#خاطرات_شهدا
آن روز به مسجد نرسیده بود؛ برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم؛ حالت عجیبی داشت، انگار خدا در مقابلش ایستاده بود! طوری حمد و سوره میخواند مثل اینکه خدا را میبیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم،
گفت: اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا. نمازمون رو سریع میخونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم! اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خودِ خداست.🍃🌸
+ شادی روح شهید علیرضا کریمی صلوات
#نماز
#خدا
『• @fadaeian_hosein •』
#خاطرات_شهدا
از دانشگاه اومد خونه، خیلی خسته بود! پرسیدم چی شده؟
خندید و گفت: تهران ماشین سوار شدم که بیام قم، راننده وسط اتوبان صدایِ موسیقی رو برد بالا، تحمل کردم و چیزی نگفتم تا اینکه دیگه صدای زن رو داشت پخش میکرد🤦🏻♂
منم با اینکه وسط بیابون بودم گفتم یا کمش کن یا من پیاده میشم!
اونم نامردی نکرد و زد کنار، منم کم نیوردم و پیاده شدم.😅🚶🏻♂
+ شادی روح شهید محمد مهدی لطفینیاسر صلوات
『• @fadaeian_hosein •』
#خاطرات_شهدا
همسر شهید میگوید:
سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد؛ حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد..
دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمیشود!
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟
گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادیاش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست..✨
+ شادی روح شهید حسین دولتی صلوات
『• @fadaeian_hosein •』
#خاطرات_شهدا
همسر شهید همت تعریف میکنن:
ابراهیم با حالِ بد و سَر دردی که داشت، حاضر نبود نماز اول وقت رو رها کنه!
یادم میاد آنقدر حالش بد بود که وقتی نمازشو شروع کرد، کنارش ایستادم تا اگه وسط نماز خواست زمین بخوره، بتونم بگیرمش.
+ شادی روح شهید ابراهیم همت صلوات
『• @fadaeian_hosein •』
#خاطرات_شهدا
عباس میگفت ما یه دیدن داریم، یه نگاه کردن.
من توی خیابون شاید ببینم، ولی نگاه نمیکنم!
✍🏻 نقل شده از همسر شهید
+ شادی روح شهید عباس بابایی صلوات
『• @fadaeian_hosein •』🕊
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
- 👵🏻 مادر بزرگِ شهید تعریف میکنن:
مدت طولانی بعد از شهادتش اومد به خوابم؛ بهش گفتم: چرا دیر کردی؟ منتظرت بودم..
گفت: طول کشید تا از بازرسیها رد شدیم.
گفتم: چه بازرسی؟
گفت: بیشتر از همه سر بازرسی نماز وایسادیم؛ بیشتر هم درباره نماز صبح میپرسیدن!
+ شادی روح شهید جهاد مغنیه صلوات
『• @fadaeian_hosein •』🕊
#خاطرات_شهدا
بچههایِ محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد؛ بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد.
یکی از بچهها، توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد اما به جای اینکه به تورِ دروازه بخورد، به صورت ابراهیم خورد!
بچهها بیمعطلی پا به فرار گذاشتند؛ با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار میکردند!
صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود؛ لحظهای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد..
همینطور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستیاش درآورد، کنار دروازه گذاشت و داد زد: بچهها کجا رفتید؟ بیایید براتون گردو آوردم.🥜❤️
📖 کتاب سلام بر ابراهیم/ص۴۰
+ شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات
『• @fadaeian_hosein •』🕊
#خاطرات_شهدا
شهید روح اللّٰه عجمیان یه لباس رزمی رو خیلی دوست داشت و به من گفت: بریم باهم بخریم.
داشتیم میرفتیم برای خریدِ اون لباس، که یک دفعه شهید عجمیان گفت: استاد، نگهدار.
من ترمز کردم و او سریع پیاده شد؛ دیدم به سرعت به سمت خانمی رفت که داشت جا نوشابهها رو جمع میکرد.
شهیدِ عزیز، پولی رو که برای تهیه لباس آماده کرده بود، به اون خانم داد و وقتی برگشت گفت: استاد این واجبتر بود.🙂❤️
+ شادی روح همه شهدا صلوات
『• @fadaeian_hosein •』🕊
#خاطرات_شهدا
ازش پرسیدم چجوری اومدی اینجا؟
گفت با التماس.
گفتم چجوری گلوله رو بلند میکنی؟
گفت با التماس.
گفتم میدونی آدم چجوری شهید میشه؟
با لبخند گفت با التماس :)
+ شادی روح شهید مرحمت بالازاده صلوات
『• @fadaeian_hosein •』🕊
#خاطرات_شهدا
شیعهی مرتضی علی(علیهالسلام) باید با رفتارش عشقش را ثابت کند.
کسی که توی هیئت فقط سینه میزند، خیلی کار بزرگی نمیکند! باید رفتار و کردارمان در زندگی و برخورد با دیگران، ثابت کند که یک شیعه واقعی هستیم.🌱
🧔🏻♂ شهید مصطفی صدر زاده
+ شادی روح همه شهدا صلوات
『• @fadaeian_hosein •』🕊
#خاطرات_شهدا
شهید حسین خرازی با لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
آنقدر اتوبوس تکان میخورد که کودک کُردی که همراه پدرش کنار او نشسته بود، دچار تهوع شد..
او کلاه زمستانیاش را زیر دهانِ کودک گرفت و کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچهاش را تنبیه کند اما حسین خرازی با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است میشوییم، پاک میشود. ☺️
مدتها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند و کاری از دستشان بر نمیآمد!
رئیس گروهِ دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود، ناگهان اسلحهاش را کنار گذاشت! سردار خرازی را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: من پدرِ همان بچهام..
با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی.
حالا فهمیدم که شما دشمنِ ما نیستی 🤝
🧔🏻♂ شهید حسین خرازی
📖 حدیث خوبان، ص۲۵۴
『• @fadaeian_hosein •』🕊
#خاطرات_شهدا
برای انجام کاری از خونه رفت بیرون.
وقتی برگشت دیدم کاپشن نداره و پاهاش برهنه است!
با نگرانی دویدم سمتش و پرسیدم: اتفاقی برات افتاده؟
گفت: نه پدرجان، داشتم بر میگشتم یه جوون رو دیدم می خواست بره سربازی، لباس و کفشِ مناسب نداشت، کفش و کاپشنم رو بهش دادم.
🧔🏻♂ شهید علی اکبر درگزینی
شادی روح همه شهدا صلوات