجآقا
حاجآقا صالحی یه استاد عبوس و جدی بود که هرکسی جرات نمیکرد باهاش حرف بزنه اما حساب من و علیرضا که از شاگرد زرنگاش بودیم با بقیه فرق میکرد.
حاجآقا صالحی با دیدن ما سرشو از رو کتاب برداشت
و گفت
-به به آقایان طلبه امری باشه درخدمتم
نگاهی به علیرضا انداختم و با اشاره ازش خواستم که سر صحبت و باز کنه.
علیرضا هم بیمقدمه گفت
-ببخشید حاجآقا اومدن به جمکران واجبه یعنی شاید بعضیا بخوان برن حرم یا بازاری جایی
-آره واجبه همه باید باشن
-آخه اسماعیل.....
حرف علیرضا رو قطع کردم و گفتم
-حاجآقا امکان داره من نیام جمکران؟
-نه برای چی کجا میخوای بری؟
-هیجا استاد ولییی.....
-ولی چی؟؟
-اگه من نیام خیلی خوب میشه اخه با........
مونده بودم چی بگم
از یه طرف ترس از استاد نمیذاشت حرف بزنم از طرف دیگه محمدمهدی
حاجآقا صالحی یکم جدی تر شد
و گفت
-چرا حرفتو خوردی؟ بگو ببینم جمکران نمیای کجا میخوای بری؟
خواستم جواب بدم که علیرضا به دادم رسید و گفت
-استاد حقیقتش اسماعیل با یکی از دوستاش قرار داره ضروری هم هست به همین خاطر اگه اجازه بدین اسماعیل نیاد ممنون میشیم
حاجآقا یه نگاهی به من انداخت و گفت
-با کی قرار داری؟
-حاجآقا بخدا پسره طلبه هم هست، پسر خوبیه، نگران نباشید
-یعنی تو میخوای علیرضا رو تنها بذاری؟
نگاهی به علیرضا انداختم و گفتم
-همین یک بار، خواهش میکنم قول میدم تکرار نشه
حاجآقا صالحی با یه لبخند کوتاهی که رو لبش بود گفت
-اشکال نداره ولی حواست باشه بقیه بچهها چیزی نفهمن
از خوشحالی بالا و پایین میپریدم
ناغافل صورت علیرضا رو بخاطر کمک هاش بوسیدمو با یه خداحافظی توام با تشکر از اتاق حاجآقا بیرون اومدیم بیرون
رفتم داخل اتاق گوشیمو برداشتم و به محمدمهدی پیام دادم
-محمد جان وعده ما بعدازظهر ساعت شش
چند لحظه بعد جواب پیامم اومد که نوشته بود
-منتظرتم عزیزدلم اما کجا؟؟
یکم فکر کردم که کجا با محمدمهدی قرار بذارم
حرم_جمکران- نه نه دوره.... رستوران تهران به صرف پیتزا
-محمد جان وعده ما رستوران تهران باطعم پیتزا
-باشه عزیزدلم منتظرتم
محمدمهدی همیشه من رو عزیزدلم صدا میزد وقتی ازش میپرسیدم دلیلش چیه جواب درست و حسابی نمیداد.
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
#رمان #کتابخوانی #کتاب_کتابخوانی #کتاب #داستان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
یک معلم با نام دانیل هارکینز شبها در اسکله سنت پترزبورگ فلوریدا با دانشآموزان نوجوان خود ملاقات کرده و آنها را دور آتش جمع مینمود. سپس به آنها دستور میداد که بدن خود را ببرند تا شیاطین درونشان را رها کنند و سپس زخمها را بسوزانند تا شیاطین نتوانند دوباره وارد بدنشان شوند. در یک مورد، او دست پسری را به عطر آغشته کرد و آن را آتش زد. هارکینز در نهایت دستگیر شد
⊱-----👽-----⊰
#فکت
#عجایب
「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ست شطرنج در یک گالری هنری در شهر لوئیزیانا آمریکا به قیمت 1/985/000 دلار به فروش گذاشته شده، و گفته شده استادی که این ست رو ساخته 14 هزار ساعت رو این اثر وقت گذاشته، یعنی روزانه حداقل 4 ساعت، حالا بگید 93 میلیاد قیمت مناسبی برای این اثر هست؟
اره👍
نه👎
⊱-----👽-----⊰
#فکت
#عجایب
「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی جمجمه انسان های پنج هزار سال پیش رو بررسی میکنیم هیچکدوم دندان های خراب و کج ندارن!
ولی امروزه این مسئله به وفور بین مردم پیدا میشه!
علت غذاهای صنعتی و راحتی در تغذیه هست که فک ما دیگه قدرت سابق رو نداره و شروع به تحلیل رفتن میکنه و باعث تنگی نفس حین خواب یا همون خرخر هم میشه!!
به نوعی میشه گفت که انسان تنها موجود در طبیعت هست که داره سلامت دندوناشو از دست میده!!
-----👽-----⊰
#فکت
#عجایب
「⃢҈💀ြ➤ 😱 | @FACTee | 😱