یکیازذڪرهایۍڪه مُدآم زیر لب
زمزمہ میڪرد این بود:
[اَللّهُمَّولاتَکِلنیإلینَفسیطَرفَةَعَینٍأبداً]
خدایآحتےبہاندازهۍچشمبرهم
زدنےمرا بہ حآلخودم وامگذار !
#شھیدمھدیزینالدین🖤
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♔| @fadaei_hazrat_zahra |♕
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
یه ختم #جوشنڪبیر بریم؟☺️ هر نفر فقط ۱۰ فراز 💚 ••• وهمچنین ذڪر #یاجوادالائمهادرکنی 🌸🍃 و صلواٺ🌹🍃 ب
برای دونفر دیگه وقت هستا🌱
تا امشب
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
صدا ۰۰۳.m4a
8.2M
✅ چرا #مشکل ما با نماز حل نمیشه ؟
❌ چرا #نماز_خوندن تاثیری نداره ؟
✅ برای رفع این مشکل باید چیکار کرد ؟ 😔
🔺 در قرآن و روایت نداریم که نماز بخونید🤔...
پس چی..!
#استاد_عزیزی
http://eitaa.com/joinchat/3723296797C035496b51c
کلاسهاے رایگان استاد 👆
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#داستــان_دنبــــاله_دار📚 داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_هشتم مارو بردن یه
💖💐💕🔆💕💐💖
#داستــان_دنبــــاله_دار📚
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_نهم
فردا ۵صبح آماده حرکت به سمت ......
اروند رود راه افتادیم
یه رود بزرگ آخر یه جاده خاکی
جاده ای ک گذر کردیم میان نخلستان های خییییییلی بزرگ بود و اکثر نخل ها بر اثر بمباران جنگ سوخته بودن
خودشون میگفتن پل که روش راه میرید
شهید حسن باقری طراحی اصلیش بود
با خودم زمزمه کردم
ترلان تو چرا اینجایی؟
نه فکرت ،نه پوششت ،نه خانوادت مثل اینا نیست
چرا اومدی ؟😐😐
تا به خودم اومدم دیدم کاروان رفته و من وسط نخلستان ها گم شدم
تو نخلستان میدویدم
و گریه میکردم
انگار زیر هر نخل یه مرد بود که بهم نگاه میکرد
یهو پام گیر کرد به یه چیزی و خوردم زمین همه جام خاکی شده بود
بلند شدم و شروع کردم به دویدن
به لب جاده خاکی که رسیدم
تا رسیدم لب جاده
کاروان رو دیدم
تو اروند رود یه بازار بود که توسط محلی های همونجا دایر شده بود
ماهم مثل این قحطی زده ها رفتیم بازار
از لوازم آرایش ،دمپایی ،عروسک،کلاه و بستنی و کلی خوراکیای دیگه برای خودم خریدم
غافل از اینکه امشب چه خواهد شد
بعداز اروندرود تو اتوبوس اعلام شد بزرگواران شهدا دعوتمون کردن معراج الشهدا ۳۶شهید گمنام میزبانمون هستن ...............
#ادامه_دارد
.
.
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
💖💐💕🔆💕💐💖 #داستــان_دنبــــاله_دار📚 داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_نهم فردا
#داستــان_دنبــــاله_دار📚
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_دهم
آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود
تو اتوبوس که داشتیم میرفتیم معراج
مداحی بابای مفقود الاثر بابای زخمی گذاشتن
دیدم میخاست خواهرشو آروم کنه اما نمیتونست
رسیدیم معراج
من دیگه اعصابم نمیشکه
پاشدم دست دوستمو گرفتم گفتم بریم بیرون اعصاب ندارم
یک دفعه پسره محمدی جلوم سبز شد
محمدی: خانم معروفی کجا تشریف میبرید
-من اعصابم به این بازی ها نمیکشه 😡😡😡
محمدی: خواهر من ببین دوروزه هر توهینی خواستی کردی
اما حق نداری ب شهدا توهین کنید
-شهید 😂😂
چهارتا استخوان .......؟
محمدی: تورو به امام زمان بفهمید چی میگید😡😡😡😡
-برو بابا
تا اومد جواب منو بده یکی از دخترا با
وحشت صداش کرد :آقای محمدی 😭😭😭
آقای محمدی
زینب غش کرد
محمدی: یا امام حسین
خانم قنبری توروخدا بلندش کنین
با چندتا خواهرا بیاریدش بیرون
بچه ها دورش حلقه زدن
آب میپاشیدن رو صورتش
وقتی به هوش اومد
متوجه شدم زینب متولد ۶۷هست سه ماه بعداز
تولدش پدرش مفقودالاثر میشه
عجب آدمای بودن
رفتن شهید شدند بدون فکر کردن ب زن و بچشون ...
#ادامه_دارد
.
.
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#داستــان_دنبــــاله_دار📚 داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_دهم آقای محمدی را
#داستــان_دنبــــاله_دار📚
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_یازدهم
بعداز معراج الشهدا رفتیم شلمچه
یه عالمه خاک بود😕😕
بعد نشستن روی خاک گریه میکردن
تازه هی میگفتن پارسال ازشهدای شلمچه،کربلا گرفتیم
کربلا کجاست 😣😣
تو شلمچه یه پسر جوانی بود
های های گریه میکرد
به خودم که اومدم دیدم منم نشستم
کنارش گریه میکنم
به خودم گفتم ترلان
تو چرا مثل اینا شدی
الحمدالله بهمون رحم کردن
بعداز شلمچه هیچ جا نبردن
انقدر خسته بودیم که سریع خوابمون برد
تو خواب یهو دیدم وسط یه بیابان خاکیم
رو تابلویش نوشته بود شلمچه
جماعتی بودن همه لباس خاکی تنشون بود
یهو یدونه اش گفت : بچه ها آقا دارن میان آماده باشید
من متعجب اینا کین من کجام
به خودم نگاه کردم لباس مناسب تنم نبود
منظور اون جماعت از آقا امام زمان
عج الله تعالی فرجه الشریف بود
آقا نزدیکم شدن با ناراحتی نگاشونو ازمن گرفتن
دوتا از همون آقایون که لباس خاکی تنشون بود
نزدیکم شدن و گفتن
تو به چه حقی اومدی خونه ما 😡
کی دعوتت کرد؟😡😡
به چه حقی به مادر ما توهین کردی ؟
یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن
حاج ابراهیم وارد شد و گفت : خواهرم بد کاری
کردی خیلی بد کردی
تو میدونی هرشب جعمه مادرمون
حضرت زهرا مهمون ماست
یهو دیدم دوتا خانم دارن منو میکشن سمت قبر
با جیغ از خواب بیدارشدم و.....
.
.
#ادامه_دارد
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#خاطرات_طنز_شهدا
محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟😕
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😴
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😂😄
مسعود احمدیان هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!🌸🍃
#بایادشان
#صلوات
°•♡•°
•
-ولےمحبوبِ من؛
ماهآ وقتئ زمزمھ ڪردیم
" الهِئ و رَبّئ مَن لِێ غَیرُك "
از تہِ تہِ تہِ
اَعمـآق و
چآلہ و چولہ هاےِ
قلـبِ مون گفتیـم ... :)
↷♡
❧ــــشہــــــداــــ❧
✨کوچه هایمان را به نامشان کردیم..
که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم..
از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه میرسیم..🌼✨
#مدیون_خونِ_شهداییم✌️
✿•••@fadaei_hazrat_zahra•••✿