eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
8.5هزار دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
12هزار ویدیو
564 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@postersazi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفـــقـــاے جان🌸🍃 از این به بعد خاطرات مربوط به چادري شدن دوستای گلمون رو براتون میزاریم ان شاءالله🌹 با هشتگ خاطرات دوستان عزیزی که چادری شدند😊 شمام اگه خاطره ای دارین به آیدی @Farmandeh_z ویا مدیر خوبمون💠 @miss_m_maryam بفرستین بـســم الله j๑ïท ➺ •♡| @fadaei_hazrat_zahra  |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
سلام رفـــقـــاے جان🌸🍃 از این به بعد خاطرات مربوط به چادري شدن دوستای گلمون رو براتون میزاریم ان شا
بــســم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 وقتي در يك مسير درست همه چيز ساده و شاد پيش نميره... ده سال پیش وقتی دختری دانشجو بودم چادری شدم. به عشق امام زمان لباس مادرشان را برگزیدم تا بیشتر به چشم ایشان بیایم... از شوق این انتخاب در پوست خود نمی‌گنجیدم. چادر به سر می‌کردم و راه می‌افتادم در محوطه سرسبز و بهاری دانشگاه قدم می‌زدم و کیف می‌کردم! بلد نبودم آن را چطور جمع و جور کنم. با اینکه برایش کش دوخته بودم بارها از سرم می‌افتاد. دوباره آن را می‌پوشیدم. خاکی و گاه برعکس و تا مدت‌ها نمی‌فهمیدم چادر را برعکس پوشیده‌ام! مهم نبود. روی ابرها راه می‌رفتم. حال کسی را داشتم که تمام عمر فلج بوده و به ناگاه دو بال به او هدیه کرده‌اند. اما همه چیز اینقدر ساده و شاد پیش نرفت. تقریبا هیچ کس از خانواده، فامیل و دوستان به من برای این انتخاب آفرین نگفت و تشویقم نکرد. مادرم اصلا راضی نبود و می‌گفت: «چادر جلوی دست و پاتو می‌گیره!» دایی جان اولین بار که مرا دید با نیشخند "کلاغ سیاه" صدایم کرد و حاضر نبود در ماشینش بنشینم! دو تا از بهترین دوست‌هایم به خاطر اینکه خجالت می‌کشیدند در کنار یک چادری قدم بزنند به طور کلی با من قطع رابطه کردند. هر کی با من مواجه می‌شد اگر هم مسخره‌ام نمی‌کرد می‌گفت: «مگه حجاب قبلت چه مشکلی داشت؟!» طعنه‌ها و سرزنش‌ها خیلی اذیتم می‌کرد. گاهی از دست اطرافیان می‌رنجیدم. گاهی به خدا گله می‌بردم. از امام زمان یاری می‌خواستم. یک چشمم اشک شده بود و چشم دیگر خون. فکر می‌کردم دنیا تمام شده و تمام مقبولیت و احترام خود را نزد تمام کسانی که دوستشان دارم از دست داده‌ام. تصمیم گرفتم با یکی از دوستانم که چند ماه قبل از من چادری شده بود درد دل کنم و از او راهکار بخواهم. برای او از اذیت‌ها و طعنه‌ها گفتم برایش تازگی نداشت. متوجه شدم که پدرش با تصمیم او خیلی بد برخورد کرده است. گفت: «از وقتی چادری شده‌ام پدرم مرا در اتاق حبس می‌کند و نمی‌گذارد بیرون بروم می‌گوید معتاد می‌شدی بهتر از چادری شدن بود تو لکه ننگ فامیلی!!» در عجب بودم که چطور اینقدر آرام و شاد است. گفت: «این اذیت‌ها مثل تجربه سکرات موت است. می‌گذرد و موقتی است اما برای اینکه به حیات بهتر و برتر برسیم نباید از این مردن فرار کنیم. بگذار نفست بمیرد تا در عالمی بهتر و وسیع‌تر دوباره زنده شود.» حال که سالها از آن ماجرا می‌گذرد می‌بینم که این مردن برای من سرآغاز ورود به دنیایی بود که لذت و شیرینی آن را سابقا نچشیده بودم. حال می‌دانم که تمام آن طعنه‌ها و سرزنش‌ها جلال خدا بود در سکرات موت نفس من و همه برای تولد دوباره‌ام لازم بود. نویسنده:بےنشان منبع:من و چادرم،خاطره ها #khaterechador.blogfa.com ..j๑ïท ➺ •♡| @fadaei_hazrat_zahra  |♡•
اینم یکے ازقصه هاےواقعے ارسالے شما😊 {🌟❤️} من یه دختر خیلی بی حجاب بودم. 😣😞 قصه ی من از جایی شروع میشه که قرار شد با خانوادم برای عید 8⃣9⃣بریم راهیان نور 💟 جوری که سال تحویل اونجا باشیم.😕 خیلی عصبانی بودم😠 و همش میگفتم باید تا آخر سال با یه مشت مرده سرو کله بزنیم😫واقعا تحمل نداشتم اخه این چه سفریه اینهمه جاهاے تفریحے کے حوصله راهیان داره😐 به هر زور و زحمتی بود رفتیم.😪 وقتی رفتیم اونجا یه خانمی بود که بر حسب اتفاق یا بهتره بگم شانسی برات وصیت نامه شهیــ🇮🇷ـــد چاپ می‌کرد بـہ هرکسے متفاوت با نفر دیگرےمیرسید منم رفتم گرفتم و آیه ای که خــــ❤️ـــدا درمورد شهـــ🇮🇷ــدا گفته برام اومد.. {پس حساب نکنید شهـــ🕊ــدا مرده اند. بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان متنعمند} و این هم شد باعث تغییر من.☺️ تا آخر سفر فکر میکردم شهــــ🌱ــــدا و خدای خودم همیشه منو می‌بیـــ👀ــنند. واین خیلے حس خوبیـہـ آدم تو تنهاییاش میدونهـ یکے هست کـهـ هواشو داره واقعا من بندگیش رو درست و حسابی به جا نیاوردم😔 ولی به جاے اینکهـ مچم رو بگیره دستم رو گرفت🌟 آره رفقا خدا خیلے مهربونهـ خیلےخوشحالم کـهـ برگشتم 😍 یـهـ حس خاصیهـ انگارے خدا با لیخند بهم نیگا میکنه☺️ وقتی از سفر برگشتیم دیگه دلم نمیخواست چـــــ💗ــادرم رو دربیارم✨ و الان چادر شده جزئی از وجــ🌹ـــودم. {🌟🌈💫}چادرم یادگار مادرم زهراست✨ 📩 رفقاےجان 😍منتظریما😌📮 ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ •♔| @fadaei_hazrat_zahra |♕•