eitaa logo
فک‌ت
70 دنبال‌کننده
65 عکس
86 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🍉 قارپوز 🍉
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت :این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند: "فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید" سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را در آورده و خواند، نوشته بود:کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم. ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت: "توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد." 🆔 @Gizmiz100
هدایت شده از  اوست که میخنداند☺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرش سه گام 🤣🤣🤣 🎲🎳🎪🎯 شما هم 😁لبخند بزنید با عضویت در 👇 @Labkhand_momenane
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂💔 پیشنهاد دانلود😍📲 جآن حاجی فدات بشه🤣😅 🤣 @de_bekhand🤣
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی مجبور میشی با یکی زندگی کنی که رو اعصابته داستان زندگی خیلیاس.😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌ 🤣 @de_bekhand🤣
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی جواب سوالای استاد نوک زبونته 😂 پیشنهاد دانلود😂🤤🤩 🤣 @de_bekhand🤣
هدایت شده از جوک پارتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیتم تو بهار وقتی نمیتونم بدون پتو بخوابم @jokparty
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
روحانی گفته نظرات ظریف نظرات خودش است نظرات دولت نیست...!!!😐 یاد این حکایت افتادم👇 میگن طرف زنگ زد اداره اطلاعات که طوطی من گمشده! بهش گفتند چرا اینجا زنگ زدی؟ باید زنگ بزنی آتش نشانی! طرف گفت میدونم فقط اگر پیداش کردین و چیزی بر علیه نظام گفت، نظرات شخصی خودشه به من ربطی ندارد...!!!!😂
هدایت شده از  اوست که میخنداند☺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرعت عمل نداشت 😂😂😂 🎲🎳🎪🎯 شما هم 😁لبخند بزنید با عضویت در 👇 @Labkhand_momenane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 / به مناسبت 🔹امام خمینی(ره): در بعض روایات فرموده‌اند که قطره عرقی که از بدن کارگر می‌آید مثل قطره خونی است که از شهدای در راه خدا بیاید 📥دریافت سایر کیفیت ها👇 http://emam.com/posts/view/24135@EMAM_COM
هدایت شده از دبخند
این مسخره بازیا چیه؟!😑😐 🤣 @de_bekhand🤣
هدایت شده از دبخند
اونجا که سعدی از خوبیه اون گِله می‌کنه و میگه: چه فتنه بود که حُسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو ، نظر برنمی‌توان انداخت ! 🤣 @de_bekhand🤣
هدایت شده از کشکولک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اگه ادعای مهارت در رانندگی دارید، این کلیپ را حتماً ببینید. 🆔 @Kashkoolak
هدایت شده از 🍉 قارپوز 🍉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه گیف خوب که نحوه کار کردن جعبه دنده رو نشون میده😃 🆔 @Gizmiz100
هدایت شده از جوک پارتی
😐🙄😂 @jokparty
هدایت شده از جوک پارتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامتی لاتای مجازی😁   @jokparty
هدایت شده از جوک پارتی
من کنار آدم مورد علاقم: @jokparty
هدایت شده از  اوست که میخنداند☺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای عالیه این ریمیکس😂😂 😂 اگه راموس اینو ببینه از خنده سکته میکنه😂 ‌ 🎲🎳🎪🎯 شما هم 😁لبخند بزنید با عضویت در 👇 @Labkhand_momenane
هدایت شده از  اوست که میخنداند☺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش پسرا وقتی رفیقشون قیمت چیزی که خریده رو میگه! 😂 🎲🎳🎪🎯 شما هم 😁لبخند بزنید با عضویت در 👇 @Labkhand_momenane
هدایت شده از  اوست که میخنداند☺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میمیون راهزن دیده بودین فقط قیافه تنبل آخرش😂 ‌ 🎲🎳🎪🎯 شما هم 😁لبخند بزنید با عضویت در 👇 @Labkhand_momenane
هدایت شده از جوک پارتی
‏به وقت خرید اینترنتی...! :))) @jokparty
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ناراحتی و نمیخوای نشون بدی 🥲😍 😂 @de_bekhand 😂
هدایت شده از 🍉 قارپوز 🍉
آنکس که مصیبت دید، قدر عافیت را می داند پادشاهی با نوکرش در کشتی نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را می دید و تا آن وقت رنجهای دریانوردی را ندیده بود، از ترس به گریه و زاری و لرزه افتاد و بی تابی کرد ، هرچه او را دلداری دادند آرام نگرفت، ناآرامی او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فکر چاره جویی بودند، تا اینکه حکیمی به شاه گفت : ((اگر فرمان دهی من او را به طریقی آرام و خاموش می کنم .)) شاه گفت : اگر چنین کنی نهایت لطف را به من نموده ای حکیم گفت : فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانی را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد می زد مرا کمک کنید ! مرا نجات دهید ! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل کشتی کشیدند. او در گوشه ای از کشتی خاموش نشست و دیگر چیزی نگفت . شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید : ((حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید ؟ )) حکیم جواب داد : ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتی را نمی دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.)) ای پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف* از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است فرق است میان آنکه یارش در بر با آنکه دو چشم انتظارش بر در 🆔 @Gizmiz100
هدایت شده از 🍉 قارپوز 🍉
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک. اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ماهی‌تابه، برای خودش جلز و ولز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می‌گفت: «نون خوب خیلی مهمه! من که بازنشسته‌ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می‌گیرم.» در می‌زد و نون رو همون دم در می‌داد و می‌رفت. هیچ وقت هم بالا نمی‌اومد. هیچ وقت! دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلاً پدرم از اون جور آدم‌هاست که بیشتر آدم‌ها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می‌اومد که به اصرار تعارف می‌کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می‌کرد باﻻ! برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی‌بوسیم، بغل نمی‌کنیم، قربون صدقه هم نمی‌ریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمی‌ریم. خانواده شوهرم اینجوری نبودن. در می‌زدند و می‌آمدند تو. روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می‌زدند، قربون صدقه هم می‌رفتند و قبیله‌ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی‌فهمید که کاری که داشت می‌کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می‌کرد و اصرار می‌کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم! خونه نامرتب بود و خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم، چیزهایی که الان وقتی فکرش را می‌کنم خنده‌دار به نظر می‌آد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می‌رسید! شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان‌ها چای بریزد و اخم‌های درهم رفته من رو دید. پرسیدم: «برای چی این قدر اصرار کردی؟» گفت: «خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.» گفتم: «ولی من این کتلت‌ها رو برای فردا هم درست می‌کردم.» گفت: «حالا مگه چی شده؟» گفتم: «هیچی!» در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: «دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم، می‌خوای نون‌ها رو برات ببرم؟» تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم! پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم هم به بهانه گیاه‌‌خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هر دو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می‌کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: «نکنه وقتی با شوهرم حرف می‌زدم پدرم صحبت‌های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره‌های پشتم تیر می‌کشید و دردی مثل دشنه در دلم می نشست. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک‌ها ازش تشکر نکردم؟» آخرین کتلت رو از روی ماهی‌تابه بر می‌دارم. یک قطره روغن می‌چکد توی ظرف و جلز محزونی می‌کند. واقعاً چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می‌خورد: «من آدم زمختی هستم.» زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه‌ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین‌ها! حالا دیگه چه اهمیتی داشت که وسط آشپزخانه خالی، چنگال به دست، کنار ماهی‌تابه‌ای که بوی کتلت می‌داد آه بکشم؟ آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می‌آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه… همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می‌گفت: «نون خوب خیلی مهمه.» من این روزها هر قدر بخوام می‌تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی‌منتی بود که بوی مهربونی می‌داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتش را می‌فهمی و هنوز که هنوزه بعد از این همه سال از این که مبادا اونها اون روز صدای من رو شنیده باشن که به شوهرم گفتم واسه چی اونقدر اصرار کرد دلم می‌لرزه و از خودم شرمنده می‌شم!😔 از خدا می خوام هیچکدومتون جای امروز من نباشین و حسرت گذشته ها رو نخورین...🌸🍃 🆔 @Gizmiz100
هدایت شده از جوک پارتی
‏مواظب باشین به چه کسی پول قرض میدین پس فردا طرف نیاد بهتون بگه میخواستی ندی ؛ دقیقا جمله ای که من به دوستم گفتم😐😂 @jokparty
هدایت شده از فان جوک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بانک با وامت موافقت میکنه😂 @fanjok2018
هدایت شده از  اوست که میخنداند☺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی غذای مورد علاقم رو میارن جلوم ! 🎲🎳🎪🎯 شما هم 😁لبخند بزنید با عضویت در 👇 @Labkhand_momenane